گپ و گفتگو در مورد جن ، احضار روح، هیپنوتیزم

a.atapour

عضو جدید
اوووه اسکیوز می !! فکر کردم رامک جان بود
مهم نفس خالیه!!
مرتضی جان یک خاطره برات در می کنم
البته دیگه باید یه تاپیک به نام خاطرات من و بابام بسازم!
بابام تعریف می کرد جونیاش تعزیه که می رفتن یه نفر دهه عاشورا تعزیه می گفته که بهش می گفتن پرده خون.. یعنی یه پرده بزرگ نقاشی شده میاورده که عکسای مختلف داشته
یکیش که بابام و بچه های اون زمون کلی دوست داشتن و می ترسیدن پرده جنیان بوده که میان کمک امام.. رئیسشون هم اسمش جعفر جنی بوده. همشون هم سم داشتن با نیزه و اسباشون هم پا نداشته!
بابام فقط این شعرش یادشه که امام میگن: جعفر تو برگرد.. جعفر تو برگرد
البته یه واقعه جالب این که چند سال پیش علمای نجف و قم با هم اعلام کردند جعفر جنی که رئیس جنیان بوده در گذشت و تسلیت گفتن
این علما نمیان تو این باشگاه یه کم خاطره بگن بترسیم؟؟!;)

آره من هم اینو شنیدم که جعفر جنی به همراه جند هزار جن می خواستند که توی جنگ کربلا شرکت کنند ولی امام حسین مانع اونها شده بودند
 
اینم جالبه بخونیدش


ماجرا از زبان‌ جسدی که پس‌ از 45 دقيقه‌ زنده‌ شد
اختلاف‌ نظرات‌ زيادي‌ در زمينه‌ يادآوري‌خاطرات‌ زمان‌ مرگ‌ توسط كساني‌ كه‌ تجربه‌ مرگ‌داشته‌اند وجود دارد. عده‌اي‌ اين‌ يادآوري‌ رانوعي‌ توهم‌ مي‌دانند كه‌ البته‌ با دلايل‌ محكم‌ علمي‌مي‌توان‌ آن‌ را ثابت‌ كرد كه‌ وقتي‌ فقط چند دقيقه‌(حدود 4 دقيقه‌) اكسيژن‌ به‌ مغز نرسد، فرد دچارمرگ‌ مغزي‌ مي‌شود . . .



*

اگر فقط چند دقيقه‌(حدود 4 دقيقه‌) اكسيژن‌ به‌ مغز نرسد، فرد دچارمرگ‌ مغزي‌ مي‌شود و فعاليت‌هاي‌ مغز متوقف‌مي‌شود. پس‌ ديگر توهم‌، معنا نداشته‌ و اين‌ فرض‌رد مي‌شود. اين‌ جاست‌ كه‌ بار ديگر علم‌ در برابرقدرت‌ و جلال‌ خداوند خاموش‌ مي‌شود و فقط نظاره‌گر شگفتي‌ها مي‌ماند. اين‌ بار نشانه‌اي‌ ديگراز (خداوند زنده‌) را در مورد يكي‌ از هموطنان‌خود نقل‌ مي‌كنیم‌. باشد كه‌ چشم‌ها آن‌چه‌ را كه‌بايد ببيند و بشنود، دريابند و بدانند كه‌ (او) هميشه‌زنده‌ است‌ و در همه‌ جا حضور دارد...


و آن‌ روز...
طبق‌ اظهارات‌ پرستار 36 ساله‌ بخش‌آي‌سي‌يو بيمارستان‌ امام‌ خميني‌، (محمدشفيعي‌) متولد 1327 در آي‌ سي‌ يو دچار ايست‌قلبي‌ شد و در حدود چهل‌ و پنج‌ دقيقه‌ تا يك‌ساعت‌ روي‌ ايشان‌ عمليات‌ سي‌ پي‌ آر (احياءقلبي‌- ريوي‌) انجام‌ شد، ولي‌ چون‌ نتيجه‌اي‌نداشت‌ بيمار فوت‌ شده‌ اعلام‌ گرديد و تمام‌دستگاه‌ها را از او قطع‌ كردند تا آن‌ كه‌ بعد ازگذشتن‌ زماني‌ نسبتا طولاني‌ خانم‌ (دكتر صداقت‌)براي‌ امضا كردن‌ جواز دفن‌ به‌ آن‌ جا آمد و درعين‌ ناباوري‌ ضربان‌ بسيار ضعيفي‌ را حس‌ كرد و به‌سرعت‌ سي‌ پي‌ آر شروع‌ شد و جسد پس‌ از 45دقيقه‌ زنده‌ شد!

شرح‌ ماجرا را از زبان‌ خود بيمار







احساس‌ خستگي‌ مفرط مي‌كردم‌، حسي‌ شبيه‌ به‌زجر، مدت‌ زيادي‌ طول‌ نكشيد تا تبديل‌ به‌ يك‌حس‌ عميق‌ لذت‌ بخش‌ شد... دلم‌ غش‌ مي‌رفت‌!يك‌ خوشي‌ بسيار دلپذير... در فضا رها شدم‌. دراتاق‌ پرستاران‌ را ديدم‌ كه‌ روي‌ كسي‌ خم‌ شده‌اندو در حال‌ ماساژ قلبي‌،... هستند. اول‌ متوجه‌ نشدم‌او كيست‌ ولي‌ بعد كه‌ چهره‌ او را ديدم‌ به‌ شدت‌ جاخوردم‌! خودم‌ بود... زمان‌ برايم‌ صفر شده‌ بود،انگار همه‌ جا حضور داشتم‌ در همان‌ لحظه‌، لحظه‌تولدم‌ را ديدم‌، مادرم‌ را ديدم‌ كه‌ در حال‌ به‌ دنياآوردن‌ من‌ بود. بعد خودم‌ را آنجا ديدم‌ كه‌خوابيده‌ بودم‌. دكترها و پرستارها كنار رفته‌بودند. من‌ مرده‌ بودم‌. ديدم‌ كه‌ چشمان‌ و شست‌پاهايم‌ را بستند و ملحفه‌ را روي‌ صورتم‌ كشيدند.يكدفعه‌ بالاي‌ سرم‌ فردي‌ را ديدم‌ كه‌ نمي‌شدتشخيص‌ داد زن‌ است‌ يا مرد. بلند قد وخوش‌اندام‌، او به‌ قدري‌ زيبا بود كه‌ بي‌اغراق‌ درهمان‌ لحظه‌ عاشقش‌ شدم‌! حيف‌ كه‌ نمي‌توانم‌زيبايي‌ او را وصف‌ كنم‌! در تمام‌ عمرم‌ كسي‌ را به‌اين‌ زيبايي‌ نديده‌ بودم‌. لباس‌ كرم‌ رنگ‌ بر تن‌داشت‌ كه‌ بر روي‌ آن‌ پارچه‌اي‌ سفيد انداخته‌بود. به‌ من‌ گفت‌: چي‌ شده‌؟ (به‌ زبان‌ فارسي‌)،گفتم‌: پدرم‌ را مي‌خواهم‌. گفت‌: بيا پدرت‌ اين‌جاست‌، پدرم‌ را ديدم‌ كه‌ بالاي‌ بسترم‌ گريه‌مي‌كند. هرچه‌ صدايش‌ زدم‌، صدايم‌ را نشنيد، بعدفهميدم‌ كه‌ فقط او مي‌تواند صداي‌ مرا بشنود.گفتم‌: به‌ نظرم‌ او همان‌ كسي‌ بود كه‌ ما (عزرائيل‌)مي‌ناميم‌ يا شايد رشته‌ مرگ‌، با آن‌ فرد جاي‌رفتيم‌. مردي‌ را ديدم‌ كه‌ نشسته‌ بود و آن‌ فرد زيبابسيار به‌ او احترام‌ مي‌گذاشت‌. 5 گوي‌ نوراني‌ دراطرافش‌ بود ولي‌ نور آنها چشم‌ را آزار نمي‌داد.يك‌ گوي‌ را به‌ سمت‌ من‌ گرفت‌. فرد زيبا رو به‌ من‌گفت‌: بگيرش‌. تا گرفتم‌ خود را در I.C.U ديدم‌ كه‌دكتري‌ با دستگاه‌ الكترو شوك‌ مشعول‌ شوك‌دادن‌ به‌ قلب‌ من‌ بود. جالب‌ آن‌ بود كه‌ در طي‌آن‌ چند روز ما در I.C.U 5 نفر بوديم‌ كه‌ آن‌ 4نفر مردند. البته‌ من‌ هم‌ مردم‌ ولي‌ باز زنده‌ شدم‌.!
از او پرسيدیم‌:
- آيا قبل‌ از اين‌ تجربه‌، متوجه‌ شده‌ بوديد كه‌نزديك‌ مرگ‌ هستيد؟


شفيعي‌: بله‌. وقتي‌ آخرين‌ بار در خانه‌ بودم‌،قبل‌ از آن‌ كه‌ وارد مرحله‌ بيهوشي‌ شوم‌، حس‌مي‌كردم‌ دنيا دارد تيره‌ مي‌شود. حس‌ مي‌كردم‌چيزي‌ رو به‌ اتمام‌ است‌ 4 دختر و همسرم‌ را طورديگري‌ مي‌ديدم‌. انگار تصاويري‌ در غروب‌ بودند!مي‌دانستم‌ وقت‌ رفتنم‌ است‌.
- آيا در لحظات‌ اول‌ تجربه‌ مرگ‌، احساس ‌ترس‌ يا تنهايي‌ نكرديد؟
شفيعي‌: اصلا! آن‌ قدر حس‌ خوبي‌ بود كه‌مي‌توانم‌ راجع‌ به‌ آن‌ توضيح‌ بدهم‌...
- فكر مي‌كنيد اين‌ بازگشت‌ براي‌ شما چه‌پيامي‌ به‌ همراه‌ داشته‌ است‌؟
شفيعي‌: خوب‌ باش‌، خوب‌ رفتار كن‌، خوب‌زندگي‌ كن‌... و فكر مي‌كنم‌ بعد از آن‌ اگر كسي‌اعتقاد به‌ دنياي‌ پس‌ از مرگ‌ نداشته‌ باشد من‌مي‌توانم‌ آن‌ را ثابت‌ كنم‌! جالب‌ آن‌ كه‌ بعد از اين‌ماجرا دوستان‌ و همكارانم‌ نيز تغييراتي‌ اساسي‌ درمن‌ حس‌ مي‌كردند. حضور من‌ براي‌ آنها نشانه‌اي‌از قدرت‌ خداوند بود.
- فكر مي‌كني‌ چرا اين‌ اتفاق‌ براي‌ شما افتاد وچرا براي‌ ديگران‌ پيش‌ نمي‌آيد؟
شفيعي‌: دليل‌ آن‌ را به‌ خوبي‌ نمي‌ دانم‌ ولي‌شايد مربوط به‌ آن‌ باشد كه‌ من‌ در تمام‌ عمرم‌سعي‌ام‌ بر آن‌ بوده‌ كه‌ كسي‌ را آزار ندهم‌ و بدكسي‌ را نخواهم‌ و اگر به‌ كسي‌ كمكي‌ مي‌كنم‌ آن‌ راپنهاني‌ انجام‌ دهم‌.
-ديد شما نسبت‌ به‌ مرگ‌ قبل‌ از اين‌ اتفاق‌چگونه‌ بود و بعد از اين‌ اتفاق‌ چه‌ تغييري‌ كرد؟
شفيعي‌: من‌ قبل‌ از اين‌ اتفاق‌ واقعا از مرگ‌مي‌ترسيدم‌. يادم‌ مي‌آيد هر وقت‌ به‌ قبرستان‌مي‌رفتم‌ سعي‌ مي‌كردم‌ به‌ صورت‌ جسد يا داخل‌قبر نگاه‌ نكنم‌. ولي‌ باور كنيد الان‌ اگر مرا بين‌ 10جسد بگذارند خيلي‌ راحت‌ مي‌خوابم‌؟ و احساس‌بسيار خوشايندي‌ نسبت‌ به‌ مرگ‌ دارم‌!
- آيا دوست‌ داريد اين‌ تجربه‌ دوباره‌ تكرارشود؟
شفيعي‌: اي‌ كاش‌ روزي‌ هزار بار برايم‌ تكرارشود! چنان‌ لذت‌ بخش‌ بود كه‌ حد نداشت‌، دلم‌مي‌خواهد آن‌ فرد زيبا را ببينم‌ و آن‌ حس‌ رادوباره‌ تجربه‌ كنم‌. مرگ‌ هديه‌اي‌ است‌ كه‌ خدا به ‌ما‌ داده!
- بعد از اين‌ تجربه‌ چه‌ تغييراتي‌ در تصور ودرك‌ شما از خداوند پيش‌ آمد؟
شفيعي‌: علاقه‌ام‌ به‌ او خيلي‌ بيشتر شد و دركنارش‌ خيلي‌ هم‌ خدا ترس‌ شده‌ام‌. در ضمن‌بيشتر با او حرف‌ مي‌زنم‌، حتي‌ وقت‌ رانندگي‌،وقت‌ راه‌ رفتن‌، وقت‌ خوردن‌ به‌ ياد او هستم‌! .
- با او خداحافظي‌ كردیم‌ و جمله‌اي‌ از ايليا(م‌) كه‌ در كتاب‌ روياي‌ راستين‌ خوانده‌ بودم‌ درذهنم‌ مي‌درخشيد:
(... و شما اي‌ زندگان‌ از نور زنده‌ بارور شويد وكودك‌ الهي‌ را در درون‌ خود بپرورانيد و براي‌فارغ‌ شدن‌ از خود آماده‌ شويد. منتظر زاييدن‌ملكوت‌ الهي‌ در خود باشيد و براي‌ تولد دوباره‌مهيا شويد...)


شفيعي‌ و همسرش‌ مي‌گويند:
محمد علي‌ شفيعي‌ اهل‌ هفتگل‌ خوزستان‌ است‌اندامي‌ متوسط وموهايي‌ جو گندمي‌ صورتي‌باريك‌ و كشيده‌ و چشماني‌ ريز و پوستي‌ نسبتا تيره‌دارد.
او بر اثر بي‌ توجهي‌ به‌ سرما خوردگي‌ دچارآنفلونزا و در نهايت‌ ذات‌ الريه‌ شد. او مي‌گويد:روز جمعه‌ بود كه‌ در منزل‌ بودم‌، احساس‌ خفگي‌مي‌كردم‌ به‌ مجتمع‌ پزشكي‌ سازمان‌ آب‌ و برق‌خوزستان‌ رفتم‌ و در نهايت‌ به‌ بيمارستان‌ امام‌خميني‌ منتقل‌ شدم‌. چهل‌ روز در آي‌ سي‌ يو و 22روز دركما بودم‌ 75 روز در بخش‌ بودم‌... طي‌دوران‌ كما يك‌ بار فوت‌ كردم‌ احساس‌ سبكي‌كردم‌ و خود را ميان‌ زمين‌ و آسمان‌ ديدم‌ انجابودم‌ كه‌ متوجه‌ شدم‌ پزشكان‌ و پرستاران‌ دارندروي‌ جسم‌ من‌ كار مي‌كنند.
شفيعي‌ مي‌گويد: با شوك‌ الكتريكي‌ روي‌ من‌كار مي‌كردند نتيجه‌ نداد مرا كفن‌ پوش‌ كردن‌مدت‌ 45 دقيقه‌ در كفن‌ بودم‌...
همسرم‌ برايم‌ آش‌ نذري‌ درست‌ كرده‌ بود او به‌همراه‌ ساير اعضاي‌ خانواده‌ مشغول‌ پخش‌ آش‌در محله‌ بود كه‌ برادرم‌ با منزل‌ تماس‌ گرفت‌ و خبرمرگم‌ را اعلام‌ كرد مراسم‌ آش‌ نذري‌ تبديل‌ به‌ يك‌مراسم‌ شيون‌ و زاري‌ شد... اين‌ شيون‌ و زاري‌ تنها50 دقيقه‌ طول‌ كشيد چرا كه‌ دوباره‌ با خانواده‌تماس‌ گرفتند و اعلام‌ كردند كه‌ من‌ زنده‌ شدم‌.
زماني‌ در اصطلاح‌ پزشكي‌ خود را شكلات‌ پيچ‌(كفن‌ پوش‌) ديدم‌، زنده‌ بودن‌ را احساس‌ كردم‌...به‌ خيال‌ خودم‌ فرياد مي‌زدم‌ كه‌ اشتباه‌ مي‌كنيددستگاه‌ها را ازمن‌ جدا نكنيد اين‌ كفن‌ را باز كنيدمن‌ زنده‌ام‌ اما كسي‌ نمي‌شنيد همان‌ لحظه‌ خود راروي‌ تخت‌ ديدم‌ از خودم‌ به‌ شدت‌ متنفر بودم‌...
سفر مرگ‌ خود را فقط خودم‌ درك‌ مي‌كنم‌.
همسر محمد شفيعي‌ مي‌گويد نذر كرده‌ بودم‌ كه‌همسرم‌ شفا پيدا كند كه‌ خبر فوت‌ او را به‌ ما اطلاع‌ داده‌ شد در نهايت‌ بارديگر اطلاع‌ دادند كه‌ محمد زنده‌ است‌... در يكي‌از روزها براي‌ ملاقات‌ او به‌ همراه‌ تمام‌ اهل‌خانواده‌ به‌ ديدار محمد رفتيم‌...
در همان‌ روز بود كه‌ پدرش‌ دستمالي‌ را ازجيب‌ خود دراورد كه‌ بلافاصله‌ محمد با مشاهدآن‌ دستمال‌ شروع‌ به‌ گريه‌ كرد از او پرسيدم‌ چراگريه‌ ميكني‌ و در آن‌ زمان‌ بود كه‌ محمد جريان‌مرگ‌ خود را و ديدار با مرد سفيد پوش‌ را توضيح‌داد.
همسر محمد شفيعي‌ به‌ تاثيرات‌ اين‌ معجزه‌پرداخت‌ و گفت‌ من‌ اعتقادات‌ دینی‌ را باوردارم‌ معتقدم‌ تا خداوند ما‌ نخواهد هيچ‌برگي‌ از درختي‌ نمي‌افتد طي‌ مدت‌ بيماري‌محمد مدام‌دعا میکردم واكنون‌كه‌ اين‌ معجزه‌ را ديدم‌ اعتقادم به خدا‌ صد برابر شده‌است‌.
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی یه موضوعی که برام جالبه اینه که اکثر قصه های جنی که تعریف میشه هر قومی مربوط به خودشون می دونن!! مثه همین استاد ملیکا اینا...مثلا من شاید از 5-6 نفر این داستان رو شنیدم که میگن تو شهره ما قدیما.. تو روستای ما قدیما..

...
قدیما یکی که خیلی احساس می کرده شجاعه میگن اگه راست میگی شب برو قبرستون این میخ طویله رو بکوب تو زمین بیا. اونم میره ولی نمیاد! کسی هم جرات نداشته بره
صبح می بینن از ترس غش کرده افتاده رو زمین
نگو وقتی نشسته حواسش نبوده میخ رو رو لباسش زده! بعد که خواسته در ره فکر کرده یکی گرفتتش!!
 

a.atapour

عضو جدید
خوب بچه ها یواش یواش پاشین چراغ اتاقتونو خاموش کنید.
بعدش در اتاق رو هم ببندید.
به هیچ چیز هم بجز جن فکر نکنید.
احتمالا خیلی باید دلچسب باشه
 

shirin_yalda

عضو جدید
سلام دوستان من اومدم
تا حالا کسی تو مراسم احضار روح شرکت کرده؟ اصلا"اعتقاد دارید یا نه؟
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان من اومدم
تا حالا کسی تو مراسم احضار روح شرکت کرده؟ اصلا"اعتقاد دارید یا نه؟
من یه بار شرکت کردم
هر وقت میرفتیم شمال بچه های فامیل خوراکشون میشد احضار ارواح!!
پشته یه میز حروف رو نوشته بودیم آماده
با یه نعلبکی
البته من همیشه میگم این پسرخاله شیطونم حولش میده
اگه واقعی باشه که سکته میکردم تا حالا!;)
 

a.atapour

عضو جدید
من تو مراسم احضار جن بودم.
بچه های خوابگاه رو مینشوندیم، براشون یه کم ورد می خوندیم، بعد یکی از بالای در اتاق فلش دوربین رو چند بار میزد یکی هم یه پارچه مینداخت رو سرش برق هارو قطع میکرد و میومد به بچه ها یه تنه ی کوچولو میزد و جیم میشد. این بنده خدا ها هم حسابی کپ میکردند. مخصوصا وقتی میدیدند زیر پیراهنیشون سوراخ شده که مثلا جای پای جن بود:biggrin:
 

a.atapour

عضو جدید
زیر پیراهنشونو هم با ته 2 تا شیشه دلستر که از زیر و رو به هم میکوبیدیم (البته اونا نمیدونستن که زیر پیراهنشون بین شیشه هاست) سوراخ میکردیم:D
 

a.atapour

عضو جدید
من فکر میکنم خاستگاه اصلی جن کویر باشه. به قول دکتر شریعتی در کویر ماوراالطبیعه را می توان به چشم دید . . .
 

shirin_yalda

عضو جدید
خواهرم دوران دانشجوییش از این کارا زیادانجام می داد جالب اینجاست که خیلی هم ترسو حتی خونه تنها نمی مونه.
خلاصه یه شبی که فرداش امتحان داشتند با همدیگه(دوستاش) روح احضار کردن روح چند نفر و با آخری خدا حاقظی کردن ولی نمی رفت خلاصه که هر کاری کردن نرفت آخر برگه روبرداشتن و پاره کردن نعلبکی رو که میخواستن بذارن سر جاش دیدن خیلی سنگینه حسابی ترسیده بودن دوستش هم از خودش ترس تر ی ذره خودشون و دلداری دادان رفتن بخوابن عادت داشتن با آهنگ بخوابن ضبط و که روشن می کردن خاموش می شد خواهرم میگه جهت کتابام عوض میشد:cry: تا صبح نشستن دعا خوندن و ساعت 5 صح از خونه در رفتن دیگه هم از این کارا نکردن
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی بچه ها خواب چی می تونه باشه
تو داستان فری معلوم شد که روح واقعا هست
آیا این روح هست که خواب می بینه؟ یا ذهن ماست؟
اگه به خواب باشه که من خوابه جن و پری خیلی دیدم....

گربه پسر خالم تو خواب چشماش اینور اونور میره و بعض وقتا یه تیک هم میره! یعنی حیوونها هم خواب می بینن؟پس حیوانات هم روح دارن؟
اما خواب خیلی موضوع عجیبیه برام..
من بعضی وقتا شده که تو خواب کنترلم دسته خودم بوده..یعنی می دونم خوابم.. شما اینجوری شدین؟
 

a.atapour

عضو جدید
من هم بعضی وقتا شده که میدونم خوابم. خیلی هم جالبه.

راستی شنیدین میگن آدم باید خوابش سنگین بشه تا خواب ببینه. اما تا چشام میره رو هم خواب می بینم. حتی گاهی اوقات نیمه بیدارم. فکر کنم روحم هوای پریدن داره.
 

morteza79

عضو جدید
معرفی کتاب

معرفی کتاب

این هم یک کتاب در ارتباط با موضوع:


داستانهای واقعی از جن و پری: حقایقی از زبان آنان که به چشم دیده اند
سیدحسین حسینی



td.productLabel { font-weight: bold; text-align: left; white-space: nowrap; vertical-align: top; padding-right: 0px; padding-left: 5px; } table.product { border: 0px; padding: 0px; border-collapse: collapse; }قیمت پشت جلد: 13000 ریال


مشخصات کتاب

  • تعداد صفحه: 106
  • نشر: ادیب قزوین (27 اسفند، 1384)
  • شابک: 964-96233-1-0
  • قطع کتاب: رقعی
  • وزن: 300 گر
 

Similar threads

بالا