هیچ فکر نمی کردم به جرم عاشقی این گونه مجازات شوم
دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان می زند
شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام
ومن تنهایی خود را در اغوش می کشم
تنها ماندم
بازی،ورزش،موسیقی،مطالعه
نه تومی مانی ونه اندوه نه من
ونه هیچیک ازمردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رودقسم
وبه کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم میگذرد..
انچنانیکه فقط خاطره ای خواهدماند
لحظه هاعریانندبه تن لحظه ی خودجامه ی اندوه مپوشان هرگز...