تو به من خنديدي
و نميدانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم.
باغبان از پي من تند دويد.
سيب را دست تو ديد.
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك.
و تو رفتي و هنوز ؛ سالها هست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان ميدهد آزارم.
و من انديشه كنان غرق اين پندارم، كه چرا خانه ي...