You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم،دل آزرده به کنجی نشت و گریان همی گفت: مگر خوردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
کتاب، دوچرخه سواری، پیاده روی
من هیچ ندانم آنکه مرا سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بر بتنی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و تو را نسیه نوشت