ضرب المثلهای کهن ایرانی(زنده شدن تایپ های قدیمی)

amirgb

اخراجی موقت
آب از سر چشمه گله !

آب از آب تكان نميخوره !

آب از سرش گذشته !

آب پاكي روي دستش ريخت !

آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم !

آب را گل آلود ميكنه كه ماهي بگيره !

آب زير پوستش افتاده !

آب كه يه جا بمونه، ميگنده .

آبكش و نگاه كن كه به كفگير ميگه تو سه سوراخ داري !

آب كه از سر گذشت، چه يك ذرع چه صد ذرع ـ چه يك ني چه چه صد ني !

آب كه سر بالا ميره، قورباغه ابوعطا ميخونه !

آب نمي بينه و گرنه شناگر قابليه !

آبي از او گرم نميشه !

آتش كه گرفت، خشك و تر ميسوزد !

آخر شاه منشي، كاه كشي است !

آدم با كسي كه علي گفت، عمر نميگه !

آدم بد حساب، دوبار ميده !

آدم تنبل، عقل چهل وزير داره !

آدم خوش معامله، شريك مال مردمه !

آدم دست پاچه، كار را دوبار ميكنه !

آدم زنده، زندگي ميخواد !

آدم گدا، اينهمه ادا ؟!

آدم گرسنه، خواب نان سنگك مي بينه !

آدم ناشي، سرنا را از سر گشادش ميزنه !

آرد خودمونو بيختيم، الك مونو آويختيم !

آرزو بر جوانان عيب نيست !

آستين نو پلو بخور !

آسوده كسي كه خر نداره --- از كاه و جوش خبر نداره !

آسه برو آسه بيا كه گربه شاخت نزنه !

آشپز كه دوتا شد، آش يا شوره يا بي نمك !

آش نخورده و دهن سوخته !

آفتابه خرج لحيمه !

آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هيچي !

آفتابه و لولهنگ هر دو يك كار ميكنند، اما قيمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم ميشه !

آمدم ثواب كنم، كباب شدم !

آمد زير ابروشو برداره، چشمش را كور كرد !

آنانكه غني ترند، محتاج ترند !

آنچه دلم خواست نه آن شد --- آنچه خدا خواست همان شد .

آنرا كه حساب پاكه، از محاسبه چه باكه ؟!

آنقدر بايست، تا علف زير پات سبز بشه !

آنقدر سمن هست، كه ياسمن توش گمه !

آنقدر مار خورده تا افعي شده !

آن ممه را لولو برد !

آنوقت كه جيك جيك مستانت بود، ياد زمستانت نبود ؟

آواز دهل شنيده از دور خوشه !

ارزان خري، انبان خري !

از اسب افتاده ايم، اما از نسل نيفتاده ايم !

آب از دستش نميچكه !

از اون نترس كه هاي و هوي داره، از اون بترس كه سر به تو داره !

از اين امامزاده كسي معجز نمي بينه !

از اين دم بريده هر چي بگي بر مياد !

از اين ستون بآن ستون فرجه !

از بي كفني زنده ايم !

از دست پس ميزنه، با پا پيش ميكشه !

از تنگي چشم پيل معلومم شد --- آنانكه غني ترند محتاج ترند !

از تو حركت، از خدا بركت .

از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است !

از خر افتاده، خرما پيدا كرده !

از خرس موئي، غنيمته !

از خر ميپرسي چهارشنبه كيه ؟!

از خودت گذشته، خدا عقلي به بچه هات بده !

از درد لا علاجي به خر ميگه خانمباجي !

از دور دل و ميبره، از جلو زهره رو !

از سه چيز بايد حذر كرد، ديوار شكسته، سگ درنده، زن سليطه !

از شما عباسي، از ما رقاصي !

از كوزه همان برون تراود كه در اوست ! (( گر دايره كوزه ز گوهر سازند ))

از كيسه خليفه مي بخشه !

از گدا چه يك نان بگيرند و چه بدهند !

از گير دزد در آمده، گير رمال افتاد !

از ماست كه بر ماست !

از مال پس است و از جان عاصي !

از مردي تا نامردي يك قدم است !

از من بدر، به جوال كاه !

از نخورده بگير، بده به خورده !

از نو كيسه قرض مكن، قرض كردي خرج نكن !

از هر چه بدم اومد، سرم اومد !

از هول هليم افتاد توي ديگ !

از يك گل بهار نميشه !

از اين گوش ميگيره، از آن گوش در ميكنه !

اسباب خونه به صاحبخونه ميره !

اسب پيشكشي رو، دندوناشو نميشمرند !

اسب تركمني است، هم از توبره ميخوره هم ازآخور !

اسب دونده جو خود را زياد ميكنه !

اسب را گم كرده، پي نعلش ميگرده !

اسب و خر را كه يكجا ببندند، اگر همبو نشند همخو ميشند !

استخري كه آب نداره، اينهمه قورباغه ميخواد چكار ؟!

اصل كار برو روست، كچلي زير موست !

اكبر ندهد، خداي اكبر بدهد !

اگر بيل زني، باغچه خودت را بيل بزن !

اگر براي من آب نداره، براي تو كه نان داره !

اگر بپوشي رختي، بنشيني به تختي، تازه مي بينمت بچشم آن وختي !

اگه باباشو نديده بود، ادعاي پادشاهي ميكرد !

اگه پشيموني شاخ بود، فلاني شاخش بآسمان ميرسيد !

از اونجا مونده، از اينجا رونده !

اگر جراحي، پيزي خود تو جا بنداز !

اگه خدا بخواهد، از نر هم ميدهد !

اگه خاله ام ريش داشت، آقا دائيم بود !

اگه خير داشت، اسمشو مي گذاشتند خيرالله !

اگر داني كه نان دادن ثواب است --- تو خود ميخور كه بغدادت خرابست !

اگه دعاي بچه ها اثر داشت، يك معلم زنده نمي موند !

اگه زاغي كني، روقي كني، ميخورمت !

اگه زري بپوشي، اگر اطلس بپوشي، همون كنگر فروشي !

اگه علي ساربونه، ميدونه شترو كجا بخوابونه !

اگه كلاغ جراح بود، ماتحت خودشو بخيه ميزد .

اگه لالائي بلدي، چرا خوابت نميبره !

اگه لر ببازار نره بازار ميگنده !

اگه مردي، سر اين دسته هونگ ( هاون ) و بشكن !

اگه بگه ماست سفيده، من ميگم سياهه !

اگه مهمون يكي باشه، صاحبخونه براش گاو مي كشه !

اگه نخورديم نون گندم، ديديم دست مردم !

اگه ني زني چرا بابات از حصبه مرد !

اگه هفت تا دختر كور داشته باشه، يكساعته شوهر ميده !

اگه همه گفتند نون و پنير، تو سرت را بگذار زمين و بمير !

امان از خانه داري، يكي ميخري دو تا نداري !

امان ازدوغ ليلي ، ماستش كم بود آبش خيلي !

انگور خوب، نصيب شغال ميشه !

اوسا علم ! اين يكي رو بكش قلم !

اولاد، بادام است اولاد اولاد، مغز بادام !

اول بچش، بعد بگو بي نمكه !

اول برادريتو ثابت كن، بعد ادعاي ارث و ميراث كن !

اول بقالي و ماست ترش فروشي !

اول پياله و بد مستي !

اول ، چاه را بكن، بعد منار را بدزد !

اي آقاي كمر باريك، كوچه روشن كن و خانه تاريك !

اين تو بميري، از آن تو بميري ها نيست !

اينجا كاشون نيست كه كپه با فعله باشه !

اين حرفها براي فاطي تنبون نميشه !

اين قافله تا به حشر لنگه !

اينكه براي من آوردي، ببر براي خاله ات !

اينو كه زائيدي بزرگ كن !

اين هفت صنار غير از اون چارده شي است !

اينهمه چريدي دنبه ات كو ؟!

اينهمه خر هست و ما پياده ميريم !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

amirgb

اخراجی موقت
ب
با اون زبون خوشت، با پول زيادت، يا با راه نزديكت !

با اين ريش ميخواهي بري تجريش ؟

با پا راه بري كفش پاره ميشه، با سر كلاه !

با خوردن سيرشدي با ليسيدن نميشي !

باد آورده را باد ميبرد !

با دست پس ميزنه، با پا پيش ميكشه !

بادنجان بم آفت ندارد !

بارون آمد، تركها بهم رفت !

بار كج به منزل نميرسد !

با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هيچكدام با هرهيچكدام هر دو !

بازي اشكنك داره ، سر شكستنك داره !

بازي بازي، با ريش بابا هم بازي !

با سيلي صورت خودشو سرخ نگهميداره !

با كدخدا بساز، ده را بچاپ !

با گرگ دنبه ميخوره، با چوپان گريه ميكنه !

بالابالاها جاش نيست، پائين پائين ها راش نيست !

بالاتو ديديم ، پائينتم ديديم !

با مردم زمانه سلامي و والسلام .

تا گفته اي غلام توام، ميفروشنت !

با نردبان به آسمون نميشه رفت !

با همين پرو پاچين، ميخواهي بري چين و ماچين ؟

بايد گذاشت در كوزه آبش را خورد !

با يكدست دو هندوانه نميشود برداشت !

با يك گل بهار نميشه !

به اشتهاي مردم نميشود نان خورد !

به بهلول گفتند ريش تو بهتره يا دم سگ ؟ گفت اگر از پل جستم رريش من و گرنه دم سگ !

بجاي شمع كافوري چراغ نفت ميسوزد !

بچه سر پيري زنگوله پاي تابوته !

بچه سر راهي برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد !

بخور و بخواب كار منه، خدا نگهدار منه !

بد بخت اگر مسجد آدينه بسازد --- يا طاق فرود آيد، يا قبله كج آيد !

به درويشه گفتند بساطتو جمع كن ، دستشو گذاشت در دهنش !

بدعاي گربه كوره بارون نمياد !

بدهكار رو كه رو بدي طلبكار ميشه !

برادران جنگ كنند، ابلهان باوركنند !

برادر پشت ، برادر زاده هم پشت

خواهر زاده را با زر بخر با سنگ بكش!

برادري بجا، بزغاله يكي هفت صنار !

براي كسي بمير كه برات تب كنه !

براي همه مادره، براي ما زن بابا !

براي يك بي نماز، در مسجد و نمي بندند !

براي يه دستمال قيصريه رو آتيش ميزنه !

بر عكس نهند نام زنگي كافور !

به روباهه گفتند شاهدت كيه ؟ گفت: دمبم !

بزبون خوش مار از سوراخ در مياد !

بزك نمير بهار مياد --- كنبزه با خيار مياد !

بز گر از سر چشمه آب ميخوره !

به شتره گفتند شاشت از پسه ، گفت : چه چيزم مثل همه كسه ؟!

به شتر مرغ گفتند بار ببر، گفت : مرغم، گفتند : بپر، گفت : شترم !

بعد از چهل سال گدايي، شب جمعه را گم كرده !

بعد از هفت كره، ادعاي بكارت !

بقاطر گفتند بابات كيه ؟ گفت : آقادائيم اسبه !

به كيشي آمدند به فيشي رفتند !

به گربه گفتند گهت درمونه، خاك پاشيد روش !

به كچله گفتند : چرا زلف نميزاري ؟ گفت : من از اين قرتي گيريها خوشم نمياد !

به كك بنده كه رقاص خداست !

بگو نبين، چشممو هم ميگذارم، بگو نشنو در گوشمو ميگيرم، اما اگر بگي نفهمم، نميتونم !

بگير و ببند بده دست پهلوون !

بلبل هفت تا بچه ميزاره، شيش تاش سسكه، يكيش بلبل !

بمالت نناز كه بيك شب بنده، به حسنت نناز كه بيك تب بنده !

بماه ميگه تو در نيا من در ميام !

بمرغشان كيش نميشه گفت !

بمرگ ميگيره تا به تب راضي بشه !

بوجار لنجونه از هر طرف باد بياد، بادش ميده !

بهر كجا كه روي آسمان همين رنگه !

به يكي گفتند : سركه هفت ساله داري ؟ گفت : دارم و نميدم، گفتند : چرا ؟ گفت : اگر ميدادم هفت ساله نميشد !

به يكي گفتند : بابات از گرسنگي مرد . گفت : داشت و نخورد ؟ !

بمير و بدم !

به گاو و گوسفند كسي كاري نداره !

بيله ديگ، بيله چغندر !
 

fonoon2

عضو جدید
كفگير به ته ديك خورده
براي پختن پلو بمقدار زياد از قابلمه هاي بزرگي به نام ديگ استفاده مي كنند. و از قاشق هاي بزرگي بنام كفگير براي هم زدن و كشيدن پلو استفاده مي شود .
در زمانهاي قديم كه مردم نذر مي كردند و غذا مي پختن ، مردم براي گرفتن غذاي نذري صف مي كشيدند . از آنجا كه جنس كفگيرها فلزي بود وقتي به ديك مي خورد صدا مي داد .
هنگامي كه غذا در حال تمام شدند بود و پلو به انتها ميرسيد اين كفگير در اثر برخورد به ديك صدا مي داد و آشپزها وقتي كه غذا تمام ميشد كفگير را ته ديك مي چرخاندند و با اينكار به بقيه كساني كه در صف بودند خبر ميدادند كه غذا تمام شده است .
كم كم اين كار بصورت ضرب المثل در آمد و وقتي كسي از آنها سوال مي كرد كه غذا چي شد . مي گفتند از بدشانسي وقتي به ما رسيد كفگير به ته ديك خورد(يعني غذا تمام شد ) .
 

fonoon2

عضو جدید
پسری در کودکی تخم مرغی را دزديد وبه خانه آورد ،مادر بجای تنبيه او را تشويق کرد .گذشت تا اينکه در سن بزرگسالی شتری را دزديد اما مامورين اورا دستگير کردندو پس از مدتی به همين جرم خواستند که اورا به دار آويزند . پسر يک لحظه اجازه خواست تا صورت مادر خود را ببوسد و مامورين به او اجازه دادند. پسر به مادر گفت اجازه بده تا در اين وداع آخر زبان تو را ببوسم .همينکه مادر زبان خود را بيرون آورد پسر زبانش را از بن بيرون آورد و گفت تخم مرغ دزد شتر دزد ميشود . اگر تو مرا سرزنش کرده بودی امروز من شتر نميدزديدم
 

fonoon2

عضو جدید
ملا نصر الدين بر در خانه اش نشسته بود كه شخصی با اسبش از آنجا عبور كرد. ملا به آن شخص گفت بفرماييد وآن شخص سريع از اسبش پياده شد و گفت چشم ميخ اسبم را كجا بكوبم . ملا گفت ميخ اسبت را بر سر زبان من بكوب كه ديگر تورا تعارف نكنم.
 

fonoon2

عضو جدید
هنوز دو قورت و نيمش باقي مانده
مي گويند حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست ، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند .
از خدا پيغام رسيد ، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات خدا يك وعده پذيرائي كند .
حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا براي جمع آوري غذا بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است .

روزي كه مهماني بود به اندازه يك كوه خوراكي جمع شده بود . در شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از آب بيرون آورد و گفت : خوراك مرا بدهيد .
يك گوسفند در دهان ماهي انداختند . ماهي گفت : من سير نشدم . بعد يك شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود .
حضرت سليمان گفت : او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهيد تا سير شود .
كم كم هر چه خوراكي در ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي سير نشده بود . خدمتكاران از ماهي پرسيدند : مگر يك وعده غذاي تو چقدر است ؟‌
ماهي گفت : خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش باقي مانده است .
ماجرا را براي سليمان تعريف كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده .
حضرت سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به او گفت : ران يك ملخ را به دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به ماهي بگوئيد دو قورت و نيمش را آبگوشت بخورد .


از آن موقع اين ضرب المثل بوجود آمده و اگر فردي به قصد خير خواهي به كسي محبت كند و فرد محبت شونده طمع كند و مانند طلبكار رفتار كند مي گويند : عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است .
 

fonoon2

عضو جدید
آفتابي شد

احساس بالاتر از دليل است
از کيسه خليفه مي بخشد
اشرف خر
اشک تمساح
اگر براي من آب نداشته باشد، براي تو نان که دارد
الکي
المفلس في امان الله
امامزاده اي است که با هم ساختيم
ايراد بني اسراييلي
اين به آن در
اين شتري است که در خانه همه کس مي خوابد
اين طفل يکشبه ره يکساله مي رود باد صرصر
بادنجان دور قاب چين

بز بياري
بز اخفش
 

fonoon2

عضو جدید
هرگاه کسي به اميد موفقيت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعاليت کند ولي با صراحت و قاطعيت پاسخ منفي بشنود و دست رد به سينه اش گذارند و بالمره او را از کار نااميد کنند، براي بيان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته مي گويند: «بيچاره اين همه زحمت کشيد ولي بالاخره آب پاکي روي دستش ريختند».

هر گاه با زور و قلدري و به عنف از کسي پول و جنس بگيرند در اصطلاح عمومي آن را به "باج سبيل" تعبير مي کنند و مي گويند: «فلاني باج سبيل گرفت.» در عصر حاضر که دوران زور و قلدري به معني و مفهوم سابق سپري شده از اين مثل و اصطلاح بيشتر در مورد اخاذي و به ويژه رشاء و ارتشاء تعبير مثلي مي شود.

اين مثل سائره در مورد افرادي به کار مي رود که سخت خشمگين شوند و حالتي غير ارادي و دور از عقل و منطق يه آنها دست دهد. در چنين مواقعي چهره اشخاص پرچين و سرخگونه مي شود، رگهاي پيشاني و شقيقه ورم ميکند، فريادهاي هولناک مي کشد و خلاصه اعمال و رفتاري جنون آميز از آنها سر مي زند.
 

fonoon2

عضو جدید
اگر براي من آب نداشته باشد، براي تو نان که دارد

عقيده و نظريه بعضيها در اموري اظهار مي شود که اگر ديگران را احتمال زيان و ضرر باشد آنها از آن سود و فايده ميبرند. پاسخ اين دسته از مردم همان است که در عنوان اين قسمت آمده است.
اما ريشه تاريخي اين ضرب المثل:
ميرزا آقاسي صدراعظم محمد شاه قاجار در برنامه خود دو موضوع توپ ريزي و حفر قنوات را در صدر مسايل قرار داده بود. افزايش توپ را موجب تقويت ارتش و حفر قنوات را عامل اصلي توسعه کشاورزي مي دانست. هر وقت فراغتي پيدا مي کرد به سراغ مقنيان مي رفت و آنها را در حفر چاه و قنات تشويق و ترغيب مي کرد. اگر چه ملا قربانعلي بيدل و يا بقولي يغماي جندقي، در وصف حاج ميرزا آقاسي چنين سروده است:
نگذاشت براي شاه حاجي درمي شد صرف قنات و توپ، هر بيش و کمي
نه مزرع دوست را از آن آب نمي نه لشکر حضم را از آن توپ غمي
ولي رباعي بالا در مورد توپ ريزي حاجي اگر تا حدودي واقعيت داشته باشد دور از انصاف است که سعي و تلاش وي را در حفر چاهها و قنوات عديده به منظور توسعه کشاورزي در ايران آنچنان خالي از فايده بدانيم که مزرعه دوست را از آن آب نم و نصيبي نرسيده باشد. حقيقت اين است که غالب مزارع حومه تهران هنوز از رهگذر قنوات حاجي ميرزا آقاسي، که بعضاً داير است، مشروب مي شوند (با نهايت تأسف در حال حاضر غالب اين مزارع جزء محدوده شهر تهران در آمده و در آنها خانه سازي شده است) و اگر به ساير قنوات کور و از کار افتاده هم توجه مي شد از حيز انتفاع نمي افتادند.
باري، روزي حاج ميرزا آقاسي براي بازديد يکي از قنوات رفته بود تا از عمق مادر چاه و ميزان آب آن آگاهي حاصل کند. مقني اظهار داشت: «تا کنون به آب نرسيده ايم و فکر نمي کنم در اين چاه رگه آب وجود داشته باشد.»
حاجي گفت: «به کار خودتان ادامه دهيد و مأيوس نباشيد.» چند روزي از اين مقدمه گذشت و مجدداً حاجي ميرزا آقاسي به سراغ آن چاه رفت و از نتيجه حفاري استفسار کرد. مقني موصوف که به حسن تشخيص خود اطمينان داشت در جواب حاجي گفت: «قبلا عرض کردم که کندن چاه در اين محل بي حاصل است و به آب نخواهيم رسيد.»
حاج ميرزا آقاسي به حرفهاي مقني توجهي نکرد و گفت: «باز هم بکنيد و به جلو برويد، زيرا بالاخره به آب خواهيد رسيد.»
دفعه سوم که حاجي ميرزا آقاسي براي بازديد مادر چاه رفته بود، مقني سر بلند کرد و گفت: «حضرت صدراعظم، باز هم تکرار مي کنم که اين چاه آب ندارد و ما داريم براي کبوترهاي خدا لانه مي سازيم! صلاح در اين است که از ادامه حفاري در اين منطقه خودداري شود.» حاجي ميرزا آقاسي که در توپ ريزي و حفر قنوات عشق و علاقه عجيبي داشت و گوش او در اين دو مورد به حرف نفي بدهکار نبود با شنيدن جمله اخير که مقني اظهار داشته بود از کوره در رفت و فرياد زد: «احمق بيشعور، به تو چه مربوط است که اين زمين آب ندارد، اگر براي من آب نداشته باشد، براي تو نان که دارد.»
مقني ديگر حرفي نزد و به سعي و تلاش خود ادامه داد تا همان طوري که خود به نان رسيد، حاج ميرزا آقاسي را به آب رسانيد و اين عبارت طنز آميز حاجي از آن تاريخ به صورت ضرب المثل در آمد.
 

fonoon2

عضو جدید
آب زير کاه

آب زير کاه به کساني اطلاق مي شود که زندگي و حشر و نشر اجتماعي خود را بر پايه مکر و عذر و حيله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولي سيرتي نامحمود در مقام انجام مقاصد شوم خود برآيند. اين گونه افراد را مکار و دغلباز نيز مي گويند و ضرر خطر آنها از دشمن بيشتر است. زيرا دشمن با چهره و حربه دشمني به ميدان مي آيد، در حالي که اين طبقه در لباس دوستي و خيرخواهي خيانت مي کنند.
اکنون بايد ديد در اين عبارت مثلي، آبي که در زير کاه باشد چگونه ممکن است منشأ زيان و ضرر شود.
آب زير کاه از ابتکارات قبايل و جوامعي بود که به علت ضعف و ناتواني جز از طريق مکر و حيله ياراي مبارزه و مقابله با دشمن را نداشته اند. به همين جهت براي آنکه بتوانند حريف قوي پنجه را مغلوب و منکوب نمايند، در مسير او باتلاقي پر از آب حفر مي کردند و روي آب را با کاه و کلش طوري مي پوشانيدند که هيچ عابري تصور نمي کرد "آب زير کاهي" ممکن است در آن مسير و معبر وجود داشته باشد. بايد دانست که ايجاد اين گونه باتلاقهاي آب زيرکاه صرفاً در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعي امکان پذير بود، تا براي عابران وجود کاه و کلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خيال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از کاه و کلش گام بر مي داشت ون در درون آب زير کاه غرقه مي شد.
آب زير کاه در قرون و اعصار قديمه جزء حيله هاي جنگي بود و سپاهيان متخاصم را از اين رهگذر غافلگير و منکوب مي کردند.
البته اين حيله جنگي در مناطق باتلاقي و نقاطي که شاليزاري داشت - مانند گيلان و مازندران - بيشتر معمول و متداول بود تا همان طوري که گفته شد، موجب سوءظن دشمن نگردد. طريقه اش اين بود که در مسير قشون مهاجم باتلاقهاي پراکنده و متعدد و کم عرض حفر مي کردند و روي باتلاقها را با کاه و کلشن مي پوشانيدند. بديهي است عبور از اين مناطق موجب مي شد که قسمت مقدم مهاجمين يعني پيشتازان و سوارکاران در باتلاقهاي سرپوشيده فرو روند و پيشروي آنها دچار کندي شود تا براي مدافعان فرصت و امکان آمادگي و تجهيز سپاه فراهم آيد. في المثل اسپهبد فرخان بزرگ، فرزند دابويه، معاصر عبدالملک مروان، که بعد از پدر بر مسند حکومت طبرستان نشست و از گيلان تا نيشابور را در حيطه تصرف آورده بود؛ براي جلوگيري از عصيان و سرکشي ديلمي ها و ساير طاغيان و سرکشان: «از آمل تا ديلمستان چنان به اصطلخ (گويش مازندراني به معني استخر) و خندق و مثل هذا استوار گردانيد که جز پياده را عبور ممکن نبودي».
 

fonoon2

عضو جدید
سگ نازي آباد

افرادي که ناسپاسي کنند و نسبت به کساني که حق و ديني از آنها بر عهده داشته باشند، حق نمک و زحمت را به جاي نياورند، سهل است بلکه در مقام ايذا و اضرار مخدومان و ذوي الحقوق برآيند چنين افرادي را به سگ نازي آباد تشبيه و تمثيل کرده مي گويند: «فلاني سگ نازي آباد است. نه غريبه مي شناسد نه آشنا.»
 

fonoon2

عضو جدید
سنگ کسي را به سينه زدن

اين عبارت که به صورت ضرب المثل درآمده و عارف و عامي به آن استناد و تمثيل مي کنند، در موارد حمايت و جانبداري از کسي يا جمعيتي به کار ميرود، في المثل گفته مي شود: «از کثرت پاکدلي و عطوفت سنگ هر ضعيفي را به سينه ميزند و از هر ناتواني هواداري مي کند.» يا به شکل ديگر: «چرا اين همه سنگ فلاني را به سينه مي زني؟» که در هر دو صورت مبين حمايت و غمخواري و جانبداري است که از طرف شخصي نسبت به شخص يا افراد و جمعيتهاي ديگر ابراز مي شود.
 

fonoon2

عضو جدید
قوز بالا قوز

قوز بالا قوز

هنگامی كه یك نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم كاری مصیبت تازه‌ای هم برای خودش فراهم می‌كند این مثل را می‌گویند.
فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی غصه می خورد. یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بینه كه داشت لخت می‌شد حمامی را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند می‌زنند و می‌رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن. درضمن اینكه می‌رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
از ما بهتران هم كه داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش كه او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟» او هم ماوقع آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده‌اند خیال كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می‌آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود كه فهمید كار بی‌مورد كرده، گفت: «ای وای دیدی كه چه به روزم شد ـ قوزی بالای قوزم شد!»
مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده است و در قالب مثنوی ساده‌ای گنجانده است كه نقل آن را در اینجا خالی از فایده نمی‌دانم؛ با این توضیح كه ما نتوانستیم نام سراینده را پیدا كنیم و گرنه ذكر نام وی در اینجا ضروری بود.
خردمند هر كار بر جا كند :
شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسیّ جن دید و گلفام شدبه شادی به نام نكو خواندشان
برقصید و خندید و خنداندشانزپشت وی آن گوژ برداشتند
ورا جنـّیان دوست پنداشتندشبی سوی حمام جنـّی دوید
دگر گوژپشتی چو این را شنیدكه هریك زاهلش دل افسرده بود
در آن شب عزیزی زجن مرده بودنهاد آن نگونبخت شادان قدم
در آن بزم ماتم كه بد جای غمنهادند قوزیش بالای قوز
ندانسته رقصید دارای قوزخر است آنكه هر كار هر جا كند
خردمند هر كار برجا كند
 

amirgb

اخراجی موقت
درود
دوستان خوب من
برادر عزيز من از برايتان سير تاريخي و زمينه ي ايجاد ضرب المثل ها را قرار مي دهد و من نيز در لا به لاي مطالب ايشان به ترتيب حروف الفبا خود ضرب المثل ها را
اميد است اين تاپيك مجموعه اي ارزشمند را در اختيار شما قرار دهد
 

amirgb

اخراجی موقت
پ
پا را به اندازه گليم بايد دراز كرد !

پاي خروستو ببند، بمرغ همسايه هيز نگو !

پايين پايين ها جاش نيست، بالا بالا ها راش نيست !

پز عالي، جيب خالي !

پس از چهل سال چارواداري، الاغ خودشو نميشناسه !

پس از قرني شنبه به نوروز ميافته !

***** مادرش را گاز گرفته !

پسر خاله دسته ديزي !

پسر زائيدم براي رندان، دختر زائيدم براي مردان، موندم سفيل و سرگردان !

پدر كو ندارد نشان از پدر --- تو بيگانه خوانش نخوانش پسر !

پشت تاپو بزرگ شده !

پنج انگشت برادرند، برابر نيستند !

پوست خرس نزده ميفروشه !

پول است نه جان است كه آسان بتوان داد !

پول پيدا كردن آسونه، اما نگهداريش مشكله !

پول حرام، يا خرج شراب شور ميشه يا شاهد كور !

پولدارها به كباب، بي پولها به بوي كباب !

پول ما سكه عُمَر داره !

پياده شو با هم راه بريم !

پياز هم خودشو داخل ميوه ها كرده !

پي خر مرده ميگرده كه نعلش را بكنه !

پيراهن بعد از عروسي براي گل منار خوبه !

پيرزنه دستش به درخت گوجه نميرسيد، مي گفت : ترشي بمن نميسازه !

پيش از آخوند منبر نرو !

پيش رو خاله، پشت سر چاله !

پيش قاضي و معلق بازي !
 

amirgb

اخراجی موقت
ت
تا ابله در جهانه، مفلس در نميمانه !

تابستون پدر يتيمونه !

تا پريشان نشود كار بسامان نرسد !

تا ترياق از عراق آرند، مار گزيده مرده باشد !

تا تنور گرمه نون و بچسبون !

تا چراغ روشنه جونورها از سوراخ ميان بيرون !

تا شغال شده بود به چنين سوراخي گير نكرده بود !

تا كركس بچه دارشد، مردار سير نخورد !

تا گوساله گاو بشه ، دل مادرش آب ميشه !

تا مار راست نشه توي سوراخ نميره !

تا نازكش داري نازكن، نداري پاهاتو دراز كن !

تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها !

تا هستم بريش تو بستم !

تب تند عرقش زود در مياد !

تخم مرغ دزد، شتر دزد ميشه !

تخم نكرد نكرد وقتي هم كرد توي كاهدون كرد !

تا تو فكر خر بكني ننه، منو در بدر ميكني ننه !

ترب هم جزء مركبات شده !

ترتيزك خريدم قاتق نونم بشه، قاتل جونم شد !

تره به تخمش ميره، حسني به باباش !

تعارف كم كن و بر مبلغ افزا !

تغاري بشكنه ماستي بريزد --- جهان گردد به كام كاسه ليسان !

تف سر بالا، بر ميگرده بريش صاحبش !

تلافي غوره رو سر كوره در مياره !

تنبان مرد كه دو تا شد بفكر زن دوم ميافته !

تنبل مرو به سايه، سايه خودش ميآيه !

تنها بقاضي رفته خوشحال برميگرده !

تو از تو، من ازبيرون !

تو بگو (( ف )) من ميگم فرحزاد !

توبه گرگ مرگه !

تو كه ني زن بودي چرا آقا دائيت از حصبه مرد !

تومون خودمونو ميكشه، بيرونمون مردم را !

توي دعوا نون و حلوا خير نميكنند
 

amirgb

اخراجی موقت
ج
جا تره و بچه نيست !

جاده دزد زده تا چهل روز امنه !

جايي نميخوابه كه آب زيرش بره !

جايي كه ميوه نيست چغندر ، سلطان مركباته !

جواب ابلهان خاموشيست !

جواب هاي، هويه !

جواني كجائي كه يادت بخير !

جوجه را آخر پائيز ميشمرند !

جوجه همسشه زير سبد نميمونه !

جون بعزرائيل نميده !

جهود، خون ديده !

جهود، دعاش را آورده !

جيبش تار عنكبوت بسته !

جيگر جيگره ، ديگر ديگره
چ
چار ديواري اختياري !

چاقو دسته خودشو نميبره !

چاه كن هميشه ته چاهه !

چاه مكن بهر كسي، اول خودت، دوم كسي !

چاه نكنده منار دزديده !

چرا توپچي نشدي !

چراغي كه به خونه رواست، به مسجد حرام است !

چشته خور بدتر از ميراث خوره !

چشم داره نخودچي، ابرو نداره هيچي !

چشمش آلبالو گيلاس مي چينه !

چشمش هزار كار ميكنه كه ابروش نميدونه !

چغندر گوشت نميشه، دشمنم دوست نميشه !

چنار در خونه شونو نمي بينه !

چوب خدا صدا نداره ، هر كي بخوره دوا نداره !

چوب دو سر طلا ست !

چوب را كه برداري، گربه دزده فرار ميكنه !

چوب معلم گله، هر كي نخوره خله !

چو به گشتي، طبيب از خود ميازار --- چراغ از بهر تاريكي نگه دار !

چو دخلت نيست خرج آهسته تر كن --- كه گوهر فرو شست يا پيله ور!

چه خوشست ميوه فروشي --- گر كس نخرد خودت بنوشي !

چه عزائيست كه مرده شور هم گريه ميكنه !

چه علي خواجه، چه خواجه علي !

چه مردي بود كز زني كم بود !

چيزي كه شده پاره، وصله ور نمي داره !

چيزي كه عوض داره گله نداره !
 

amirgb

اخراجی موقت
خ
خار را در چشم ديگران مي بينه و تير را در چشم خودش نمي بينه !

خاشاك به گاله ارزونه، شنبه به جهود !

خاك خور و نان بخيلان مخور ! (( ... خار نه اي زخم ذليلان مخور ))

خاك كوچه براي باد سودا خوبه !

خال مهرويان سياه و دانه فلفل سياه --- هر دو جانسوز است اما اين كجا و آن كجا ؟!

خاله ام زائيده، خاله زام هو كشيده !

خاله را ميخواهند براي درز ودوز و گرنه چه خاله چه يوز !

خاله سوسكه به بچه اش ميگه : قربون دست و پاي بلوريت !

خانه اي را كه دو كدبانوست، خاك تا زانوست !

خانه اگر پر از دشمن باشه بهتره تا خالي باشه !

خانه خرس و باديه مس ؟

خانه داماد عروسيست، خانه عروس هيچ خبري نيست !

خانه دوستان بروب و در دشمنان را مكوب !

خانه قاضي گردو بسياره شماره هم داره !

خانه كليمي نرفتم وقتي هم رفتم شنبه رفتم !

خانه نشيني بي بي از بي چادريست !

خانه همسايه آش ميپزند بمن چه ؟!

خدا به آدم گدا، نه عزا بده نه عروسي !

خدا برف را به اندازه بام ميده !

خدا جامه ميدهد كو اندام ؟ نان ميدهد كو دندان ؟

خدا خر را شناخت، شاخش نداد !

خدا داده بما مالي، يك خر مانده سه تا نالي !

خدا دير گيره، اما سخت گيره !

خدا را بنده نيست !

خدا روزي رسان است، امااِهني هم مي خواد !

خدا سرما را بقدر بالا پوش ميده !

خدا شاه ديواري خراب كنه كه اين چاله ها پر بشه !

خدا گر ببندد ز حكمت دري --- ز رحمت گشايد در ديگري !

خدا ميان دانه گندم خط گذاشته !

خدا ميخواهد بار را بمنزل برساند من نه، يك خر ديگه !

خدا نجار نيست اما در و تخته رو خوب بهم ميندازه !

خدا وقتي بخواد بده، نميپرسه تو كي هستي ؟

خدا وقتي ها ميده، ور ور جماران هم ، ها ميده !

خدا همه چيز را به يك بنده نمي ده !

خدا همونقدر كه بنده بد داره، بنده خوب هم داره !

خدايا آنكه را عقل دادي چه ندادي و آنكه را عقل ندادي چه دادي ؟ ((خواجه عبدالله انصاري ))

خدا يه عقل زياد بتو بده يه پول زياد بمن !

خر، آخور خود را گم نميكنه !

خراب بشه باغي كه كليدش چوب مو باشه !

خر، ار جل ز اطلس بپوشد خر است !

خر است و يك كيله جو !

خر از لگد خر ناراحت نميشه !

خر باربر، به كه شير مردم در !

خر به بوسه و پيغام آب نمي خوره !

خربزه شيرين مال شغاله !

خربزه كه خوردي بايد پاي لرزش هم بشيني !

خربزه ميخواهي يا هندوانه : هر دو دانه !

خربيارو باقلا بار كن !

خر، پايش يك بار به چاله ميره !

خرج كه از كيسه مهمان بود --- حاتم طايي شدن آسان بود !

خر چه داند قيمت نقل و نبات ؟

خر خالي يرقه ميره !

خر، خسته - صاحب خر، ناراضي !

خر خفته جو نمي خوره !

خر ديزه است، به مرگ خودش راضي است تا ضرر بصاحبش بزنه !

خر را با آخورميخوره، مرده را با گور !

خر را جايي مي بندند كه صاحب خر راضي باشه !

خر را كه به عروسي ميبرند، براي خوشي نيست براي آبكشي است !

خر را گم كرده پي نعلش ميگرده !

خر، رو به طويله تند ميره !

خرس، تخم ميكنه يا بچه ؟ از اين دم بريده هر چي بگي برمياد !

خرس در كوه، بو علي سيناست !

خرس شكار نكرده رو پوستشو نفروش !

خر سواري را حساب نميكنه !

خر، سي شاهي ، پالون دو زار !

خر كريم را نعل كردن !

خر كه جو ديد، كاه نميخوره !

خر، كه علف ديد گردن دراز ميكنه !

خر گچ كش روز جمعه از كوه سنگ مياره !

خر لخت راپالانشو بر نميدارند!

خر ما از كرگي دم نداشت !

خر ناخنكي صاحب سليقه ميشود !

خروار نمكه، مثقال هم نمكه !

خر وامانده معطل چشه !

خروسي را كه شغال صبح ميبره بگذار سر شب ببره !

خر، همان خره پالانش عوض شده !

خريت ارث نيست بهره خداداده س !

خري كه از خري وابمونه بايد يال و دمشو بريد !

خوشبخت آنكه خورد و كِشت، بدبخت آنكه مرد و هِشت !

خواب پاسبان، چراغ دزده !

خنده كردن دل خوش ميخواد و گريه كردن سر وچشم !

خواهر شوهر، عقرب زير فرشه !

خواست زير ابروشو برداره، چشماشو كور كرد !

خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو !

خوبي لر به آنست كه هر چه شب گويد روزنه انست !

خودتو خسته ببين، رفيقتو مرده !

خودشو نميتونه نگهداره چطور منو نگهميداره ؟

خود گوئي و خود خندي، عجب مرد هنر مندي !

خودم كردم كه لعنت بر خودم باد !

خوردن خوبي داره ، پس دادن بدي !

خوشا بحال كساني كه مردند و آواز ترا نشنيدند !

خوشا چاهي كه آب از خود بر آرد !

خوش بود گر محك تجربه آيد بميان --- تا سيه روي شود هر كه دراو غش باشد .

خوش زبان باش در امان باش !

خولي بكفم به كه كلنگي بهوا !

خونسار است و يك خرس !

خير در خانه صاحبش را ميشناسد !

خيك بزرگ، روغنش خوب نميشه !
 

fonoon2

عضو جدید
درود
دوستان خوب من
برادر عزيز من از برايتان سير تاريخي و زمينه ي ايجاد ضرب المثل ها را قرار مي دهد و من نيز در لا به لاي مطالب ايشان به ترتيب حروف الفبا خود ضرب المثل ها را
اميد است اين تاپيك مجموعه اي ارزشمند را در اختيار شما قرار دهد


سلام دوست من
خدمتتات عرض کنم بنده پسر نیستم. خوشحالم با همکاری شما بزرگواران از فرهنگ و ادب خویش یادی بمیان می آوریم.:w34:
 

fonoon2

عضو جدید
آستين پوستين شما دارد در ميان آتش هاي مناقل مي سوزد

اگر دار
د به يك نفر زياني مي رسد و کسي بخواهد او را متوجه كند اما آنقدر طول و تفصيل بدهد كه كار از كار بگذرد، مثل فوق را برايش مي آورد كه قصه اي دارد از اين قرار:
شخص اسم و رسم داري غلامي داشت. اين غلام هميشه در كارهايش و حرف زدنش عجله مي­كرد. هر وقع مي خواست با آقاي خود صحبتي كند خيلي تند تند و هول هولكي حرف مي زد، و آقا از اين رفتار خوشش نمي آمد. روزي مجلسي مهيا بود وخيلي از كله گنده ها هم حضور داشتند. غلام با عجله آمد جلوي در اطاق و تند تند مطلبي را به آقا گفت طوري كه هيچ كس از حرفهاي او چيزي نفهميد و حاضران مجلس به او خيره خيره نگاه كردند. وقتي مهمانها رفتند. مرد با غلامش اوقات تلخي و دعوا كرد و گفت: «‌ به تو چقدر نصيحت كنم كه با عجله حرف نزني. اگر از اين به بعد حرفي را با عجله بزني كتكت مي زنم.» ‌غلام هم حرف آقايش را مثل گوشواره در گوش كرد.
از آن ماجرا مدتي گذشت؛ تا اينكه يك روز كه هوا خيلي سرد بود، آقا پوستيني به دوش گرفته و جلويش هم يك منقل پر از آتش گذاشته بود و داشت گرم مي شد بدون اينكه متوجه باشد آستين پوستين بسيار قيمتيش توي منقل افتاده و داشت مي سوخت. غلام كه ناظر صحنه بود با خونسردي رو كرد به آقاي خود و با حوصله و آب وتاب و طول و تفصيل گفت:
«‌ جناب آقا، آستين پوستين شما دارد در ميان آتشهاي مناقل مي سوزد.»‌ و تا خواست اين جمله را تمام كند كلي از آستين پوستين سوخت. آقا به آستين نگاه كرد و اوقاتش تلخ شد و گفت:
«پس چرا زودتر خبر ندادي؟»‌ غلام گفت: ‌« اگر مي گفتم، مرا كتك مي زدي. خودت نگفتي هيچ موقع با عجله حرف نزن؟»
 

fonoon2

عضو جدید
آستين نو،‌بخور پلو
مي گويند روزي بهلول را به مهماني دعوت كردند. بهلول با لباس كهنه و مندرس به آن مهماني رفت و در صدر مجلس نشست. مهمانها يكي پس از ديگري وارد مجلس شدند و آنقدر به بهلول گفتند: « يك خرده پايين تر، يك خرده پايين تر.» تا بهلول دم در نشست و روي كفشهاي مهمانها غذا خورد.
بعد از چند روز دوباره بهلول به همان مجلس دعوت شد. اين دفعه لباس نو و تازهاي عاريت گرفت و به تن كرد و به مهماني رفت. از همان اول خودش دم در نشست. اما هر كس از در وارد مي شد نگاهي به او مي كرد و مي گفت: « آقا بهلول ، چرا اينجا نشسته اي ؟ يك خرده بفرماييد بالاتر.»‌ آنقدر « بفرماييد بالا، بفرماييد بالا» تكرار شد تا موقع شام خوردن بهلول در صدر مجلس قرار گرفت.
وقتي شام آوردند و غذاهاي الوان را چيدند و همه مشغول خوردن شدند. بهلول آستين لباسش را در بشقاب پلو كرد و مرتب مي گفت: «‌ آستين نو، بخورپلو. »‌ حاضرين مجلس تعجب كردند و از او پرسيدند: «‌اين چه كاري است كه مي كني؟ آخر مگر آستين هم غذا مي خورد؟»‌ بهلول در جواب گفت:«‌ من همان شخصي هستم كه فلان شب اينجا مهمان بودم و كسي اعتنايي به من نكرد و ناچار دم در غذا خوردم. حالا هم اين تشريفات مال من نيست بلكه مال لباس من است و جا دارد كه بگويم: «آستين نو بخور پلو.»‌ عاقلان مجلس از كرده خود شرمنده شدند و بر شيرين كاري بهلول آفرين گفتند
 

fonoon2

عضو جدید
خرس را وا داشته اند آهنگری

چون به كسی كاری رجوع كنند كه شایسته آن كار نباشد و در ضمن نفس عمل اعجاب آور باشد،گویند خرس را واداشته اند آهنگری و قصه آن هم از این قرار است:

در زمان های خیلی قدیم، توی شهری آهنگری زندگی می كرد كه كارش خیلی سنگین بود، شاگردی هم پیدا نمی كرد كه كمكش كند. یك روز كه آهنگر رفته بود بیرون شهر توی بیابان، خرسی را دید كه از گرسنگی آمده بود نزدیك آبادی بلكه غذایی پیدا كند. آهنگر فكری به خاطرش رسید. گفت:« خوب است خرس را ببرم به جای شاگرد استفاده كنم و منت این و آن را نكشم.» به دنبال این فكر ريسمانی به گردن خرس بست و او را به شهر برد و توی دكانش بست. یك خروس و یك گوسفند هم آورد پهلوی خرس بست. وعده تا وعده غذای هر سه تاشون را جلوشون می گذاشت می خوردند ومی گفت:«یالا غذاتون را بخورید كه باید چكش بزنید.» و خودش شروع می كرد به چكش زدن. خرس هم نگاه می كرد. از آن طرف مردم كه از در دكان آهنگر رد می شدند و از ماجرا بویی برده بودند آهنگر را مسخره می كردند « بله، خرس را برده آهنگری یادش بدهد .» آهنگر هم اصلاً به روی خودش نمی آورد و كارش را انجام می داد. بعد از چند روز آهنگر رو كرد به خروس و گفت:« یالا شروع كن.»‌ خروس هم كه اصلاً نمی فهمید آهنگر چه می گوید به ورچیدن دانه ادامه می داد. آهنگر دوباره گفت: «‌ مگر كری ؟ فكری می كنی شوخی می كنم ؟ »‌ و به طرف خروس حمله كرد و سر او را برید. خرس یك خرده جا می خورد اما كاری نمی كند. روز بعد نوبت گوسفند می رسد و آهنگر همان معامله را با گوسفند می كند. روز سوم آهنگر غذای خرس را جلوش می گذارد و می گوید:« یالا امروز نوبت توست. غذا بخور وشروع كن به چكش زدن و گرنه مثل آن دو تا سرتو می برم.»‌ خرس می بیند نه دیگر چاره ای نیست. غذا شو كه تمام می كند می رود كار را شروع می كند.
 

fonoon2

عضو جدید
استخوان لاي زخم گذاشتن

هرگاه كسي در كاري اشكال تراشي كند و طفره برود، يا عمداً كار را مشكل كند، مثلفوق درباره اش مصداق پيدا مي كند.روزي قصابي زمين خورد و پايش شكست. پيش شكسته بندي رفت تا پايش را جا بيندازد، شكسته بند كه آدم بي انصافي بود، موقع بستن پاي قصاب خرده استخواني لاي زخم گذاشت و پايش را بست و گفت: «‌ اگر مي خواهي پايت زود خوب شود بايد هر روز براي مداوا بيايي.» قصاب ييچاره هر روز پيش شكسته بند مي رفت و علاوه بر حق العلاج روزي يك ران گوسفند هم به خانه شكسته بند مي فرستاد، بدين منوال مدتي گذشت اما پاي قصاب خوب نشد كه نشد.
از قضاي روزگار مسافرتي براي شكسته بند پيش آمد و پسرش كه شكسته بندي را پيش او ياد گرفته بود به جاي پدر نشست. قصاب هم به روال هر روز به خانه شكسته بند رفت. پسر وقتي زخم را باز كرد خرده استخواني لاي زخم ديد و بي خير از حيله پدر خرده استخوان را از لاي زخم برداشت و روي زخم را هم مرهم گذاشت و قصاب را روانه كرد به اين ترتيي پاي قصاب خوب شد و ديگر به خانه شكسته بند نرفت و گوشت هم نفرستاد.
شكسته بند از سفر آمد. سر شام ديد از گوشت هاي خوبي كه قصاب برايشان مي فرستاد خبري نيست. علت را از زنش سؤال كرد. زن گفت: « الان چند روز است كه قصاب گوشت نمي فرستد.» ‌شكسته بند از پسرش پرسيد: «‌ اين چند روزي كه نبودم، فلان قصاب براي معالجه پيش تو نيامد؟»‌ پسر جواب داد، «‌چرا آمد، من هم زخمش را باز كردم، ديدم خرده استخواني لاي زخم است. آن را در آوردم و روي زخم را مرهم گذاشتم و بستم و ديگر قصاب را نديدم. حتماً پايش خوب شده است.» شكسته بند با شنيدن اين پاسخ برافروخت و بر سر پسر داد كشيد و گفت: « اي نادان، آن خرده استخوان را من لاي زخم او گذاشته بودم تا از قبلش استفاده كنم.»
 

fonoon2

عضو جدید
آش نخورده، دهان سوخته
آش نخورده، دون نسوخته
هر گاه كسي گناهي مرتكب نشده باشد و مردم او را گناهكار بدانند، اين مثل را گويند كه مترادف است با مثل « گرگ دهن آلوده و يوسف ندريده » ‌و قصه ي آن چنين است:
روزي شخصي به خانه يكي از آشنايانش رفت. صاحب خانه آش داغي براي او آورد. مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود كه دندانش درد گرفت و از شدت درد، دست، جلو ي دهانش برد. صاحب خانه به خيال اينكه چون مهمان عجله كرده و مهلت نداده تا آش سرد شود دهانش سوخته است، به او گفت: « اگر صبر مي كردي، آش سرد مي شد و دهنت نمي سوخت. » مهمان از شنيدن حرف صاحب خانه، عرق شرم به پيشانيش نشست و در جواب گفت: « بله آش نخورده، دون سوخته.»
 

fonoon2

عضو جدید
خر برفت و خر برفت و خربرفت

این مثل را در مورد افرادی می گویند كه از دیگران تقلید نابجا و كوركورانه می كنند و خیر و صلاح خویش را در نظر نمی گیرند.
 

fonoon2

عضو جدید
دو تا بودند همراه،‌ ما ده تا بوديم تنها
( روايت اول )‌

اين مثل را زماني به كار ميبرند كه جماعتي با وجود كثرت نفرات، در كارها با هم متفق نباشند و پشت يكديگر را نداشته باشند و در كارشان ناموفق شوند.
يك دسته ده پانزده نفري عازم سفر بودند. بين راه به دو تا دزد برخوردند. بعد از زد و خورد مختصري، مغلوب آن دو شدند. دزدها بعد از اينكه كتك مفصلي به آنها زدند هر چه پول و اثاثيه هم داشتند، گرفتند و رفتند.
آن جماعت رفتند پيش حاكم، شكايت كردند. حاكم وقتي شنيد آنها ده دوازده نفر بودند و از دو تا دزد شكست خوردند تعجب كرد و گفت:‌ « راستي راستي خاك بر سرتان! شما با اين نفرات چگونه از دو تا دزد شكست خورديد ؟ » يكي از آن ميان در جواب حاكم گفت: ‌« براي اينكه ما ده تا بوديم تنها ، ‌آنها دو تا بودند همراه . »
 

amirgb

اخراجی موقت
د
دادن بديوانگي گرفتن بعاقلي !

دارندگيست و برازندگي !

داري طرب كن، نداري طلب كن !

داشتم داشتم حساب نيست، دارم دارم حسابه !

دانا داند و پرسد نادان نداند و نپرسد !

دانا گوشت ميخورد نادان چغندر !

دانه فلفل سياه و خال مهرويان سياه --- هر دو جانسوز است اما اين كجا و آن كجا !

دايه از مادر مهربانتر را بايد پستن بريد !

دختر، تخم تر تيزك است !

دختر تنبل، مادر كدبانو را دوست داره !

دخترميخوهي ماماش را بين --- كرباس ميخواهي پهناش را ببين !

دختر همسايه هر چه چل تر براي ما بهتر !

دختري كه مادرش تعريف بكنه براي آقا دائيش خوبه !

درازي شاه خانم به پهناي ماه خانم در !

در بيابان گرسنه را شلغم پخته به ز نقره خام !

در بيابان لنگه كفش، نعمت خداست !

در پس هر گريه آخر خنده ايست !

در جنگ، حلوا تقسيم نميكنند !

در جواني مستي، در پيري سستي، پس كي خدا پرستي ؟!

در جهان هر كس كه داره نان مفت، ميتواند حرفهاي خوب گفت !

در جهنم عقربي هست كه از دستش به مار غاشيه پناه ميبرند !

در جيبش را تار عنكبوت گرفته است !

در چهل سالگي طنبور ميآموزد در گور استاد خواهد شد !

در حوضي كه ماهي نيست ، قورباغه سپهسالاره !

در خانه ات را ببند همسايه تو دزد نكن !

در خانه اگر كس است يكحرف بس است !

در خانه بيعاره ها نقاره ميزنند !

در خانه مور، شبنمي طوفانست !

در خانه هر چه، مهمان هر كه !

درخت اگر متحرك شدي ز جاي بجاي --- نه جور اره كشيدي نه جفاي تبر !

درخت پر بار، سنگ ميخوره !

درخت هر چه بارش بيشتر بشه، سرش پائين تر مياد !

درخت كاهلي بارش گرسنگي است !

درخت كج جز بآتش راست نميشه !

درخت گردكان باين بلندي --- درخت خربزه الله اكبر !

درهفت آسمان يك ستاره نداره !

درد دل خودم كم بود، اينهم قرقر همسايه !

درد، كوه كوه مياد، مومو ميره !

در دروازه را ميشه بست، اما در دهن مردم و نميشه بست !

در دنيا هميشه بيك پاشنه نميچرخه !

در دنيا يه خوبي ميمونه يه بدي !

در ديزي وازه، حياي گربه كجا رفته !

در زمستان، الو، به از پلوه !

در زمستان يه جل بهتر از يه دسته گله !

درزي در كوزه افتاد !

در زير اين گنبد آبنوسي، يكجا عزاست يكجا عروسي !

درس اديب اگر بود زمزمه محبتي --- جمعه به مكتب آورد طفل گريز پاي را . ((‌ نظيري نيشابوري ))

در شهر كورها يه چشمي پادشاست !

در شهر ني سواران بايد سوار ني شد !

در عفو لذتيست كه در انتقام نيست !

در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست ! ((‌ حافظ شيرازي ))

در كف شير نر خونخواره اي --- غير از تسليم و رضا كو چاره اي ؟

در مجلس خود راه مده همچو مني را --- كافسرده دل افسرده كند انجمني را !

درم داران عالم را كرم نيست --- كريمان را بدست اندر درم نيست !

در مسجده، نه كند نيست نه سوزوندني !

در نمك ريختن توي ديگ بايد به مرد پشت كرد !

درويش از ده رانده، ادعاي كدخدائي كند !

درويش موميائي، هي ميگي و نميائي !

درويش را گفتند : در دكانتو ببند دهنشو هم گذاشت !

در، هميشه بيك پاشنه نميگرده !

دزدي كه نسيم را بدزدد دزد است !

دزد،آب گرون ميخوره !

دزد بازار آشفته ميخواهد!

دزد باش و مرد باش !

دزد به يك راه ميرود، صاحب مال به هزار راه !

دزد حاضر و بز حاضر !

دزد ناشي به كاهدون ميزنه !

دزدي آنهم شلغم ؟ !

دست دكاندار تلخ است !

دست بالاي دست بسيار است . (( در جهان پيل مست بسيار است ... ))

دست به دنبك هر كي بزني صدا ميده !

دست بريده قدر دست بريده را ميدونه !

دست بشكند در آستين، سر بشكند دركلاه !

دست بيچاره چون بجان نرسد --- چاره جز پيرهن دريدن نيست !

دست بي هنر كفچه گدئيست !

دست پشت سر نداره !

دست پيش را گرفته كه پس نيفته !

دستت چربه، بمال سرت !

دستت چو نميرسد به خانم --- درياب كنيز مطبخي را !

دستت چو نميرسد به كوكو، خشكه پلو را فرو كو !

دست تنگي بدتر از دلتنگي است !

دست خالي براي تو سر زدن خوبه !

دست در كاسه و مشت در پيشاني !

دست، دست را ميشناسه !

دست راست را از چپ نميشناسه !

دستش به خر نميرسه پالان خر را بر ميدارد !

دستش به دم گاو بند شده !

دستش به عرب و عجم بند شده است !

دستش بدهنش ميرسه !

دستش در كيسه خليفه است !

دستش را به كمرش گرفته كه از بيگي نيفته !

دستش شيره ايست يا دستش چسبناك است !
 

amirgb

اخراجی موقت
دستش را توي حنا گذاشت !

دست شكسته بكار ميره، دل شكسته بكار نميره !

دست شكسته وبال گردنه !

دستش نمك نداره !

دست كار دل و نميكنه و دل كار دست و نميكنه !

دستش كجه !

دست كه به چوب بردي گربه دزده حساب كار خودشو ميكنه !

دست كه بسيار شد بركت كم مي شود !

دست ما كوتاه و خرما بر نخيل . (( پاي ما لنگ است و منزل بس دراز )) ((‌ حافظ شيرازي ))

دست ننت درد نكنه !

دست و روت را بشور منم بخور !

دست و رويش را با آب مرده شور خانه شسته است !

دستي را كه حاكم ببره خون نداره يا ديه نداره !

دستي را كه نميتوان بريد بايد بوسيد !

دستي را كه از من بريد، خواه سگ بخورد خواه گربه !

دشمنان در زندن با هم دوست شوند !

دشمن دانا بلندت ميكند --- بر زمينت ميزند نادان دوست !

دشمن دانا كه غم جان بود --- بهتر از دوست كه نادان بود . ((‌ نظامي ))

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد . (( داني كه چه گفت زال با رستم گرد )) ((‌ سعدي ))

دعا خانه صاحبش را ميشناسد !

دعا كن (( الف )) بميره يا دعا كن بابات بميره !

دعوا سر لحاف ملا نصرالدين بود !

دلاكها كه بيكار ميشوند سر هم را ميتراشند !

دل بيغم دراين عالم نباشد --- اگر باشد بني آدم نباشد .

دل سفره نيست كه آدم پيش هر كس باز كنه !

دلش درو طاقچه نداره !

دلم خوشه زن بگم اگر چه كمتر از سگم !

دلو هميشه از چاه درست در نمياد !

دماغش را بگيري جانش در مياد !

دم خروس از جيبش پيداست !

دمش را توي خمره زده است !

دندن اسب پيشكشي را نميشمارند !

دنده را شتر شكست، تاوانش را خر داد !

دنيا پس از مرگ ما، چه دريا چه سراب !

دنيا دمش درازه !

دنيا جاي آزمايش است، نه جاي آسايش !

دنيا، دار مكافاته !

دنيا را آب ببره او راخواب ميبره !

دنيا را هر طور بگيري ميگذره !

دنيايش مثل آخرت يزيده !

دنيا محل گذره !

دو تا در را پهلوي هم ميگذارند براي اينست كه به درد هم برسند !

دو خروس بچه از يك مرغ پيدا ميشوند، يكي تركي ميخونه يكي فارسي !

دود از كنده بلند ميشه !

دود، روزنه خودشو پيدا ميكنه !

دو دستماله ميرقصه !

دور اول و بد مستي ؟

دور دور ميرزا جلاله ، يك زن به دو شوهر حلاله !

دوري و دوستي !

دوست آنست كه بگرياند. دشمن آنست كه بخنداند !

دوست همه كس، دوست هيچكس نيست !

دوستي بدوستي در، جو بيار زرد آلو ببر !

دوستي دوستي از سرت ميكنند پوستي ؟!

دوصد گفته چو نيم كردار نيست !

دو صد من استخوان بايد كه صدمن بار بردارد !

دوغ در خانه ترش است !

دوغ و دوشاب در نظرش يكيست !

دو قرت و نيمش باقيه !

دو قرص نان اگر از گندم است و گر از جو --- دوتاي جامه اگر كهنه است و گر از نو .

هزار مرتبه بهتر بنزد ابن يمين --- زفرمملكت كيقباد و كيخسرو .

ده انگشت را خدا برابر نيافريده !

ده، براي كدخدا خوبه و برادرش !

ده درويش در گليمي بخسبند و دو پادشاه در اقليمي نگنجند .

دهنش آستر داره !

دهنش چاك و بست نداره !

دهن مردم را نميشود بست !

دهنه جيبش را تار عنكبوت گرفته !

ديده مي بينه، دل ميخواد !

دير آمده زود ميخواد بره !

دير زائيده زود ميخواد بزرگ كنه !

ديشب همه شب كمچه زدي كو حلوا ؟!

ديگ به ديگ ميگه روت سياه ، سه پايه ميگه صل علي !

ديگران كاشتند ما خورديم، ما ميكاريم ديگران بخورند !

ديگ ملا نصرالدين است !

ديوار حاشا بلنده !

ديوار موش داره ، موش هم گوش داره !

ديوانه چو ديوانه به بيند خوشش آيد !

ذ
ذات نايافته از هستي بخش --- كي تواند كه شود هستي بخش ؟! (( جامي ))
ذره ذره كاندرين ارض و سماست --- جنس خود را همچو كاه و كهرباست . ((مولوي ))
ذره ذره جمع گردد وانگهي دريا شود .
 

Similar threads

بالا