خودتو با یه شعر وصف کن...!

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چشم گشودم چشم گشودم و هيچ نديدم
جز درد درد درد دل
دل گشودم دل گشودم و هيچ نديدم
جز خون خون خون دل
خون دل خورم و هيچ نگويم
جز درد در اين زمانه هيچ نديدم
درد درد درد درد ...
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنگ غروب است
در خانه شمعی است و چراغی
صدایی نیست اما
در من کسی می گرید اینجا
ساعت به تابوت سیاهش خفته گویی
قلب زمان استاده از کار
از قاب عکسی چشمهای آشنایی روی دیوار
دارد به روی من نظر اما چه بیمار
در آسمان تیره یک چابک پرستو
با پنجه های باد وحشی در ستیز است
باران نمی بارد ولی ابری شناور
با بادهای خوب من پا در گریز است
دور است از من آرزو دور
دیر است بر من زندگی دیر

دل تنگ از این دوری و دیری وتماشا
در من کسی خاموش می گرید در اینجا

کسرایی


 

*mahdi_joker*

عضو جدید
ای یادگار از تو غرور زخمی ام
ای فارغ از من فارغ از یادت نی ام

بر من رقیبم را پسندیدی ولی
شادم که میدانی و میدانم کی ام

شادم که سودایی ندارم
در سینه غوغایی ندارم

آیینه ام خون کرده با شاه
چشمی به فردایی ندارم:cry::cry:
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چرا بی خبر از خویشتنم
من کیم تا که بگویم که منم
من بدین جا ز چه روآمده ام
کیست تا که بنماید وطنم
آخر الامر کجا خواهم شد
چیست مرگ من وقبر و کفنم
باز از خویشتن در عجبم
چیست این الفت جانم به تنم
گاه بینمکه در این دار و جود
با همه همدمم و هم سخنم
گاه انسانم و گه حیوانم
گاه افرشته و گه اهرمنم
گاه افسرده چو بوتیمار
گاه چون طوطی شکر سخنم
 

jimmi

عضو جدید
ای بلبلان چون در این چمن وقت گل رسد زین پاییز یاد آرید
چون بردمد آن بهار خوش بر کنار گل از ما نیز یاد آرید


شعر كامل تصنيف رو اينجا ببينيد
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می آیند
و آسمان بنفش می شود
یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم
و یاد تو می افتم
که همیشه حال مرا از آیینه می پرسیدی
بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند
مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند
و من فکر می کنم آخرین بوسه ات
روی کدام انگشتم بود؟
نمی دانی چه قدر اضطراب پشت پلک هایم یخ زده
اصلا بگذار اعتراف کنم که می ترسم

آیینه به خواب رفته است مخاطب !
دیگر برای که گریه کنم ؟




 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما را خیال تو چه پروای شرابست
خم گو سر خود گیر که میخانه خرابست
گر خمره بهشتست بریزید که بیدوست
هر شربت عذبم عین عذابست
افسوس که شد دلبر در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر ابست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
کا نکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیاز تو خودم کشتم ، که هرگز تا نشه پشتم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زدم بر چهرم سیلی ، که هرگز وانشه مشتم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من آن خنجر به پهلو یم ، که دردم را نمی گویم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به زیر ضربه های غم ، نیفتد خم به ابرویم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرا این گونه گر خواهی ، دلت را آشیانم کن [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من آن نشکستنی هستم ، بیا امتحانم کن [/FONT]
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين روزها
زود سير مي شوم
بيمار نيستم
فقط
رنگ چشم هايم كمي كدر شده
و صدايي
مدام در گوشم تكرار مي شود
از پشت پنجره دست تكان مي دهم
براي هيچ!
بيمار نيستم
ولي
زود سير مي شوم
انگار، دهان كه باز مي كنم
بي اختيار
نام كسي را با بغض مي خورم
!!
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من در اینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من ملک بودم فردوس برین جایم بود آدم آورد درین دیر خراب آبادم
 
آخرین ویرایش:

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا كه وفا نیست ز عالم كم باد

دیدی كه مرا هیچ كسی یاد نكرد

جز غم كه هزار آفرین بر غم باد
**********************************************


آدم از سنگ چوب یا آهن نیست

تنها كفش و كلاه و پیراهن نیست

بعد از یك عمر زندگی دانستم

این دنیا جای زندگی كردن نیست
************************************************
هر چه را كه گفتی خط فراموش كشم

یا آنكه تو را بی دهن و گوش كشم

من مرگ مجسم ام كه تابوت توام

بگذار تو را كمی در آغوش كشم
*******************************

دیشب كه مرا به خانه دعوت كردی

سر بسته تر از همیشه صحبت كردی

آن راز بزرگ را نگفتی آخر

امشب بنویس اگر كه فرصت كردی
***********************************************


افسوس به دام بندگی افتادیم

در تاب و تب دوندگی افتادیم

یک عمر به این گمان که شاعر هستیم

از خواب و خوراک و زندگی افتادیم
************************************************

خودکار 3 رنگ قابلم را نبری

دفتر چه مشق خوشگلم را نبری

من با تو سر نیمکت زندگیم

عمری است مواظبم دلم را نبری
*********************************************
من نامه عاشقانه ام بازم کن

محتاج دمی ترانه ام سازم کن

هر چند که سکه ای قدیمی شده ام

در قلک سینه ات پس اندازم کن
***********************************************
ای رفته سفر خدا پناهت باشد

فانوس تنم چراغ راهم باشد

من با تو نکرده ام بدی می دانم

یک عمر به راه من نگاهت باشد
***********************************************

ارامش دل تباه شد بعد از تو

هر یک نفس من اه شد بعد از تو

با اینکه هزار رنگ در دنیا هست

اما دل من سیاه شد بعد از تو
************************************************

هر جا رفتم دلم دو چشم تر برد

با دست خودش به جان خود خنجر برد

امروز دگر نمانده از من چیزی

دیگر دل من حوصله ام را سر برد.
***********************************************
قربان صداقت و صفای خودمان

ماییم و دلی پاک و خدای خودمان

در شهر شما نمی شود عاشق شد

باید بروم به روستای خودمان
*********************************************

دلم دل در دل چشمت ندارد

سکون در ساحل چشمت ندارد

بیا و بشکنش هر طور خواهی

دل من قابل چشمت ندارد
*****************************************************

هر گوشه این شهر که باشی باشی

با من همه شب قهر که باشی باشی

می نوشمت از ذوق و به خود می بالم

حالا تو بگو زهر که باشی باشی
******************************************

کوزه در دست پیش می آید

یک نفر مست پیش می آید

عاشقی جرم نیست ای مردم

اتفاق است پیش می آید
*******************************************

تا چشمه نجوشید سرازیر نشد

در ذهن تو رود خانه تصویر نشد

با حرف زدن کسی به جایی نرسید

با گفتن نان هیچ کسی سیر نشد
*********************
 
آخرین ویرایش:

گلابتون

مدیر بازنشسته
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پائیزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
شادم که سودایی ندارم
در سینه غوغایی ندارم

ایینه ام خون کرده با شاه
راهی به فردایی ندارم
 
  • Like
واکنش ها: p_sh

*mahdi_joker*

عضو جدید
من از رگبار هزیان در تبه پاییز میترسم
من از این اسطوره هایه از تهی لبریز میترسم

به شب تندیسهایی دیدم از تاریخه شعماجین
به صبح از خابگرده روحه وهم انگیز میترسم

برایم انقدراز گزمه هایه شهره شب گفتند
که من از این همسایگان از سایه خود نیز میترسم

حقیقت واژه تلخی است در قاموسه نا پاکان
من از نقشه حقیقتهایه حلق آویز میترسم

نمیترسم از ما و من این تاراجگرمردم
به تاراج امدن ناکسان.بر خیزمیترسم
 

idenak

عضو جدید
به خانه می رفت
با کیف و کلاهی که به هوا بود
چیزی دزدیده ای؟
مادرش گفت.
دعوا کرده ای باز؟
پدرش پرسید.
کیفش را زیرو رو می کرد برادرش
دنبال ان چیزی که در دل پنهان کرده بود،
و تنها مادر بزرگش دیده بود
گل سرخی که در دست فشرده کتاب هندسه اش
وخندید.
"زنده یاد حسین پناهی"
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
روزگار برهم زنم گر غیر مرادم باشد.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من به تنهایی میاندیشم
و به دیوار بلندی که میان من و توست
در حریم قفس خاموشم
-آه ... ای خوب ترین صیاد
به اسارت چه سرودی دارم!
و چه اندوهی!
که مبادا روزی
تو به من رخصت پرواز دهی
و مرا از قفس آزاد کنی
و همین رنج مرا خواهدکشت
و همین رنج مرا.....
 
  • Like
واکنش ها: p_sh

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه قدر خوبم
وقتی که می گویی
مراقب دختری که ته آیینه ات شاعر می شود باش !
چه قدر خوبم
وقتی که هر چند بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق
اما هستی
سبز و ساده و آرام!
 

Similar threads

بالا