sey
پسندها
272

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آدمی دیوانه چون من یار میخواهد چه کار؟
    این سر بی عقل من دستار میخواهد چه کار؟
    شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام!
    یوسف بی مشتری بازار میخواهد چه کار؟
    هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر !
    کشتی مغروق سکاندار میخواهد چه کار؟
    در زمان جنگ٬ دشمن زود اشغالش کند!
    شهر مرزی جاده ی هموار میخواهد چه کار؟
    نقشه هایم یک به یک از دیگری ناکام تر!
    این شکست مستمر آمار میخواهد چه کار؟
    بعداز این لطفی ندارد حکمرانی بر دلم!
    شهر ویران گشته فرماندار میخواهد چه کار!؟
    دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست؛
    یا نمی خواهی ام،
    یا...
    یا ابوالفضل!
    یعنی نمی خواهی ام؟!
    او...
    گلوله ای که شلیک شد،
    من...
    پرنده ای که نپرید
    هر حرکتِ من فقط به دلخواه شماست

    دل ماتِ نگاه ِ گاه و بیگاه شماست

    من میدانم که آخرش می بازم،

    وقتی که وزیرم عاشق شاه شماست !
    امشب از اون شباس
    از اون شبایی که بین زمین و آسمون معلقم
    از اون شبایی که گاه یادم میره پیکره خاکی ام چیزی به اسم وزن داره
    چقد دلم گرفته و چقد احساس تنهایی میکنم
    ولی میگذره.
    مث همیشه
    هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
    یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟


    آیــا تـو هـم هر پــرده ای را تا گشودی
    از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟


    اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟
    از زیـــر امــــواج آســـمـان را تــار دیدی؟



    نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
    از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟

    در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟
    دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟


    آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک
    خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟


    رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
    بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ بیمار دیــدی؟؟
    خیانت را مدرسه یادمان داد!
    از همان زمانی که گفت:جای خالی را پر کنید!
    به تو اي دوست سلام!
    حالت آيا خوبست؟
    روزگارت آبيست؟
    همه اينجا خوبند،
    ني لبك ميخواند،
    قاصدك ميرقصد،
    دريا آرام است،
    باد عاشق شده است،
    و كسي هست
    در اين خاك غريب كه به يادت جاريست

    به تو ای دوست،
    سلامی به بلندای وفایت کنم و
    به اندازه پیوند افق های امیدم ،
    از ته دل دعایت کنم و
    تندرستی تو آغاز کلام سحرم باشد
    گاهی شیشه تنگ دلت آنقدرنازک میشود که
    حتی بابوسه ی تنها ماهی درونش......میشکند...
    اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ، دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او !
    آنگاه که مهر می ‌ورزی ؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند پس خود را گناهکار مبین !
    من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت !
    من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !
    پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند از تو برای مهربانیت قدردانی می کنند !
    پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش که این روح توست که با مهربانی آرام می گیرد !
    خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد ؛
    پس به راهت ادامه بده .
    به نسیمی همه راه به هم می ریزد

    کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

    سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

    با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

    عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

    گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

    انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

    دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

    آه ! یک روز همین آه تو را می گیرد
    گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
    اشتبــاه از مَن بـُـودْ
    پـُر رَنگـْـ نـوشتــِہ بـُودمَت!
    بـہ ايـن رآحتـے هــآ پـ ـآکـــْـ نمـے شـَوے
    زیر باران حتی به چتر


    هم جواب رد میدهم....


    میخواهم تنهاییم را


    به رخ این هوای


    دو نفره بکشم
    گاه می اندیشم
    خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
    ان زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی
    روی تو را کاش میدیدم
    شانه بالا زدنت را بی قید
    و
    تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
    و
    تکان دادن سر را که:
    عجب! عاقبت مرد؟
    افسوس
    کاشکی میدیدم
    من به خود می گویم
    چه کسی باور کرد،جنگل جان مرا اتش عشق تو خاکستر کرد
    گیــرم که باختهـ ام !!!
    اما کسی جرات ندارد به من دست بزند
    یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد .
    شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!
    تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم .
    آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم .
    لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،
    من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی .
    زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !
    زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !
    ” مـــن زانــــو نمــی زنــــم. . . “
    بن بست را از هر طرف نگاه کنے بن بست اَست .
    من ، سالهاست
    دل بستــہ اَم ،بہ فال گیرے کہ برایـم
    بہ دروغ پـاے ِ تـو را مے کشـــد
    وسط ِ معـرکہ ایے کہ شایــد هیچ دَخلـے بہ تــو ندارد!
    و چہ کودکـانہ ، هر بار بیشتــر بـاور مے کنـم ،
    شبے را کہ ، روزش دنیــا از آغوش ِ تــو شروع خواهد شُد ..
    دلم قدم زدن میخواهد . . .
    در یک وجبی پیاده رو . . .
    یک قدم تا آسمان . . .
    پرواز با بوی یاس ها . . .
    خیس و نمناک شدن با باران . . .
    دلم کمــی آرامــش میخـــواهد با یک نــخ سیگــار
    خوابیده بودم...
    کابوس میدیدم.....
    از خواب پریدم تا به آغوش تو پناه ببرم....
    اما افسوس....
    یادم نبود از نبودنت به خواب پناه برده بودم....
    http://s1.picofile.com/file/7777545799/Siavash_Ghomayshi_Navazesh.mp3.htmlچقد دلم گرفته
    خیلی از یخ كردن های ما از سرما نیست...

    لحن بعضیها؛

    زمستونیه...
    پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم

    وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت

    به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم

    چـــه سقــــوط دلنشینــــے

    راستــــے

    میدانستــــے پــــــــــــــرواز را تـــو یـــادم دادے
    دلم برای حضور و غیابهای دوران مدرسه تنگ شده...

    انگار آن زمان برای کسی اهمیت داشت غیبتمان...
    هيچ شباهتی به يوسف ندارم...

    نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم...

    فقط...

    در " چاه " افتاده ام!!!
    ***که ام گرفته بود
    گفتم مرا بتـــــرسان

    دستانــــم را رها کـــرد

    نفـــــسم بند آمد...
    روزها يكی پس از ديگری به پايان



    می رسند...



    و در پی روزها



    عمر من...



    خسته نباشی سرنوشت....!



    می بينی؟!



    دست در دستان تو



    تمام راه را بيراهه رفتم



    شنيدم كسی ميگفت:



    چشمانت را ببند!



    اعتماد كن...



    به قيمت تمام روزهای رفته



    چشم هایــم را بستم...



    اعتماد كردم...!



    بهای سنگينی داشت اعتماد !



    روزی...



    چشمانم را باز كردم؛



    چيزی به نام " عشـــــق "



    در راهِ همپا شدنِ با تو



    به تاراج رفته بود!
    دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
    دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
    اون دو تا میرن کوه
    در بالای یه صخره کوه
    جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
    تصمیم می گیرن داد بزنن
    و حرف دلشون رو به کوه بگن :
    - با من ازدواج می کنی ؟
    .
    .
    .
    .
    و بعدش شنیدن

    …… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــ� �ـﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨــــــــــ ـــﯽ؟
    .
    ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــ� �؟
    .
    ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟
    .
    ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟
    .
    ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟


    یه نگاهی به هم انداختند
    لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ
    در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا