گپ و گفتگو در مورد جن ، احضار روح، هیپنوتیزم

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسم ا..
خدا به دادمون برسه
منم احساس کردم یه نسیمی بهم خورد
دیگه این که تنش باقی مونده در اجسام نمی تونه باشه:cry::cry:
 

nilofarane

کاربر بیش فعال
میترسم این همه از جن گفتیم الان یکیشون بیاد یقه مارو بچسبه......

راستی شنیدین که آدما جنارو به نمک قسم میدن تا افراد خانوادشونو اذیت نکنن؟:eek:
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شنیده بودم یکی تو محلمون میره امامزاده صالح(تجریش) نمک نذر حضرت ابوالفضل می گیره میاد دمه خونشون میبینه نمی خواد میریزه تو جوب
از اون روز اینقد جنا اذیتش می کنن که می ره از این محل
می گن به شیشه هاشون سنگ پرتاب می شده
اثاث منزلشونم تکون می خورده
دوره دبیرستان بود
یکی از دوستام گفت بیا بریم ببینیم
می ری تو اتاق فرش رو پهن می کنی-- در رو ببندی باز کنی فرشه جمع شده و پرت شده رو مبلها
من که جرات نکردم برم:child:
 

nilofarane

کاربر بیش فعال
تو کوچه مامان بزرگم یه خونه قدیمی بود که به خونشون سنگ پرتاب میشد. مثلا مشغول خوردن غذا بودن که یهو یه سنگ از بالا میفته وسط سفره .سقفشون هم اصلا سوراخ نبوده.همسایه ها میرفتن خونشون همه تایید میکردن که از پشت بوم بهشون سنگ یا پاره اجر پرت میشده کسی هم رو پشت بوم نبوده تا اینکه یه روحانی رو میارن ومیگه کار جنه.دیگه با دعا و...حل میشه.:eek::cry::confused:
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه خدارو شکر هنوز در سلامتی کامل بسر می برم!
جدی بچه ها نکنه ما ناخواسته داریم وارد زندگی اونا می شیم؟
جدی کم کم دارم توهم پیدا می کنم
بیاین بریم تو موضوع هیپنوتیزم
از جن بگذریم یه دفعه میان عاشقمون می شن دیگه واویلا!!:love:
 

کلروفیل

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها فیلم the other رو دیدید؟الان مهرداد گفت نکنه ما وارد زندگیه اونا شیم یادم افتاد.خیلی جالبه بعضی وقتها ای فکر به ذهنم میرسه نکنه جایی که ما واسه وسایل اطاق در نظر میگیریم با سلیقه اونا جور نباشه؟
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
:crying2:
من امشب با موکل دختر برادرم تنها می خوابم
مگه خودشون جای زندگی ندارن میان تو خونه ما؟
به قول گلرخ شایدم اونا هم مثه ما ازمون می ترسن!
دارن می گن بچه ها یه صدایی اومد! نکنه آدم باشه!!!:w15:
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها من هم 1 باا 1 دونه جن دیدم ولی نمی دونم چرا تا منو دید ترسید فرار کرد یعنی من انقد ترسناکم
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه بابا جنه رفته با باباش بیاد!
مگه نشنیدی می گن اگه تو دعوا با یه لر دیدی داره میدوه میره فکر نکن ترسیده! رفته سنگ بیاره
(البته لرای عزیز ببخشن!);)
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها من چرا اصلا از این حرفا نمی ترسم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خرابم نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

zkeshmiri

عضو جدید
خدایی چه تاپیک پر طرفداری زدید 23 صفحه راجعبش بحث کردید. حالا اگر هر وقت ترسیدید منو خبر کنید ببینم چکار می توانم براتون بکنم....................................:biggrin:
 

Totti

عضو جدید
سلام

سلام

همسایه ما میگه توی خونه دراز کشیده بودم ساعت 2 شب مادرم و برادرم هم اونورتر خواب بودن دیدم یک زن که با چادر و سیاه که صورتش معلوم نیست اومد و گفت اسمت چیه ؟ من هر چقدر میخواستم داد بزنم نمیتونستم . توی دلم جوابشو دادم . انگار بهم میگفت تو دلت بگو خواست سوال بعدی رو بپرسه که توی دلم بسم ا.. کردم که فرار کرد ( غیب شد ) گفت بعد داد زدم مادرم بیدار شد و غضیه و گفتم بهشون .:cry:
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی بچه بودم یه فیلم ترسناک دیدم به اسم "گورستان نا آرام" که یه پسر بچه 5 ساله در اثر تصادف میمیره و بعد روحش با تیغ جراحی باباش میاد و همه اعضای خونواده رو به طرز فجیعی می کشه. این قضیه مال وقتیه که ابتدایی بودم. تا 1 ماه شبا می ترسیدم برم دستشویی یا توی حیاط.:cry:


ولی به همه توصیه می کنم فیلم کینه 1 و 2 رو ببینین
خیلی قشنگه . حس ترس رو خیلی قشنگ منتقل می کنه:confused:
 

eng-rafiei

عضو جدید
من و برادر بزرگم وقتی کوچولو بودیم تو خونه تنها میشدیم ، داداشم میگفت " من برادر تو نیستم " ( صداشم یه کم عوض میکرد ) ،اینو که میگفت من کپ میکردم فرار میکردم میرفتم در خونه همسایمون ( خاک به سرم زن همسایمون خیلی خوشگل بود از دوران طفولیت بهش نظر سوء داشتم :redface:)
 

melika62

عضو جدید
اي بابا بازم هيچكس نيست كه؟
من داستانم و ميگم
تا حالا چندين بار برام پيش اومده كه توي خواب احساس خفگي مي كنم هوا برام سنگين ميشه و هر كاري كه مي كنم نمي تونم چشام و باز كنم و لي محيط اطرافم و مي بينم و ترس تمام وجودم و مي گيره به قول رامك شايد بختك باشه ولي نكته جديد اينه كه يه بار كه اينطوري شده بودم يه دسته موي سياه رو بالشم مي ديدم كه به شدت تكون مي خورد داشتم از ترس سكته مي كردم ولي نمي تونستم جم بخورم هر چي هم بسم الله مي گفتم نمي رفت فكر كنم كافر بوده:cry:
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دیشب از ترس چراغ اتاقم رو روشن کردم و دقیقا همین بختکه روم افتاد
و اطرافم رو می دیدم ولی هر کار می کردم نمی تونستم جم بخوردم
اما موی سیاه ندیدم!
یعنی اگه می دیدم سکته می کردم دیگه الان اینجا نبودم
فکر کنم بخاطر پروژمه!
کشتم همرو با پروژم نه؟
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
بختک

بختک

اي بابا بازم هيچكس نيست كه؟
من داستانم و ميگم
تا حالا چندين بار برام پيش اومده كه توي خواب احساس خفگي مي كنم هوا برام سنگين ميشه و هر كاري كه مي كنم نمي تونم چشام و باز كنم و لي محيط اطرافم و مي بينم و ترس تمام وجودم و مي گيره به قول رامك شايد بختك باشه ولي نكته جديد اينه كه يه بار كه اينطوري شده بودم يه دسته موي سياه رو بالشم مي ديدم كه به شدت تكون مي خورد داشتم از ترس سكته مي كردم ولي نمي تونستم جم بخورم هر چي هم بسم الله مي گفتم نمي رفت فكر كنم كافر بوده:cry:

پدر اون بختک رو در میارم.منو صدا میزدی خودم دورش میکردم.
 

Similar threads

بالا