تشنه چشمه طلب می کند و چشم نگاه-نگاه با کلام می آید وکلام با سلام.پس سلام من با تو که باشم ما می شویم.من میدانم که اگر ندانم و از تو بپرسم,جوابم را می دهی.من می دانم که تو مرا به خاطرت سپردها ی و این پیوند نه به خاطر همکار و هم رشته بودنمان است بلکه دوستی رشته های ناپیدایی دارد که هر کداممان در عمق جانمان انرا حس کرده ایم.من از توکمک می خواهم و می دانم که تو بدونه هیچ منفعت ومنتی برای من هستی ومن تنها لبخندم.را نثارت می کنم و میدانم که تو هم از من راضی خواهی بود.