اخیییییییییییییییییییییی.به نظرشون من ادم مثبتی بودم
یه بارم یکی از دخترا تو کلاس روسریشو باز کرد رقصید
بچه ها اینکارو کردنیه با پشت بوم قلیون میکشیدیم دیددیم دورتر عروسیه نزدیک به 10 نفر داشتیم عروسی تماشا میکردیم
بچه ها اینکارو کردن
پسرای اون عروسی اومدن با چماغ بچه ها رو زدن شل و پل کردن،بعد حراست تک نفره ی خوابگاه رو پیراهن و خودش و پاره کردن
بی شوخی جدی میگم! :!
از همه جای ایران داشتیم به جز عرب تمام قومیتها بودیم
هرکی یه چیز جالب داشت
خداااااااااااااااا بوداومدن در پشت بومو قفل کردن و ما رو تهدید
خاطره زیاد هست ولی خیلی هاش رو خدایی نمیشه تعریف کرد............
من خونه دانشجویی بودم........بعد هر کی رو میخواستیم دکش کنیم......میترسوندیم.....
سر همین قضیه هر ترم یه ماجرایی داشتیم.......
اولیش:
من از سوسک نمیترسیدم........واسه همین به دوستم گفتم آقا این بد پیله ای شده باید شرش رو کم کنیم........
هر چی دنبال سوسک گشتم پیدا نکردم.......مجبور شدم برم از تو زباله های دم در پیدا کنم.....
خلاصه به ضرب و زور نیمه جون گرفتمش انداختم تو حموم که دوستمون توش بود.....
آقا چشتون روز بد نبینه اینقدر ترسید که خودمونم سکته داد.......
حالا تو اوج سر و صدا دوستم با صدای بلند میگه دینا خونش گردنت.....
حالا بیا جمش کن.............
این که خوبه...............
آقا شرمنده که اینو دارم میگم »
یکی از بچه ها (تو خوابگاه قبلیم که خونه مانند بود) از اتاق دیگه هی تلپ میشد تو اتاق ما،الکی چندین ساعت میشست و اعصاب خورد کن شده بود...
رفیقای اتاقم هم همه از دم خلافففففف بودن ولی من باهاشون رفیق بودم....گفتن باید حالشو بگیریم این داره پررو میشه »
آقا، این کــَـنه که هی تلپ میشد دوباره اومد تو اتاقمون!!!
چشمتون روز بد نبینه »یکی از بچه های خ.فن اتاقمون رفت در رو قفل کرد،آوردنش تو اتاق! هر بلایی سرش آوردن !!!!!
راحت بگم ، تقریبا بهش ت*** شد
من که چشام و بسته بودم فقط میخندیدم
بعد از یه ربع نزدیک بود گریه کنه،فرار کرد رفت اتاقش و تا آخر ترم حتی نیومد دم در اتاق میگفت میترسم بیام تو
آقا یک صحنه های خنده داری بود هنوز هم بهش میخندم
(خییییلی هم بد نبودا!اونقدرا فکر بد نکنید )
شرمنده دیگه
این که خوبه...............
ما همین کار رو البته با ترفند احضار جن کردیم.........آخه من خودم علاقه دارم........اطلاعاتمم خوب بود.........
عاقا چشتون روز بد نبینه .........هماهنگ کردیم که چراغا خاموش شه و درها به هم بخوره(البته درها رو خودم با یه نخ محکم که زیر پام گذاشته بودم میکشیدم .......همچین خورد به هم که نخ پوکید آقا............همه جییییییییغ..........
این صاحب خونمونم یه پیرمرد لجمار بود که نگو.......بچه ها دو زدن در رو باز کنن برن بیرون تا باز نمیشه.........
آقا کم مونده بود خیس کنن خودشونو........همشون هم مارو صدا میزدن.........اومدم نگا کردم تا کلید توش شکسته........خلاصه فردا کلاسامون خود به خود کنسل شد........
حالا اینا یه طرف اون صاحب خونه و کلید سازم یه طرف ..........من و دوستمم یه طرف..........
البته خونمون واقعا جن داشت.........معروف بود..........
ولی خوبیش به این بود که کرایه خونش کم بود و 3نفر جیگر دار هم بیشتر نبودیم............
و البته کسی تلپ نمیشد پیشمون.........
کلا از خوابگاه بدم میاد
قبلاها یه سالی تو خونه مجردی چهارشنبه سوری بود با دوستامون یه آتیش به راه کردیم که نگو... یه سطل آشغال گنده ی پلاستیکی تو حیاط بود که هم صاحبخونه هه هم ما آشغالامون رو توش میریختیم
ته آتیش بازیه همه آت و آشغالامونو ریختیم تو سطل آشغاله خیلی ریلکس برگشتیم تو خونه
1,2شب بود رفیقمون از پنجره هی نیگا میکرد میگفت ببینین بچه ها, تو کوچه هنوز آتیش روشنه بیاین ما هم بریم بیرون... این دختره انقد گفت داشتیم آماده میشدیم بریم بیرون یهو تو حیاط دیدیم یا خدا... آتیشه از سطل آشغال خودمونه...
قیامتی بود ها... آتیش از یه طرف, داد و بیداد این دخترا از یه طرف... بعده اطفا حریق تا خود صبح یادمون افتادنی خنده مون میگرفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
سـلام به خـواجـه شـیـرازی...(طـنـز) ☺ | زنگ تفريح | 1 |