مشاعرۀ سنّتی

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نه آن صيدم که بودم پاسدار اکنون مرا

ورنه شهبازي ز چنگت مي‌کشد بيرون مرا
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تویی که این همه پابند آرزو ها یی
چرا زکار فلک شکوه دم به دم داری
درون آتش سودای خام عشق و امید
اگر چه سوخته باشی هنوز کم داری
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
در خرقه زن آتش که خم ابروي ساقي

بر مي‌شکند گوشه محراب امامت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد اندم که بی یاد تو بنشینم
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هان! رفتم از تو ای من بی ذوق‌ پيش از اين
تا بعد از اين دوباره شوم محرم غزل

دنيا همه برای تو بگذار بعد از اين
او همدم تو باشد و من همدم غزل
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه سوز باری چراست
 

behnam-t

عضو جدید
هرکاوشراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تازه فهمیده ام
برگ های چنار
برای کفش ها نمی افتند
و خیابان های هیچ جا
اندازه ی ما
چنار ندارد
نه چنار،
نه دست های تو
نه منِ بی خواب
نه خیابان هایِ قدم زنانِ در تو
با این همه ...
چند تا ببوسمت؟ می خوابی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تب و تاب غم عشقت دل دريا طلبد
هر تنك حوصله را طاقت اين طوفان نيست

سايه صد عمر در اين قصه به سر رفت و هنوز
ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا گشت درین دوره خریدار محبت
غم روی غم آمد بتماشای دل من
ای دوست مرا دیگر از این خلق جدا کن
در کوی تو این است تمنای دل من
 

behnam-t

عضو جدید
تا زمیخانه و می نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تهی افتاده اینک آشیانشان
به سان پیکری بی زندگانی
کبوترها همه پرواز کردند
به رنگ آرزو های جوانی
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه! من چکار به سالاری شما دارم
دلم گرفته فلانی بگو چه کار کنم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نا گهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدا یان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوا
هوا که هرشب ، بیشتر گم می شود
صدا
صدا که لای درهای گرفته می گیرد
وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
هر سوي موج فتنه گرفته ست و زين ميان
آسايشي كه هست مرا در كنار توست

اي سايه صبركن كه برآيد به كام دل
آن آرزو كه در دل اميدوار توست
 

russell

مدیر بازنشسته
تکه های شعر من ،وصله های شعر غم
چاره ودرمان او ،کوزه گر بايد کند

از پريشان مانده بود،قصه های ناتمام
درددل را باخدا ، تاسحر بايد کند
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته خدا را بگو چه کار کنم
غروب می وزد از چارسو چه کار کنم

گرفتم اینکه دل از خانه خودم کندم
به آن دو پنجره روبرو چه کار کنم *

به آن دریچه سبزی که صبحها لب او
شکفته می شد با گفتگو چه کار کنم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا