من نه عاشق بودم
نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجرهای
که به سر سبز ترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم
نه دلداده...
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی هاحسرت ها را می شمارمو باختن هاوصدای شکستن را... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردموکدام خواهش را نشنیدموبه کدام دلتنگی خندیدمکه چنین دلتنگــــــــــــــــم.
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم.
ببرم بخوابانمش.لحاف را بکشم رویش.
دست ببرم لای موهایشونوازشش کنم.
حتی برایش لالایی بخوانم.
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخورخودم جان.
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم تمام می شود ...تمام!
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!ببرم بخوابانمش!لحاف را بکشم رویش!دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!حتی برایش لالایی بخوانم،وسط گریه هایش بگویم:غصه نخور خودم جان!درست می شود!درست می شود!اگر هم نشد به جهنم...تمام می شود...بالاخره تمام می شود...!!!
من نه عاشق بودم
نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجرهای
که به سر سبز ترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم
نه دلداده...