اخیییییییی یادش به خیر...
اول دبستان روز اول مهر با مامانم رفتیم مدرسه ولی مامانم چون خودش یه جا دیگه معلم بود باید میرفت مدرسه خودشون
همه بچه ها با ماماناشون مونده بودن..من تنها بودم انقدر گریه کردم که بردنم دفتر ! تا یه هفته اول دیگه از بس گریه میکردم کلاس نمیرفتم!! کلا تو دفتر مدرسه کنار معلما پلاس بودم! ساعتای کلاسی رو تو دفتر میخوابیدم...زنگای تفریح معلممون میومد باهام کار میکرد...چه حالی میدادا!
بدیش این بود که وقتی سر عقل اومدم و میرفتم سر کلاس انقدر تو مدرسه مشهور شده بودم که سال بالاییها! تو حیاط مدرسه منو با انگشت نشون میدادن که ا همون دختره که همش گریه میکرد