فراق یار

DOZI

اخراجی موقت
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را/

اینگونه به خاک ره میفکن ما را/

ما در تو به چشم دوستی می بینیم/

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم !

بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل !

با دلت ، دل حکم کن !

حکمِ دل :

هر که دل دارد بیندازد وسط ، تا ما دلهایمان را رو کنیم ...

... ... دل که رویِ دل بیفتد ، عشق حاکم میشود ..

. پس به حکمِ عشق ، بازی میکنیم .

این دلِ من !

رو بکن حالا دلت را !

دل نداری ؟!

بُر بزن اندیشه ات را ...

حکم لازم ، دل سپردن ، دل گرفتن ، هر دو لازم


 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
حماقت چیست…؟
این که من…
تو را…
با تمام بدیهایی که در حقم میکنی…!!
هنوز…
دوست دارم
 

DOZI

اخراجی موقت
تـن تـو آهـنگی است

و تـن من کلمه ای است

که در آن می نـشیند

تا نـغمه ای در وجود آیـد

سروده ی که تـداوم را می تـپد

در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست

قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.

و در سکـوتـت همه صداها

فـریـادی که بـودن را

تـجربـه می کـند.
 

DOZI

اخراجی موقت
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم

وقتی که دیگر نمیتوانست بماند من او را دوست داشتم

وقتی که دیگر رفت من دوستش داشتم

هنوز هم دوستش دارم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
با گفتن : “عزیزم جایت خالیست”


نه جای من پر می شود و نه از عمق شادی هایت کمتر.
فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چشم من بیا منو یاری بکن!
گونه هام خشکیده شد کاری بکن!

غیر گریه مگه کاری می شه کرد!
کاری از ما نمیاد زاری بکن!

اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد!
تا قیامت دل من گریه می خواهد!

قصه ی گذشته های خوب من!
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن!

حالا باید سر رو زانوم بزارم!
تا قیامت اشک حسرت ببارم!

سرنوشت چشاش کوره نمی بینه!
زخم خنجرش می مونه رو سینه!

لب بسته سینه ی غرقه به خون!
قصه ی موندن آدم همینه!

هرچی دریا رو زمین داره خدا!
با تموم ابرای آسمونها!

کاشکه می داد همه رو به چشم من!
تا چشام به حال من گریه کنن!

اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد!
تا قیامت دل من گریه می خواد!

دل هیچکی مثل من غم نداره!
مثل من قربت و ماتم نداره!

حالا که گریه دوای دردمه!
چرا چشمم اشکشو کم میاره!
 

tiny memar

عضو جدید
چشم من بیا منو یاری بکن!
گونه هام خشکیده شد کاری بکن!

غیر گریه مگه کاری می شه کرد!
کاری از ما نمیاد زاری بکن!

اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد!
تا قیامت دل من گریه می خواهد!

قصه ی گذشته های خوب من!
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن!

حالا باید سر رو زانوم بزارم!
تا قیامت اشک حسرت ببارم!

سرنوشت چشاش کوره نمی بینه!
زخم خنجرش می مونه رو سینه!

لب بسته سینه ی غرقه به خون!
قصه ی موندن آدم همینه!

هرچی دریا رو زمین داره خدا!
با تموم ابرای آسمونها!

کاشکه می داد همه رو به چشم من!
تا چشام به حال من گریه کنن!

اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد!
تا قیامت دل من گریه می خواد!

دل هیچکی مثل من غم نداره!
مثل من قربت و ماتم نداره!

حالا که گریه دوای دردمه!
چرا چشمم اشکشو کم میاره!

لذت بردم حال من بيچارست!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با گفتن : “عزیزم جایت خالیست”


نه جای من پر می شود و نه از عمق شادی هایت کمتر.
فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است...
دلتنگیــــ ـــ

عینــــ آتشــــ زیر خاکستر استــــ

گاهیــــ فکر میکنیـــ تمامــــ شدهــ

اما یکــــ دفعهــــ

همهـــ اتـــــ را آتشــــــ میزنـــد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدمــــــــا گاهی اوقات گریه می کنن ..

نه بخاطر اینکه ضعیفـــــــ هستند

بلکه به این خاطر،

که برای مدت طولانی قــــــــــوی بوده انـد . . .
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمــــــــا گاهی اوقات گریه می کنن ..

نه بخاطر اینکه ضعیفـــــــ هستند

بلکه به این خاطر،

که برای مدت طولانی قــــــــــوی بوده انـد . . .


[FONT=&quot]خسته ام از تظاهر به ایستادگی[/FONT]
[FONT=&quot]از پنهان کردن زخم هایم[/FONT]
[FONT=&quot]زور که نیست[/FONT]!
[FONT=&quot]دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و[/FONT]
[FONT=&quot]با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز روبه راه است[/FONT]....!
[FONT=&quot]اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم[/FONT].....
[FONT=&quot]میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، باهمه ی دنیا[/FONT]....!
[FONT=&quot]چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیایدو مثل هر روز باشی....؟[/FONT]!
[FONT=&quot]خسته ام .... از تو .... از خودم....ازهمه ی زندگی[/FONT]....
[FONT=&quot]میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همهی زندگی[/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: DOZI

DOZI

اخراجی موقت
تولد انسان مانند روشن شدن كبريتي است

و مرگش خاموشي آن بنـــــــــگر در اين فاصـــــــله چـه كـــــــــردي ؟!!!

گــــــــرمـا بخـشـــــيدي يا.....ســـــوزانــدي ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست!
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز روبه راه است....!
اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم.....
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، باهمه ی دنیا....!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیایدو مثل هر روز باشی....؟!
خسته ام .... از تو .... از خودم....ازهمه ی زندگی....
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همهی زندگی
ای شوکت بودنم، رویای آسودنم

دریادلی خسته بودم، برباد و پربسته بودم

بوی عزیز تنت صبح ختن می‌نمود

ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده

با رنگ تو شعله زد گلهای قصر شبم

لبریز از تو شده آواز و پرواز

ماه منیر منی مولا و پیر منی

خورشید یادت شده با سینه دمساز

ای شوکت بودنم، رویای آسودنم

دریادلی خسته بودم، برباد و پربسته بودم

بوی عزیز تنت صبح ختن می‌نمود

ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده

آیینه‌دار دل شدی واحد شدی کامل شده

با مای پنهان نامه‌اتم آغاز

بانوی عهد و خواهشی دریایی از آرامشی

چون روی حرفت سودای پرواز

دیوار دل شکستی بر موج دل نشستی

از من به ما رسیدی تا در به دی بستی

 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای شوکت بودنم، رویای آسودنم

دریادلی خسته بودم، برباد و پربسته بودم

بوی عزیز تنت صبح ختن می‌نمود

ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده

با رنگ تو شعله زد گلهای قصر شبم

لبریز از تو شده آواز و پرواز

ماه منیر منی مولا و پیر منی

خورشید یادت شده با سینه دمساز

ای شوکت بودنم، رویای آسودنم

دریادلی خسته بودم، برباد و پربسته بودم

بوی عزیز تنت صبح ختن می‌نمود

ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده

آیینه‌دار دل شدی واحد شدی کامل شده

با مای پنهان نامه‌اتم آغاز

بانوی عهد و خواهشی دریایی از آرامشی

چون روی حرفت سودای پرواز

دیوار دل شکستی بر موج دل نشستی

از من به ما رسیدی تا در به دی بستی

بار ِ دلــتـنگـیـت ُ بستی ، دیگه وقت رفتنه


داری میری و فقط خاطره هات سهم منه


دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس


دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس

*


به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره

اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره


به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه !


به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !


به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری


به تو می رسم به آغوش ِ بهاری که داری


به تو که آینه ها محو تماشات می شدن


شبای تیره چراغونی ِ چشمات می شدن


*

می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی


امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی


می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی


می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی


می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری


می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری


امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری


تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری


خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه


تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﺗﻤﺎم ﻫﺴﺘﻲام را در ﻧﺒﺮد ﺑﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ

‫در ﺗـﻬـﺎﺟﻢ ﺑـﺎ زﻣﺎن آﺗـﺶ زدم، ﻛـﺸﺘﻢ

‫ﻣﻦ ﺑﻬﺎر ﻋﺸﻖ را دﻳﺪم وﻟﻲ ﺑـﺎور ﻧﻜﺮدم

‫ﻳﻚ ﻛـﻼم در ﺟـﺰوهﻫﺎﻳﻢ ﻫـﻴﭻ ﻧﻨﻮﺷﺘﻢ

‫ﻣﻦ ز ﻣﻘﺼﺪﻫﺎ ﭘﻲ ﻣﻘﺼﻮدﻫﺎي ﭘﻮچ اﻓﺘﺎدم

‫ﺗﺎ ﺗﻤﺎم ﺧﻮﺑﻬﺎ رﻓﺘﻨﺪ و ﺧﻮﺑﻲ ﻣﺎﻧﺪ در ﻳﺎدم

‫ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدن

‫ﻫﻤﻪ ﺻﺒﺮ و ﻗﺮارم رﻓﺖ

‫ﺑﻬﺎرم رﻓﺖ

‫ﻋﺸﻘﻢ ﻣﺮد

‫ﻳﺎرم رﻓﺖ





 

**ALmA**

عضو جدید
بدترین شکل دلتنگی برای کسی، آن است که در کنارش باشی و بدانی هرگز به او نخواهی رسید...:w05:
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اوصافم را میبری دوستم
اما نمیدانی که من لایق نیستم
نمیگویم متواضعم
اما تنها میگوییم
هر چه مینویسم را بخوان ان هم با
دلت نه با چشم
شاید
روزی دیگر نوشته ای
از من نیابی
انوقت من
تنها در کوهی از غم گم شده ام که دیگر راه بازگشتی برایم نمانده
شاید هم انقدر خسته از خودم شوم که ننویسم
اما خوب میدانم
اگر مهربانی و لطف دوستان نبود
من هرگز نمینوشتم
اخر از نوشتن هراس دارم
از اینکه حرفهایم باعث رنجش کسی شود غمگین میشوم
یا اینکه نفهمد حرف دلم را
اما مینویسم
بخاطر
عشقی
که در وجودم هست
ان هم بخاطر تمام دوستانم


فراق همیشه این نیست که به کسی نرسی گاهی میرسی اما او دلش مال دیگریست

از تمام دوستانی که به نوشته هام اهمیت میدادن کمال تشکر دارم
موفق باشید
بعد از این نمینویسم
 

mar.1980

عضو جدید
***بازت ندانم از سر پیمان ما که برد / باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

چندین وفا که کرد چو من در هوای تو/ وانگه زدست هجر تو چندین جفا که برد
***
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
 

banooyeariayi

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هــِی فــلانی....
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مــــــــــن تو را "تــــــــــو" کــردم،​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وگرنه کلمه ی "هــــــــــوی" هَم زیادَت بــود![/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]واسه مـــــــن، شما شما نکـــــــــن..[/FONT]​
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برو...


خورشید وآسمان ومهتاب دریا وبرف و جنگل بامن غریبه شده اند!


برو...فاصله ی من و دریا ، به اندازه من و دل توست و کسی صدای امواجش را


به من نمی رساند ! برو دلم گرفته از هوای گرفته ی با تو


ولی بی تو ! تو تنها به بهانه سنگی از پیش من رفتی !


در دلم همیشه عشق تو بود و انتظار تنها بهانه ی من بود ! فاصله ها یاد تو را


به من می رساندند ومن آواره شدم ، ولی ...برو برو...! تو مهربان من نبودی،


تو نیلوفر وفایت را شکستی ! برو...! تاب نامهربانی ات را ندارم. بیش


از این آزارم مده ! تو با یاد او نفس می کشی


نامهربان من !...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي مسافر غريب، در ديار خويشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همين مسير

از کوير سوت و کور، تا مرا صدا زدي
ديدمت ولي چه دور! ديدمت ولي چه دير

اين تويي در آن طرف، پشت ميله ها رها
اين منم در اين طرف، پشت ميله ها اسير
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باورت کرده بودم
چون گفته بودی عشق فرجام یک لبخند و تولد یک حادثه است
گفتی عشق از تبار باران است و کبوتران عاشق هم خیس از باران اند .
گفته بودی وقتی می آیی که پرستو ها افسانه کوچ را روایت کنند
وقتی که یاسهای سپید حدیث طراوت را، برگ هایش بنویسند .
گفته بودی وقتی می آیی که بی ترانگی دریا غرق در سکون باشد .
وقتی که درس زندگی را از باد آموخته باشم .
و محبت را از لبخند ، صداقت را از گل سرخ و راز را از گل شب بو
به احساس مثالمان سوگند همه را آموخته ام
اما تور ا در لحظه های ساکت انتظار گم کرده ام
یادت هست ؟
اسممان بهار نبود ، اما زمستانی بود برای زاییدن بهار که نوید بخش بهار است
رویاهامان سپید نبود اما ظلمی بود برای سپیدی سحر ، گفته بودی گل نرگس را بپرستیم که نوید بخش بهار است .
بهار را مقدس بداریم که سنبل وصال است .
وصال را دوست بداریم که مظهر پاکی است .
پاکی را عزیز بشماریم که آرمان کبوتر است ...
و تو ای مفهوم نیکویی آسمان ، تو ای معنای زندگی ، و ای رنگین کمان آروزها
بیــــــــــا ...!
پس از آن همه ثانیه ها و دقیقه ها و روزها و سالهای انتظار و سکوت بازگرد .
بیا تا بر روی خـــاک ، بر روی آب ، بر روی پر پرندگان و بر روی رواق موج بنویسم :
که زندگی همرنگ کوچه باغ های آیینه است
بنویسم :
بوسه همرنگ آه است
محبت همزاد پروانه است و فراق همان انفجار پی در پی حباب است .
بنویسم :
که نوازش از تبار گونه های خیس است .
و حدیث دوستت دارم آزادی حصار سینه هاست
هنوز هم کنار دروازه شهر بی قراری هایم منتظر آمدنت هستم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنيا شروع کرده به لنگيدن
از روزي که شصتش خبر دار شده
دلت نمي خواهد
دوستت داشته باشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وجدانت آرام
که من صبورم و سنگ
و چشم مي بندم
تا تو نبيني
چه سخت ميگذرم از دل اين روزها
 
بالا