Recent content by hibye2020

  1. hibye2020

    مسئولین دانشگاه عامل اصلی حادثه امروز

    سلام دوستان باورتون میشه که از این حادثه تلخ یکسال گذشت ؟ لطف کنید برای شادی روحشون فاتحه ای بخونید ممنون
  2. hibye2020

    پروژه کارشناسی

    سلام باید ببینی کلا دوست داری کار کنی و زحمت بکشی یا نه میخوای پروژه را دودره کنی ؟ و اینکه دوست داری در گرایش خودت کار کنی یا مثلا مخابرات و کنترل دوست داری ؟ موفق باشی
  3. hibye2020

    رتبه های برتر دانشگاه

    سلام دوستان ورودی 86 من درسم تموم شده و فارغ التحصیل شدم :) ولی میخواستم بهتون پیشنهاد کنم که تا قبل از جشن فارغ التحصیلیتون پروژتون را تموم کنید و نمرشو وارد کنید تا بعنوان رتبه های برتر معرفی بشید آخه تلاش 7 ترم گذشتتون هیچ فایده ای نداره رتبه های برتر از نظر دانشگاه کسانی هستن که بتونن نمره...
  4. hibye2020

    سلام مهندس مطالبی که گفتی درباره ارشد هست کجان ؟

    سلام مهندس مطالبی که گفتی درباره ارشد هست کجان ؟
  5. hibye2020

    نکته جالب

    درسته که قبل از عید میرفتیم ولی خوب اکثر کلاس ها ی ما که تشکیل نشد یا استادا نمیو مدن یا اگر هم استاد میو مد دانشگاه سر کلاس نمیومد:D
  6. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان کارمند تازه وارد مردی به استخدام یك شركت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: یك فنجان قهوه برای من بیاورید. صدایی از آن طرف پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می زنی؟ كارمند تازه وارد گفت: نه صدای آن طرف گفت: من...
  7. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان عینکی عینک نمی زد که نگن عینکیه . یه روز چاله ی جلوی چشمش رو ندید و زمین خورد . از اون روز به بعد چلاق صداش می کردند
  8. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان درد و دل مرد عصبی بود پک محکمی به سیگار زد : زن!آخه چرا توی خواب هم دست از سر من بر نمی داری؟ چیکار کنم که بچه هارو اذیت می کنه؟ طلاقش که نمی تونم بدم ...زنمه ! خیلی ناراحتی ببرشون پیش خودت ... سپس ته مانده سیگار را روی سنگ قبر خاموش کرد ورفت
  9. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان خروس قندی اول برج است : با یک جعبه شیرینی به خانه وارد می شوم! چشم هایم خیس است و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش ، روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد اما آن را پس دادم و گفتم :این هم شد شیرینی ؟ و چشمان پدرم خیس شد
  10. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان مرد نجار و دو برادر سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند. یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد...
  11. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان مگس کش مگس كش سوسك رو كشت، اما هیچ كس او را به خاطر سوء استفاده از اختیاراتش محاكمه نكرد
  12. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    استان تكرار زمانه مردي 80ساله با پسر تحصيل کرده 45ساله­اش روي مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغي كنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟ پسر گفت : بابا من که همين الان بهتون گفتم: کلاغه. بعد از مدت کوتاهي پير مرد براي سومين...
  13. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان بازرگان چهار زن بازرگاني بود که چهار زن داشت. بازرگان به زن چهارم بيش تر از سه زن اول عشق مي ورزيد، از زن چهارمش به خوبي مواظبت مي کرد و بهترين ها را برايش مي خواست، زن سومش را نيز خيلي دوست داشت و به زن دومش هم علاقه مند بود. اوزن با فکري بود همواره شکيبايي مي کرد و در مواقع حساس هر...
  14. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان ديوار شيشه اي ذهن روز یك دانشمند یك آزمایش جالب انجام داد... اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود . ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون...
  15. hibye2020

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان گل گل فروش مردي مقابل گلفروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش که در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود. وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد که روي جدول خيابان نشسته بود و هق هق گريه مي کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : « دختر خوب ، چرا گريه مي کني ؟ دختر در...
بالا