Samaneh
پسندها
3,343

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حرفهاييست براي گفتن كه اگر گوشي نبود نمي گوييم
    وحرفهاييست براي نگفتن..............كه هركز سر به ابتذال گفتن فرود نمي اورند
    و سرمايه ي ماورايي هركس.......حزفهاييست كه براي نگفتن دارد
    حرفهايي كه پاره هاي بودن ادميندوبيان نمي شوند
    مگر اينكه مخاطب خويش را بيابند.....................................
    وقتی که خدا از پشت دستش را روی چشمانم گذاشت, از لای انگشتانش انقدر وحو تماشای دنیا شدم که............یادم رفت او منتظر است تا نامش را صدا کنم:gol:
    .
    .
    زلال که باشی, سنگهای کف رودخانه ات را می بینند, بر می دارند و نشانه می روند درست به سوی خود:gol:
    .
    .
    چقدر سخته همرنگ جماعت شدن وقتی می دونی که جماعت هزار رنگه.............!!!!!:gol:
    .
    .
    هر جا دلت شکست خودت شکسته هاشو جمع کن تا هر ناکسی منت دست زحمتیشو به رخت نکشه:gol:
    لطفا به اشتراک بگذارید ( در باشگاه و یا خارج از باشگاه با دوستان خود نیز مطرح کنید سپاس)
    اطلاع رسانی : بزودی اولین کارگاه مجازی اسکیس و راندو با حضور استاد آرتور امید آذری


    ادامه مطلب..............
    درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر ، در كوله‌ات‌ چه‌ داری ، مرا هم‌ میهمان‌ كن . مسافر گفت: بالا بلند تنومندم ، شرمنده‌ام ، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم . درخت‌ گفت: چه‌ خوب ، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری ، همه‌ چیز داری اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی ، در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی ، غرور كمترینش‌ بود ، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت . حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت . دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشمهایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نكردم‌ و تو نرفته‌ای ، این‌ همه‌ یافتی ! درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم و پیمودن‌ خود ، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست ! این داستان برگرفته ای است از حدیث شریف امیرالمٶمنین علیه السلام : آن کس که خود را شناخت به تحقیق که خدا را شناخته است ........
    كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و به راه‌ افتاد . رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت . نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ایستاده‌ بود ، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن ... و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی . كاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌ و جوی‌ آنی ، همین ‌جاست . مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند ، پاهایش‌ در گل‌ است ، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌ و جو را نخواهد یافت و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌ و جو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی‌ نخواهد دید ؛ جز آن‌ كه‌ باید .مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود . هزار سال‌ گذشت ، هزار سال‌ پر خم‌ و پیچ ، هزار سال بالا و پست ، مسافر بازگشت رنجور و ناامید . خدا را نیافته‌ بود ، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود . به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید . جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود . درختی‌ هزار ساله ، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود . زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید . مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد اما درخت‌ او را می‌شناخت .
    ادامه مطلب..............
    سپس استاد پرسید:
    هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
    آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
    چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.
    فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است. استاد ادامه داد:
    هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باش
    اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت مي توانی حس کني اينجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
    لحظات شادی خدا را ستایش کن، لحظات سختی خدا را جستجو کن، لحظات آرامش خدا را مناجات کن، لحظات دردآور به خدا اعتماد کن، و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.
    استادى از شاگردانش پرسید:
    چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
    شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت:
    چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم
    استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟
    آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
    شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
    سرانجام او چنین توضیح داد:
    هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.
    آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
    هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.
    سلام عزیزم.........
    اونو یکی ا بچه ها تو یه تاپیک پست داده بود......منم دیدم خیلی با محتواس واسه ایشون سند کردم
    چشم حتما هر جا برخورد کردم واست میزارم
    salam etelaati dar rabete ba hotel radid ke be darde psysn namam bekhore mamnoon misham komakam konid
    طرف میره دبی توی رستوران میگه:الکباب، کباب میارن براش
    میگه الپیاز، پیاز میارن براش
    میگه: البرنج، برنج براش میارن
    با غرور میگه چقدر خوبه آدم عربی بلده!
    گارسن میگه: اگر من ایرانی نبودم الگ..و...ز هم بهت نمیدادن!:w15:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا