aftab
پسندها
618

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دوستَـــتْ دارَم به اضافهــــ ی ِ سه نُقطـــه!

    تا بــِـ ـــدانی

    مـَن و دوستتْ دارم هایـَم ٬

    اِمـتــداد داریــــ م در تـــو تا همیشــــه

    مثل ِ همین سـِ نقطه . . .
    عشق زنی* *ست
    که حواسش به هیچکس نیست
    گوشواره*هایش را یکی* یکی* در می**آورد
    سرش را به یک طرف خم می*کند
    تا شانه*هایش پر شود از سیاهی موهایش
    دستش را می**برد تا دکمه*های لباسش را باز کند

    عشق مردی ست
    که آخرین پٔک محکمش را به سیگارمیزند
    و آرام ... خیلی* آرام
    زن را در آغوش می*کشد
    درست زمانی* که
    زن حواسش به هیچکس نیست

    בلــَــــمـــ بـَـــرایـِـ تـــــُـو نــَــــ ﮧ ...

    بــَـلـــکــِــه بـــــَــرآـے آنـــــ کـَســـــے کِـهـ بــــوבیـــ تـَـنــگـــ شـُــده ..

    بــــاوَر کـُــن ...

    مــَنُ نـِـمیدید ...؛

    اِنگـآر مــَن روح بودَم ...!!!

    یِ لــَحظـِه شــَک کــَردَم بِ وجودَم .!!

    ای کاش نقاش چیره دستی بودم

    تا لحظات با تو بودن را در تابلویی می کشیدم

    و به هنگام دلتنگی به آن می نگریستم .

    ای کاش شاعر بودم

    تا لحظات خوب با تو بودن را در شعری می گنجاندم

    و به هنگام دلتنگی آن را می خواندم .

    ولی حال که هیچ یک از اینها نیستم فقط میتوانم بگویم :

    دوستت دارم...



    مرا با تمام احساسم بخوان ....

    مرا از شعرهایم بخوان ........

    احساس من در تک تک واژه های اشعارم نهفته شده است .......
    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

    همه اندیشه ام اندیشه فرداست

    وجودم از تمنای تو سرشار است

    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    هوا آرام

    شب خاموش راه آسمان ها باز

    خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    سیاهی تار می بندد

    چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

    دل بی تاب و ارام من از شوق لبریز است

    به هر سو چشم من رو میکند

    فرداست
    فاصله ایست میان من و تو .......

    فاصله ای که دریا می نامند ........

    دریا می داند ......همه ی حرفهای دلم را ......زیرا او را محرم رازهایم خوانده ام .....

    بی قرارم....... بیقرار گرمای دستانت .....بیقرار اغوشت .......بیقرار نجوای عاشقانه ات در اغوشم .......

    زندگی من

    دریا را قسم گرفته ام .........که اگر روزی خبری از تو داشت مرا با بیقراری اش باخبر کند .......
    دیدن عکست تمام سهم من است

    از “تو “

    آن را هم جیره بندی کرده ام

    تا مبادا

    توقعش زیاد شود!!

    دل است دیگر . . .

    ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!!!

    وقتی نیستی تمام بی تو بودن ها را فیلم هایت ،عکسهایت برایم همدند ....
    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......


    اهسته تر بیا غوغا نکن که دلم

    با شور نفس های گرم تو بی تاب می شود...

    آهسته تر بیا، دلواپسم نکن

    برای خاطره بازی فرصت همیشه هست

    وقتی تو می رسی، احساس می کنم

    سکوت می شکند

    ثانیه ها گرم می شوند

    فاصله، از لای انتظار پنجره فرار می کند

    جایی برای کلام نیست

    خاطره، خود با تمام آنچه هست

    میان چشم های عاشق ماحرف می زند

    وقتی تو می رسی

    زندگی، با تو می رسد...

    احساس می کنم ما را درون هاله ای از عطر و آرزوانداخته اند....

    وقتی تو می رسی

    عاشق تر از همیشه ی حرف ها، حرف می زنم...

    شیرین تر از همیشه ی بغض ها، بغض می کنم...

    وقتی تو می رسی


    دلت که تنگ یک نفر باشد...


    خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد...



    تو دلت تنگ است!

    دلت برای همان یک نفر تنگ است...


    تا نیاید... تا نباشد...


    هیچ چیز درست نمی شود....
    به هر سو که مینگرم تو را میبینم .......

    در ائینه که مینگرم تو را میبینم ......

    همه چیز برای من خود تو شده است .....

    و احساس میکنم کوچه های را که با قدم میزدیم ......

    باران می امد ........

    نگاهمان درنگاه هم بود .......دستانم را گرفتی .......

    سخن دلت از جنس سکوت ......عشق را دانستم ..........


    مرا با تمام احساسم بخوان ....

    مرا از شعرهایم بخوان ........

    احساس من در تک تک واژه های اشعارم نهفته شده است .......
    آسمان که میبارد
    دلم میگیرد
    زیرا اشک های تو را وقت جدایی برایم نقاشی میکند
    عادت کرده ام مشکلــــے که برایم پیش بیاید

    تقصیر را بیندازم گردنِ تو !

    بگویم، اگر تو بودی این اتفاقات نمی افتاد

    ولــے نیستــے . . .






    تا تماشای تو راهی نمانده بود پنجره کم آوردم !

    کاش این همه دیوار نچیده بودی ...


    چرا دنیا نمی فهمد

    که انجا پای دیوار دختری ارام و غمگین میدهد جان

    مردکی با صورتی ارام و مهتابی امان میخواهد از طوفان

    نسیمی سرد و بی پروا میزند سیلی به گوش کودکی تنها

    چرا دنیا نمی فهمد

    که در خانه ای در انتهای کوچه ای تاریک و تنگ

    عده ای هستند که می خواهند مرگ خود را از خدا

    یا کلاغی روی بام میکند راز و نیاز

    یا که انجا اسب تنها می دود شیهه کشان

    چرا دنیا نمی فهمد

    که انها با دلی غمگین و درد الود به او دل بسته اند
    باغ من.
    آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

    ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش.

    باغ بی برگی، روز و شب تنهاست،

    با سکوت پاک غمناکش.



    ساز او باران ، سرودش باد.

    جامه اش شولای عریانی ست.

    ور جز اینش جامه ای باید،

    بافته بس شعله ی زر تار پودش باد.

    گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد.

    باغبان و رهگذاری نیست.

    باغ نومیدان ،

    چشم در راه بهاری نیست.



    گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،

    ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،

    باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

    داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    می شود برای همیشه

    به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت

    می شود زیر همین آسمان پرستاره


    نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی

    و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم


    که من کمی بیشتر تو شده ام

    یا تو من را به تن کرده ای؟؟
    براي تــو مي نويسم ..

    از عـُـمـق احـساسم

    مي نويسم تا شـايد بداني

    که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا

    براي تــو مي نويسم کـه بداني

    تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد

    و از آنهــا گلســتاني جاودانــه ساخت

    براي تــو مي نويسم تا بداني

    دوري ات براي مــن مثل دوري ماهــي از آب است

    و دوري کبوتر از آســمان

    براي تو مي نويسم اينک از عـُـمــق وجــودم . . .

    با فــريادي خامــوش که در لا به لاي هــيـاهــوي عـشـقت گــُم شده است

    براي تــو مي نويسم اينک تا بداني دوســتـَت دارم !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا