فرهاد-ا

وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم،دل آزرده به کنجی نشت و گریان همی گفت: مگر خوردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟

کتاب، دوچرخه سواری، پیاده روی
محل سکونت
پایتخت معنوی
رشته
مهندسی برق

امضا

:gol:من هیچ ندانم آنکه مرا سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بر بتنی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و تو را نسیه نوشت:gol:

Following

بالا