نتایح جستجو

  1. farvahar_665

    نمازی با حظور قلب

    کفش ها را می کنم و می گذارم توی جا کفشی مسجد. چند دقیقه ای ماند ه است به اذان مغرب. مسجد نسبتاً خلوت است فقط چند تایی پیر مرد کج و کوله که انگار هیچ کار دیگری ندارند تکیه داده اند به پشتی ها و با هم گپ می زنند. آن طرف تر تک و توکی جوان هم هستند. یکی ایستاده است به نماز، دومی سه چهار ردیف عقب تر...
  2. farvahar_665

    من بلد نیستم .

    سلام ؛ :child: شما بلدید ؟!!! من بلد نیستم زندگی کنم ، نمیدونم چطور باید زندگی کرد ، رسمش چیه ، رسومش چیه ، بعضی ها به من میگن خیلی ساده ای ، چون بلد نیستم بزرگ شم اینو به من میگن ، راستشو بخوایید نمیخوام بزرگ شم ،:w05: سنم سال به سال بالا میره اما ... نمیخوام بزرگ شم ؛...
بالا