تورا به گردش چشمي که گفتگو دارد
تو را به سينهی تنگي که آرزو دارد
تو را به قصه ليلي وغصه مجنون
تو را به لاله صحرا نشسته اندر خون
تو را به حسرت فرهاد وناله شيرين
تو را به قطره اشک چکيده در هجران
تو را به غم عشق و آشنائيها دل چو شيشه من مشکن از جدائيها
ارزویم این است
نرود اشک در چشم تو هرگز
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
وبه اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق انکه تو را میخواهد
و به لبحند تو از خویش رها میگردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه
که دلت میخواهد