پرده تکان نمی خورد از خانه رفته ای
شاید میان غربت کوچه نشسته ای
از صبح تا به حال همه جا را گذشته ام
نه سایه ای نه تکه نشانی نه بسته ای !
آخر قرار نبود که تا شب بگردمت
اینبار هم غرور مرا تو شکسته ای
فردا که شد دوباره مرا آه می کشی
می بینمت چروکی و پیری و خسته ای
باید که اعتراف کنم از من جدا نشو...
باید تمام سادگیت را غزل کنم
این مشکل من است و باید که حل کنم
می خواستم بگویم از اعجاز چشمهات
تا شعر را به شرح نگاهت بدل کنم
از عقل چشم پوشم واینبار عشق را
اندیشه درست ترین راه حل کنم
یعنی قدم قدم به تو نزدیکتر شوم
بی آنکه فکر پچ پچ اهل محل کنم
می خواستم تو را و توانستم عاقبت
تک بیت های...