طـنـز خـــــــوابـــــــ ـگــــــــاه پـــســـرا !!!

atimehr

عضو جدید
مام یه شب داشتیم بازی میکردیم شرط بندیم هرکی باخت بره بیرون تو حیاط اذان بگه بیچاره دوستمو نصف شبی مجبورش کردیم بره وسط حیاط اذان بگه.............کل همسایه ها از دستمون شاکی شدن اخه ساعت 3 شب بود کلی خندیدیم
 

محمد مراغه ای

عضو جدید
یه با پشت بوم قلیون میکشیدیم دیددیم دورتر عروسیه نزدیک به 10 نفر داشتیم عروسی تماشا میکردیم
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه با پشت بوم قلیون میکشیدیم دیددیم دورتر عروسیه نزدیک به 10 نفر داشتیم عروسی تماشا میکردیم
بچه ها اینکارو کردن :D
پسرای اون عروسی اومدن با چماغ بچه ها رو زدن شل و پل کردن،بعد حراست تک نفره ی خوابگاه رو پیراهن و خودش و پاره کردن :D
بی شوخی جدی میگم! :!:D
 

shabnam...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولین باره انقد خوندما:|
خیلی باحالین ایول:DDDDDDDDDDDDDDD
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز

محمد مراغه ای

عضو جدید
راستی یه بار یه گربه رفته بود زیر تخت من همه داشتن دنبالش میکردن
طبقه 4 خودشو انداخت پایین یه صدایی اومد فکر کردیم ترکید بعد پاشد لق لنقون رفت
 

محمد مراغه ای

عضو جدید
یه زنجانی داشتیم بدون مدرک دانشگاه نمیدونم چجوری ثبت نام کرده بود ترم دوم اخراجش کردن چند نفرمون مشروط شد بعضیا کاردانی به کارشناسی 6ترمه شدن
 

dina arian

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره زیاد هست ولی خیلی هاش رو خدایی نمیشه تعریف کرد............
من خونه دانشجویی بودم........بعد هر کی رو میخواستیم دکش کنیم......میترسوندیم.....
سر همین قضیه هر ترم یه ماجرایی داشتیم.......
اولیش:
من از سوسک نمیترسیدم........واسه همین به دوستم گفتم آقا این بد پیله ای شده باید شرش رو کم کنیم........
هر چی دنبال سوسک گشتم پیدا نکردم.......مجبور شدم برم از تو زباله های دم در پیدا کنم.....
خلاصه به ضرب و زور نیمه جون گرفتمش انداختم تو حموم که دوستمون توش بود.....
آقا چشتون روز بد نبینه اینقدر ترسید که خودمونم سکته داد.......
حالا تو اوج سر و صدا دوستم با صدای بلند میگه دینا خونش گردنت.....
حالا بیا جمش کن.............:D
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره زیاد هست ولی خیلی هاش رو خدایی نمیشه تعریف کرد............
من خونه دانشجویی بودم........بعد هر کی رو میخواستیم دکش کنیم......میترسوندیم.....
سر همین قضیه هر ترم یه ماجرایی داشتیم.......
اولیش:
من از سوسک نمیترسیدم........واسه همین به دوستم گفتم آقا این بد پیله ای شده باید شرش رو کم کنیم........
هر چی دنبال سوسک گشتم پیدا نکردم.......مجبور شدم برم از تو زباله های دم در پیدا کنم.....
خلاصه به ضرب و زور نیمه جون گرفتمش انداختم تو حموم که دوستمون توش بود.....
آقا چشتون روز بد نبینه اینقدر ترسید که خودمونم سکته داد.......
حالا تو اوج سر و صدا دوستم با صدای بلند میگه دینا خونش گردنت.....
حالا بیا جمش کن.............:D

آقا شرمنده که اینو دارم میگم :D »

یکی از بچه ها (تو خوابگاه قبلیم که خونه مانند بود) از اتاق دیگه هی تلپ میشد تو اتاق ما،الکی چندین ساعت میشست و اعصاب خورد کن شده بود...
رفیقای اتاقم هم همه از دم خلافففففف بودن :D ولی من باهاشون رفیق بودم....گفتن باید حالشو بگیریم این داره پررو میشه :D »

آقا، این کــَـنه که هی تلپ میشد دوباره اومد تو اتاقمون!!! :D
چشمتون روز بد نبینه :D »یکی از بچه های خ.فن اتاقمون رفت در رو قفل کرد،آوردنش تو اتاق! هر بلایی سرش آوردن :D !!!!!
راحت بگم ، تقریبا بهش ت*** شد :D
من که چشام و بسته بودم فقط میخندیدم :D
بعد از یه ربع نزدیک بود گریه کنه،فرار کرد رفت اتاقش و تا آخر ترم حتی نیومد دم در اتاق میگفت میترسم بیام تو :D

آقا یک صحنه های خنده داری بود هنوز هم بهش میخندم :D
(خییییلی هم بد نبودا!اونقدرا فکر بد نکنید :D )


شرمنده دیگه :biggrin::redface:

:gol:
 

dina arian

عضو جدید
کاربر ممتاز


آقا شرمنده که اینو دارم میگم :D »

یکی از بچه ها (تو خوابگاه قبلیم که خونه مانند بود) از اتاق دیگه هی تلپ میشد تو اتاق ما،الکی چندین ساعت میشست و اعصاب خورد کن شده بود...
رفیقای اتاقم هم همه از دم خلافففففف بودن :D ولی من باهاشون رفیق بودم....گفتن باید حالشو بگیریم این داره پررو میشه :D »

آقا، این کــَـنه که هی تلپ میشد دوباره اومد تو اتاقمون!!! :D
چشمتون روز بد نبینه :D »یکی از بچه های خ.فن اتاقمون رفت در رو قفل کرد،آوردنش تو اتاق! هر بلایی سرش آوردن :D !!!!!
راحت بگم ، تقریبا بهش ت*** شد :D
من که چشام و بسته بودم فقط میخندیدم :D
بعد از یه ربع نزدیک بود گریه کنه،فرار کرد رفت اتاقش و تا آخر ترم حتی نیومد دم در اتاق میگفت میترسم بیام تو :D

آقا یک صحنه های خنده داری بود هنوز هم بهش میخندم :D
(خییییلی هم بد نبودا!اونقدرا فکر بد نکنید :D )


شرمنده دیگه :biggrin::redface:

:gol:
این که خوبه...............
ما همین کار رو البته با ترفند احضار جن کردیم.........آخه من خودم علاقه دارم........اطلاعاتمم خوب بود.........
عاقا چشتون روز بد نبینه .........هماهنگ کردیم که چراغا خاموش شه و درها به هم بخوره(البته درها رو خودم با یه نخ محکم که زیر پام گذاشته بودم میکشیدم .......همچین خورد به هم که نخ پوکید آقا............همه جییییییییغ..........
این صاحب خونمونم یه پیرمرد لجمار بود که نگو.......بچه ها دو زدن در رو باز کنن برن بیرون تا باز نمیشه.........
آقا کم مونده بود خیس کنن خودشونو........همشون هم مارو صدا میزدن.........اومدم نگا کردم تا کلید توش شکسته........خلاصه فردا کلاسامون خود به خود کنسل شد........
حالا اینا یه طرف اون صاحب خونه و کلید سازم یه طرف ..........من و دوستمم یه طرف..........
البته خونمون واقعا جن داشت.........معروف بود..........
ولی خوبیش به این بود که کرایه خونش کم بود و 3نفر جیگر دار هم بیشتر نبودیم............
و البته کسی تلپ نمیشد پیشمون.........:D
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
این که خوبه...............
ما همین کار رو البته با ترفند احضار جن کردیم.........آخه من خودم علاقه دارم........اطلاعاتمم خوب بود.........
عاقا چشتون روز بد نبینه .........هماهنگ کردیم که چراغا خاموش شه و درها به هم بخوره(البته درها رو خودم با یه نخ محکم که زیر پام گذاشته بودم میکشیدم .......همچین خورد به هم که نخ پوکید آقا............همه جییییییییغ..........
این صاحب خونمونم یه پیرمرد لجمار بود که نگو.......بچه ها دو زدن در رو باز کنن برن بیرون تا باز نمیشه.........
آقا کم مونده بود خیس کنن خودشونو........همشون هم مارو صدا میزدن.........اومدم نگا کردم تا کلید توش شکسته........خلاصه فردا کلاسامون خود به خود کنسل شد........
حالا اینا یه طرف اون صاحب خونه و کلید سازم یه طرف ..........من و دوستمم یه طرف..........
البته خونمون واقعا جن داشت.........معروف بود..........
ولی خوبیش به این بود که کرایه خونش کم بود و 3نفر جیگر دار هم بیشتر نبودیم............
و البته کسی تلپ نمیشد پیشمون.........:D

دقیقا همین هفته ی پیش...
یکی از بچه ها واسم تعریف کرد (سعید) که هم اتاقی قبلیمون بود.

یکی از دوستای سعید (هم اتاقی قبلیم) میاد یک شب رو پیششون بخوابه
عاقا! متوجه میشن پسره ترسوئه :D
میخوابن...
ولی در واقع همشون بیدارن به جز پسر ترسوئه که اومده یه شب بخوابه پیششون!!!

بعد شروع میکنن ادا در آوردن...
سعید چشماشو سفید میکنه مثل جن زده ها که جن تو بدنشون گیر کرده!
یکی دیگه میاد ورد های ژاپنی و فرانسوی و ... بلغور میکنه که یعنی داره جن رو از بدنش بیرون میکشه
و دوتا دیگه از بچه ها هم که دنباله رو ادا اطفالا بودن،شروع میکنن به گریه و زاری و قرآن خوندن!
(تو همین بین سعید زنگ میزنه به یکی از دوستای دیگش از اتاقای دیگه بههش میگه بیا پشت در و در رو بکوب و پنجه هات رو بکش به در!!!!!!!!)
عاقا این پسر ترسوئه از خواب پا میشه!
یعنی داشته گریه میکرده!!!!!!!!!!!!!!!
پسر ترسوئه بلند میشه میره پیش اون دوتا شروع میکنه به قرآن خوندن
که جن از بدن سعید بیاد بیرون(مثلا:D )

آقا این ها هم تا 1 ساعت نقش بازی میکنن :D

میگن هنوز که هنوزه (بعد از گذشت 1 هفته)
هنوز پسر ترسوئه تو کف همون جریانه مونده،میگن هر چندوقت یه بار تنها میشه ، قرآن میخونه :D :biggrin::biggrin:
 

chik.chik.jhik

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتون شاد... وای که چقد خندیدم...:biggrin:

قبلاها یه سالی تو خونه مجردی چهارشنبه سوری بود با دوستامون یه آتیش به راه کردیم که نگو... یه سطل آشغال گنده ی پلاستیکی تو حیاط بود که هم صاحبخونه هه هم ما آشغالامون رو توش میریختیم
ته آتیش بازیه همه آت و آشغالامونو ریختیم تو سطل آشغاله خیلی ریلکس برگشتیم تو خونه
1,2شب بود رفیقمون از پنجره هی نیگا میکرد میگفت ببینین بچه ها, تو کوچه هنوز آتیش روشنه بیاین ما هم بریم بیرون... این دختره انقد گفت داشتیم آماده میشدیم بریم بیرون یهو تو حیاط دیدیم یا خدا... آتیشه از سطل آشغال خودمونه...
قیامتی بود ها... آتیش از یه طرف, داد و بیداد این دخترا از یه طرف... بعده اطفا حریق تا خود صبح یادمون افتادنی خنده مون میگرفت:biggrin:
 

chik.chik.jhik

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بار با سرپرست خوابگاهمون اساسی دعوامون شده بود در حدی که کار به خونواده ها و اداره خوابگاهها کشید... چند روز بعدش نگو سرپرسته اومده درمورد این بگه که آقا یه مشکلی بین مون بوده بیخیال شین و فلان(اون اومده بود معذرت بخواد ها...) من باز فکر کردم که میخواد نصیحت مون کنه و ال و بل... تا این اومد پریدم تو کمد!
توی اتاق که اومد گفتش فلانی نیست؟! بچه ها هم گفتن نه رفته پیش رفیقاش
این کمده, کمد لباس بود که طبقه پایینش هم کفشامون رو میذاشتیم... آقا چشمتون روز بد نبینه این کتونی ها یک بویی داشتن:confused: این خانومه هم تازه چونه ش گرم شده بود... فکر کنم یه ربعی گذشت من دیگه تحملم تموم شد خواستم آروم از تو کمد بیام بیرون این خانومه دید...:biggrin: دوباره داد و بیداد که شما آدم بشو نیستین و.... سر همین قضیه بردنمون تو کوچیکترین اتاق بلوک برا تنبیه آخر ترم هم بود ما از لج شون همش با کفش میرفتیم تو اتاق:biggrin:
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلا از خوابگاه بدم میاد:razz:

خوابگاه دخترا کجا پیفففففف!
خوابگاه پسرا کجا ووششششششششششششش ! :D
دنیایه تفاوته!

بریم سر وقت داستان و راستان»

طرفای شب یلدا...یهو هوس کردیم غذا از بیرون بخوریم (اینگار مثلا همیشه غذا درست میکنیم :D )
خلاصه یکی از بچه ها که ماشین داشت رو گفتیم بره بخره
دنگ منگ ها همه جمع شدن،"من ساندویچ میخوام،من پیتزا،من بیگ مگ من فلان و ... "
خلاصه تو این بین من هم دیدم یه ساندویچ کفاف نمیده گفتم یه سیب زمینی سرخ کرده هم واسه من بگیر :D

عاقا...رفت و اومد
غذاها پخش شد...
حالا نه خیلی کم وزنیم،یهو بعد غذا،هنوز لقمه ی آخر رو نزدن گشنشون شد :|
همه هم رووشون طرف سیب زمینی بدبخت من :D
گفتم " جان تو شراکت در خوردن سیب زمینی سرخ کرده حرام اعلام شده،اللخصوص با پنیر پیتزاییش!"

بگم یا نگم چه فرقی میکنه؟
3نفر غالب شدن رووش :|

--------------------------------------------------

قبلاها یه سالی تو خونه مجردی چهارشنبه سوری بود با دوستامون یه آتیش به راه کردیم که نگو... یه سطل آشغال گنده ی پلاستیکی تو حیاط بود که هم صاحبخونه هه هم ما آشغالامون رو توش میریختیم
ته آتیش بازیه همه آت و آشغالامونو ریختیم تو سطل آشغاله خیلی ریلکس برگشتیم تو خونه
1,2شب بود رفیقمون از پنجره هی نیگا میکرد میگفت ببینین بچه ها, تو کوچه هنوز آتیش روشنه بیاین ما هم بریم بیرون... این دختره انقد گفت داشتیم آماده میشدیم بریم بیرون یهو تو حیاط دیدیم یا خدا... آتیشه از سطل آشغال خودمونه...
قیامتی بود ها... آتیش از یه طرف, داد و بیداد این دخترا از یه طرف... بعده اطفا حریق تا خود صبح یادمون افتادنی خنده مون میگرفت

ما دم خوابگاهمون، ماشین آتیش گرفت!
اول یه صدای بوم کوچیکی اومد و دیدیم بعد از یه ساعت،داره بوی سوختن میاد،اینور و اونور رو نگاه کردیم دیدیم تو فاصله 50 متری خوابگاه یه ماشین داره آتیش میگیره،پنجره رو که وا کردیم همینجور دوده و اینها (مثل فیلم سایلنت هیل :D ) وارد اتاق میشد...
حالا این هیچ!بچه ها از در و پنجره و بالکن خوابگاه زده بودن بیرون هی جیییییییغ میزدن و کل میزدن!دست میزدن :D !
یعنی این صحنه اینقدر خنده دار بود!اینقدر باحال بود ، اگر صدا رو ضبط میکردم همتون با من میخندیدید :D
این صحنه ها تو ذهنم مرور میشه،خیلی بیشتر با خوابگاه حال میکنم.
------------------------------

ولی چنتا داستان تپل تو ذهنمه که جمع بندیش کنم،یکمی هم فشار بیارم به مغزم،اونا رو بگم که دور هم بپکیم از خنده :D



ممنون از دوست خوبم چیک چیک ژیک ! :D
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
shamim273 سـلام به خـواجـه شـیـرازی...(طـنـز) ☺ زنگ تفريح 1

Similar threads

بالا