باغ پاییزی
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
تو نباشی تمام هستی من
در غمی جاودانه می سوزد
سینه ام این کویر خسته ی درد
در تبی بیکرانه می سوزد
باغ پاییزی دلم ای دوست
به امید جوانه می سوزد
آتشم،آتشی جنون آمیز
خشک و تر این میانه می سوزد
چه بمانی، چه بگذری از من
دل من بی بهانه می سوزد...