ســــــــــــــــــــلام..........
خوفی ایا ایا ایا؟؟؟!!
امروز 2 تا امتحان داشتم.........چه امتحانای نازی هم بودن به چشم خواهری......(حالم رو همچین تو قوطی کرد دیشب که تا صبج بیدار بودم در حال خر زدن بودم....)
اینجا کمتر می یام........
مرا زين خود پرستيها رها کن
چنان انديشه ای بر من عطا کن
که تقديری که از آن نا گزيرم
توانم جبر و قهرش را پذيرم
و يا عزمی چنان پيگير بخشم
که نا تقدير را تغيير بخشم
توانايی ده ای بانی تقدير
که بشناسم ز هم تقدير و تدبير
خانه ام آماده است ، آماده است
پرده ها آراسته ، پیراسته
میوه هارا چیده ام بر روی میز
میهمانم می شوی ناخواسته؟
...
آب پاشیدم به گلدانهای خود
اینهمه گل ، زردو آبی و کبود
ظرفها را شسته ام با حوصله
میهمانم می شوی در صبح زود؟
...
گردگیری کرده ام این خانه را
خستگی ها را بگیر از دست من
این کتاب شعر...
دستی نیست تا نگاه خسته ام را نوازشی دهد...
اینجا ، باران نمی بارد...
فانوسهای شهر ، خاموش ، و مرده اند...
دست های مهربانی ، فقیرتر از من اند!...
نامردمان عشق ندیده ، خنجر کشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم...
دلم می خواهد آنقدر بنویسم تا نفسهایم تمام شود...