R
پسندها
183

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در زندگی همیشه ما برخی افراد را از دست نمی دهیم
    گاهی دیگران ما را از دست می دهند
    گاهی لازم نیست نگران خاطرات بود
    گاهی باید نگران خودت باشی
    تا آینده را درست تر بسازی
    گاهی باید حواست باشد تا به هر نگاهی لبخند نزنی
    تا از محبتت سو استفاده نشود
    گاهی باید برخی رفتارها را
    یک به درک بدرقه راهشان کنی
    آسوده باشی و به خودت فکر کنی همین
    پس زندگی زیباست و ادامه دارد
    وقتی در خانه نیستی
    زلزله
    آتش
    و حتی
    بادی که به پنجره می کوبد
    وحشت زده ام می کند
    می ترسم
    هیچ راه فراری
    به آغوش تو نباشد...!
    منيره_حسينی
    ﭘﺪﺭﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:
    " ﺯﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺴﯿﻮﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺖ، ﺩﺍﺷﺘﻪ
    ﺑﺎﺷﺪ. "
    ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻧﻪ ﻣﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺖ!
    ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ:
    " ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻫﺎ
    ﻧﯿﺴﺖ،
    ﻣﺮﺩ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪ
    ﻫﺎﯾﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. "
    ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﻮﺩ، ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪ
    ﻫﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
    ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ،
    ﭼﻮﻥ ﺫﻫﻨﯿﺘﺸﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ، ﺑﺎ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ
    ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﺎﻥ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺗﻀﺎﺩ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩ!
    ﭼﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﮕﻔﺘﻨﺪ:
    " ﺯﻥ ﺑﺎﯾﺪ ‏« ﻋﺎﺷﻖ ‏» ، ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ‏« ﻻﯾﻖ ‏» ﺍﯾﻦ
    ﻋﺸﻖ . "
    " ﻋﺸﻖ " ﺭﺍ، ﺍﯾﻦ ﻭﺍﺟﺐ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍ، ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ!
    ﻣﻦ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺮﺍﻓﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻡ ؛ ﺗﺎ
    ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ:
    ﺑﺪﻭﻥ " ﻋﺸﻖ " ؛ ﻧﻪ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪﻡ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ
    ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺘﻢ ...
    ﻭ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ
    ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ،
    ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
    ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ
    ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﻡ ...

    ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺥ ﺯﺍﺩ
    در من زنی گریه میکند هر شب
    زنی هفت ساله، زیر درخت اقاقیا!
    در بیداری ام گریه میکند
    در آشپز خانه
    کنار پنجره
    لب ساحل
    این روح آواره ی من است که در گذشته جا گذاشتمش
    همه ی ما تکه ای از خودمان را
    در آن دورها جا گذاشته ایم !!!
    با کدام قطار به خود برگردیم . . .
    #شیما_قاسمی
    کاش هرگز بزرگ نمی شدم
    و نمی فهمیدم
    که پدرم به من دروغ گفت:
    که هر چیزی را در خاک بکاری روزی سبز خواهد شد
    و این از لطف خداوند است
    چرا کسی نمی فهمد؟
    من سال های زیادی انتظار کشیدم
    اما
    مادرم سبز نشد!
    سابیر_هاکا
    تنها يک زن می تواند
    همزمان كه روی صندلی نشسته است
    و دامنِ كوتاه اش را
    می كشد روی ران هايش
    كمی آن طرف تر
    چشم هايش را بفرستد دنبالِ شعری كه
    روی سينه ی مردی لَم داده است
    و با آفتاب به صراحتِ دريا حرف می زند!
    زن ها
    هر كجا كه بخواهند می نشينند
    و هر طور كه بخواهند
    دنيا را
    از پشتِ زيبايي شان
    می بينند!
    بهرنگ قاسمی
    همه یک روز
    به گذشته برمیگردیم
    برای کسانی که دوستمان داشتند
    و ما
    رهایشان کردیم،
    سخت خواهیم گریست!
    میثم_زردشتیان
    کاش می شد که کسی می آمد
    این دل خسته ی ما را می برد
    چشم ما را می شست
    راز لبخند به لب می آموخت
    کاش می شد که غم و دلتنگی
    راه این خانه ی ما گم می کرد
    اقیانوس آرام روی دوشم بود
    و نهنگ ها در کوله ام
    خودکشی دسته جمعی می کردند
    دوشنبه ها جغرافیا داشتیم
    از دوشنبه ها نمی ترسیدم
    حتی گاهی در راه مدرسه
    جنگل های انبوه را
    از روی شانه ام برمی داشتم
    تا سرزمین جدیدی فتح کنم
    پنجشنبه ها اما
    تاریخ ترسناکی داشت
    تمام راه نگران جنگ های داخلی بودم
    و تا رسیدن به کلاس
    سرباز های جنگ جهانی اول
    یکی یکی تلف می شدند

    ریحانه_الیاسی
    منـــــ شبیه آن ایستگــآه پیــر و تنهــآیـے هستمـــ ،،
    که می دآنــد ;
    نبــآیـد دل سِـپُـرد ،،
    به اینـــ عــآبـرآنـــِ گــرم رفـتـن رآ ..!!!
    برایمـــ لالایـی بخـوآن رفیــق ..!!!
    بـرآۍ منی که کآبوســـ های شبــآنه ام را بـآ دود به دستـــــِ مـآه
    می سپـآرم !!!
    ســرد استـــــ ...
    و منـــ در خیــآلمـــ مےبــآفمـــ ،، می بــآفمـــ ،،
    هــی میبـــآفمـــ ژآکت امیــد را ..!!!
    ولی منـــ قــآتـلِ سکآنســـِ آخــرِ
    خیــآلـمـــ هستمـــ ...!!!
    تنهــآیـے محضـــــ .....
    چه چیز در این جهان،
    غریبانه تر از زنی ست
    که تنهایی اش را بغل می کند و می پوسد
    اما حاضر نیست
    کسی را دوست بدارد؟
    مریم_ملک_دار
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا