چه میبینم
سلامش سرد
راهش درو و تاریک است
به سوسوی چراغش نیست امیدی
هوایش بد شبیه مرده گاه باشد
صدایش خوف دارد
تنش بد بو
چه میبینم
امید روشنایی ها
نباسی در برم پیدا شدم رسوا
زدست نابسامانی
چه میبینم هوایش سرد و دلگبر است
سخن میگفت چون نقال برای ما آق بابا
صدای کتری بی بی
امیدی بود گاهی
زچریان گفتن بابا
که عمر کوتاه است
میبیند که می آید هوایش سرد
راهش دور و تاریک است
عجب زشت است
خوفناک است
گرت نور امیدی تیست تلاشت کن
به برق کوچکی از نوز که اوناید
ترسناک است ویرانگر
بپرسیدن شروع کردم
نامش چیست ویرانگر کجا خوابد چه میپوشد می آشامد
به نقالی شروع میکرد آق بابا
عزیز دل زقلب هر کس وناکس جاگیرد درون من درون تو پر گیرد
به کابوس شبت خفتد
ز افکار بدت می خورد و می آشامد
دل لزید و میترسیدم وگفتم که نامش چیست ویرانگر
نگاهم کرد
که او یأس است سلامش سرد
راهش دور و تاریک است