Recent content by moein1387

  1. moein1387

    چشمهایی به رنگ عسل

    برگه ها را به او سپردم و روی صندلی جا گرفتم .در حالیکه با تمام وجود سعی میکردم با آرامش قهوه ام را بخورم . قلبم با هیجان شدیدی ، به دیواره سینه می کوبید! حسابی هول کرده بودم .نمی دانم از شنیدن کلمه رئیس بود یا نگاه گستاخ مسئول آبدار خانه که سعی میکرد مثلا خود را مشغول گرد گیری نشان دهد، ولی...
  2. moein1387

    چشمهایی به رنگ عسل

    جمله را از نظر گذراندم و با کشیدن یک نفس عمیق، چند ضربه به در کوبیدم و وارد شدم .بمحض باز کردن در ، موجی از هوای گرم توام با بوی گل و ادکلنهای متفاوت، به طرفم هجوم آورد و سبب شد که بازهم آرامش جای خود را به اضطراب بدهد .با ورودم، همه اشخاص داخل سالن که شامل دو مرد و دو زن بودند، بسمت در برگشته و...
  3. moein1387

    چشمهایی به رنگ عسل

    به چهره متفکر ولی خندانش نگاه کردم و جواب دادم: - مشکل خاصی نیست دکتر ، حالم خوبه! فقط چند وقته بیخوابی بد جوری اذیتم می کنه .بغیر از این مورد همیشه حالت نرمالی دارم و بنظر میاد که همه چیز مرتبه . - اولا که این مساله اصلا خنده نداره .هر چند که می دونم موضوع دیگه ای ذهنت رو...
  4. moein1387

    چشمهایی به رنگ عسل

    انعکاس صدایش در نظرم چنان رعب انگیز و هراس آور بود که کم مانده بود قالب تهی کنم .در کمتر از چند هزارم ثانیه، خاطراتی در ذهنم جان گرفت که از یادآوری آنها عرق سردی بر سر و رویم نشست . از سکوت و خلوتی خیابان چنان ترسیده بودم که نفس در سینه ام حبس شد . پاهایم را که گویی توانی در آنها نبود حرکت دادم...
  5. moein1387

    چشمهایی به رنگ عسل

    انعکاس صدایش در نظرم چنان رعب انگیز و هراس آور بود که کم مانده بود قالب تهی کنم .در کمتر از چند هزارم ثانیه، خاطراتی در ذهنم جان گرفت که از یادآوری آنها عرق سردی بر سر و رویم نشست . از سکوت و خلوتی خیابان چنان ترسیده بودم که نفس در سینه ام حبس شد . پاهایم را که گویی توانی در آنها نبود حرکت دادم...
  6. moein1387

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    اقا می خوام رمان رو از اولش حذف کنید یا پاک کنید
  7. moein1387

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    اقا من یک اشتباهی کردم می خوام درستش کنید رمان چشمهایی به رنگ عسل رمان رو حذف کنید از اول جمله خواهشا
  8. moein1387

    چشمهایی به رنگ عسل

    گر دو صد منزل افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزل است *** پلکهایم را بسختی روی هم فشردم و با عصبانیت ، سعی کردم که بخوابم .دقایق کند و کشدار می گذرند ، سرم به اندازه چند کیلو سنگین شده است! این بی خوابی های شبانه، گاهی گریبانم را می...
  9. moein1387

    چشمهایی به رنگ عسل

    چشمهایی به رنگ عسل نویسنده=زهره کلهر
  10. moein1387

    بذار تا نگم

    بذار تا نگم زندگی کردن در داستانی که گذشتگان نوشتن، مجالی برای نوشتن داستان امروز نذاشته _ هم بهتر که نگی ، ما که میذاریم چون دروغ هم میگی، یعنی اینهمه سرعت و شتاب زندگی امروز به کجای داستان گذشتگان شباهت داره؟ - موضوع همینه چپوندن امروز تو ظرف دیروز کار ساده ای نیست ، فشار را بالا میبره...
  11. moein1387

    بذار تا نگم

    بذار تا نگم، فقط چند وقت تو شرایط بی امنیت جنگی زندگی کردن ، چقدر آدم را با محبت و ایثارگر میکنه ولی همیشه توی اون پرسه زدن و دنبال فرصت و فرار گشتن ، چقدر آدم را پست و پول دوست میکنه باقیشم بذار تا نگم که وقتی فشنگهای بدن اطرافیانمون را جمع میکنیم ، چند میفروشیم....................
  12. moein1387

    بذار تا نگم

    زندگی چقدر به دلالی شبیه بوده و هست ...... میخریم ............................................................ .... میفروشیم باقیشم بذار تا نگم!
  13. moein1387

    رمان رایکا

    دست گلت درد نکنه ملیسا
  14. moein1387

    رمان *كسي پشت سرم آب نريخت*

    سلام اقا یا خانوم خسته نباشی یک نظر داشتم با اجازه تون وقتی یک فصل تموم شد برید یک پست جدید بزنید البته یک پیشنهاد برای بهتر شدن داستانتون منظور دیگه ای نداشتم بعدش چون من تازه واردم دارم رمان رایکا رو می خونم هر وقت تموم شد میام مال شما هم می خونم من عاشق رمان و داستان های عاشقانه هستم
  15. moein1387

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    سلام اقا/ خانوم خوبین من یک مشکل دارم من وقتی می خوام یک متن بفرستم این ارور میده نوشته شما بيش از مقدار مجاز است (58260 کاراکتر). آن را تا مقدار مجاز 15000 کاراکتر کاهش دهيد. باید چکار کنم نمی تونم هم کوتاه هش کنم اخه داستانه
بالا