fahimeh6700
پسندها
6

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب می وزد

    همنوایِ دلم

    و آغوشم ... آه

    عاطفۀ متروکی ست

    که پشت پنجره اش

    فانوس هیچ خیالی

    نمی سوزد

    و باغ انارم را

    بادهای مهاجر می چینند

    و می اندیشم

    شاپرک ها چقَدَر خوشبختند

    که با شعله های ماه

    خود را آتش می زنند

    در ملع عام عشق

    چراغ چشمانت کو ؟!

    دلم

    سخت می خواهد آسان شوم
    فکر نکن که به پایت می نشینم…بلند میشوم، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی
    بعد برمیگردم سَرِ جایم، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم…

    نوازشگر خوبی نبودی
    ســـــــــــفید شده
    تار مویی را که قســــــــــــم خوردی با دنــــــــــــــــــیا عوضش نمیکنی
    عشق یعنی چون محمد پا به راه

    عشق یعنی همچویوسف قعر چاه

    عشق یعنی بیستون کندن به دست

    عشق یعنی زاهد اما بت پرست

    عشق یعنی همچو من دریا شدن

    عشق یعنی قطره و دریا شدن

    عشق یعنی یک شقایق غرق خون

    عشق یعنی درد و محنت در درون

    عشق یعنی یک تبلور یک سرود

    عشق یعنی یک سلام و یک درود
    ترا یافتم
    وز آن پس
    جهان، پول خُردی است
    در جیب‌هایم.
    خـــــدایا همه ی زندگیمو میدم
    فقـــــــــــــــــــــط شب اول قبر
    قبل از اینـــــــــکه تو سوال کنی
    من بپرسم چــــــــــــــــــــراا؟؟؟
    لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

    تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...

    تا بداني نبودنت آزارم مي دهد ...
    لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...

    كه از قلبم بر قلم و كاغذ مي چكد
    لمس کن گونه هایم را که خيس اشك است و پُر شیار ...
    لمس کن لحظه هایم را ...
    تویی که می داني من چگونه عاشقت هستم٬

    لمس کن این با تو نبودن ها را
    لمس کن
    خبر از من داری؟…

    خبر از دلتنگی های من چطور؟

    و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…

    خبرش رسیده که مرده اند؟

    هیچ سراغ دلم را میگیری؟

    کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟

    مچاله ام از دلتنگی؟

    آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم

    وجدانت راحت…

    خبرهای من به تو نمی رسد…
    باز هم

    گلی به گوشۀ جمالت

    که گاهی در خواب

    به من سر می زنی
    آمد و آتش به جانم کرد و رفت
    با محبت امتحانم کرد و رفت
    آمد و بنشست و، آشوبي بپا
    در ميان دودمانم کرد و رفت
    آمد و روئي گشود و، شد نهان
    نام خود، ورد زبانم کرد و رفت
    آمد و او دود شد، من شعله اي
    در وجود خود، نهانم کرد و رفت
    آمد و برقي شد و، جانم بسوخت
    آتشين تر، اين بيانم کرد و رفت
    آمدو آيينه گردانم بشد
    طوطي بي همزبانم کرد و رفت
    آمد و قفل از دهانم بر گشود
    چشمه ي آب روانم کرد و رفت
    آمدو تيري زد و، شد ناپديد
    همچنان صيدي نشانم کرد و رفت
    آمد و چون آفتي در من فتاد
    سر به سوي آسمانم کرد و رفت
    و مهربانیت از دور چه عجیب نزدیک است

    حس می کنم جغرافیا ، دروغ تاریخ است
    مهم نیست دور باشی یا نزدیک …

    از رو به رو بیایی یا که روی بگردانی از من …

    ماه را از هر طرف که ببینی ماه است !
    همین جاهم میشود تورا ستود عطر و نورت همه جا پاشیده فاصله حریف عشق نمیشود میخواهی دور بمان من عاشقانه هایم را از برم .....
    بـــاور کـــن بنـــد ِ دلــم بســـته به مـــــوی تو ونَبـــــض ِ زنـــــــدگـــی ام به چشــــم تو ، اشتیــــــاقـــــم را اینـــــــــبار زیر چشـــــــمی نبـــــین ، دستـــــهایم گــــــشوده ســـــوی تو ... ...
    میان من با تو

    همیشه فاصله ای هست

    از اصرار باران

    تا لبخند اطلسی

    از اتّفاق تابستان

    تا خاطرات دیروقت

    از نیمکت های خالی

    تا نشستن های با هم

    از وعده های ملاقات

    تا سلام گل سرخ

    از قبیله تا قبیله کوچ

    تا اطراق آفتابُ جاری رود

    از بازگشت پرستوها

    تا تصمیم ماندن لک لک ها

    از نگاه خیرۀ گل های آفتاب

    تا سلام دوبارۀ خورشید

    میان من با تو

    همیشه فاصله ای هست

    از حرفُ حدیث ماهُ پنجره

    تا آغوش گلُ

    بوسه های عمیق پروانه

    و هیچ کس نمی داند

    در بال کبوتر چند پرواز ست

    و آسمان تا کجا خواهد رفت

    میان من با تو

    همیشه فاصله ای هست
    هــزار بـار دیـگــر هــم ،
    از شــانــه ای
    بــه شــانــه ی دیـگــر بـغــلتــی
    ایـــن شبــــ صبــــح نــمـیـشــود . . .
    وقــتــــی
    دلــت گــرفــتـــه بــاشــد ………
    نمیدانم چرا بیمارم امشب

    سکوتی خفته در گفتارم امشب

    غم اشک دلم آهسته میگفت

    پریشان از فراق یارم امشب
    زن جنس عجیبی است!

    چشم هایش را که میبندی،

    دید دلش بیشتر میشود...

    دلش را که میشکنی،

    باران لطافت از چشم هایش سرازیر...

    انگار درست شده تا ...

    روی عشق را کم کند...
    زن ...
    با چشمانش حرف میزند ؛


    دوست داشتنش را با نگاهش میگوید ،
    دلتنگی در چشمانش اشک میشود !
    وقت شادی ؛


    چشمانش برق میزند ...


    تمام دنیا را میشود در چشم زن خلاصه کرد !

    وقتی با نگاهش دنیا را عاشق میکند .......
    زنها برای عاشق شدن به سه چیز نیاز دارن:
    .
    .
    1-اعتماد
    2-محبت
    3-عشق و علاقه و صداقت و پول و کیف و کفش و ماشین
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا