هما میرافشار

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


هما میرافشار در سال 1325 در تهران متولد شد. وی سرودن شعر را در سال های دبیرستان اغاز کرد. چندین سال بعد هما با علی میرافشار ازدواج کرد و بعد از ان نام خانوادگی خود را به میرافشار تغییر داد. هما شعر، عکس، و داستان در یک روزنامه و یک هفته نامه منتشر میکرد. وی دارای دو فرزند است.
هما میر افشار به همراه اسدالله ملک در دوران همکاری خود آثار جاودانه ای ساخت. او در سال 1962 از دانشگاه موسیقی با درجه بالا فارغ تخصیل شد. هما میر افشار از همان آغاز کار با بزرگترین اهنگسازان و خوانندگان ایرانی همکاری داشته است.
ترانه های هما میرافشار دارای سبکی خاص و بسیار زیبا هستند. هما میرافشار در این سال ها دو کتاب با نام های گلپونه ها و آلاله ها منتشر کرده است.

هما میرافشار در کارنامه هنری خود بیش از 250 ترانه برای خوانندگان معروف سروده است.

هما میرافشار، نامی آشناست برای دوستداران موسیقی ایرانی که سالهاست اشعار او همراه با موسیقی ایرانی شنیده شده است.
کتاب گلپونه ها، اولین کتاب شعر هما میر افشار است و در سال 1352 منتشر شده. هما میرافشار مجموعه شعر دیگری هم دارد به نام آلاله که در سال1380 در تهران به چاپ رسیده است.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"کــوچـــه"

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
راهي بسوي خدا


عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟
در شُعله نرقصيدي، پروانه چه مي داني؟

لبريزِ مِي غمها، شد ساغر جان من
خنديدي و بُگذشتي، پيمانه چه مي داني؟

يك سلسله ديوانه، افسون نگاه او
اي غافل از آن جادو، افسانه چه مي داني؟

من مست ميِ عشقم، بس توبه كه بشكستم
راهم مزن اي عابد، ميخانه چه مي داني؟

عاشق شو و مستي كن، ترك همه هستي كن
اي بت نپرستيده، بُتخانه چه مي داني؟

تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را
مقصود يكي باشد، بيگانه چه مي داني؟

دستار گروگان ده، در پاي بُتي جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه مي داني؟

ضايع چه كني شب را، لب ذاكر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه مي داني؟

برگرفته از كتاب گلپونه هاي هما ميرافشار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بنويس:

بنويس از ياس كبود
بنویس بر باور رود
بنویس از من بنویس
بنویس عاشق یکی بود
بنویس بنویس بنویس

آه ، قصه بگو
از این عاشق دور
تو از این تنهای صبور
بی تو شکست چو جام بلور

بنویس بر یاس سپید
بنویس از عشق و از امید
بنویس دیوانه تو
به خود از عشق تو رسید
بنویس بنویس بنویس

تو موج غرور
این دل سنگ صبور
بنویس از آنچه چو اشک
از دیده چکید
به گونه دوید

بنویس دنیای منی
همه رؤیای منی
منم اون بی تابیه موج
تو هنوز درکار منی
بنویس بنویس بنویس

غریبونه شکستم
من اینجا تک وتنها
دلخسته ترینم
در این گوشه دنیا
ای بی خبر از عشق
نداری خبر از من
روزی تو میایی
نمانده اثر از من

بنویس دنیای منی
همه رؤیای منی
منم اون بی تابیه موج
تو هنوز دریای منی
بنویس بنویس بنویس

بنویس بر یاس کبود
بنویس بر باور رود
بنویس از من بنویس
بنویس عاشق یکی بود
بنویس بنویس بنویس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مُردنم را ببين و بعد برو:

من كيم ؟ آن شكسته ، رفته ز ياد
تك درختي كه برگ و بارش نيست
پاي در گل ، اسير طوفانها
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] آن خزانی که نو بهارش نیست[/FONT]

ورقي پاره از كتاب زمان
قصه اي ناتمام و تلخ آغاز
اشك سردي چكيده بر سر خاك
نغمه هايي شكسته دردل ساز

تو كه بودي ؟ همه بهار ، بهار
در نگاهت شراب هستي سوز
از كجا آمدي ؟ كه چشم تو شد
در شب قلب من ، طليعه ي روز

در رگت خون زندگي جاري
تنت از شوق و آرزو لبريز
تو طلوع و من آن غروب سياه
تو سراپا شكوفه ، من پاييز

راستي را شنيده بودي هيچ
شوره زاري كه گل در آن رويد ؟
يا زشبهاي تيره ، آخر ماه
دلي افسرده ، روشني جويد ؟

تو كه بودي ؟ كه شوره زاره دلم
با تو سرشار برف و باران شد
كاسه خشك چشمهايم باز
تازه شد ، رشك چشمه ساران شد

سبز گشتم ، زنو جوانه زدم
با تو گل كردم و بهار شدم
هر رگم جوي خون هستي شد
پُر شدم ، پُر ز اتنظار شدم

واي بر من ، چرا ندانستم
به وفاي گل اعتباري نيست
شاخه اي را نچيده ميبينم
در كفم غير نيش خاري نيست

راستي را چنان نسيم سحر
تو گذشتي چه ساده زانچه كه بود
من بجا مانده يكه و تنها
ميگريزم دگر ز بود و نبود

بي من آري تو خفته اي آرام
گر چه من لحظه اي نياسودم
چكنم رسم عاشقي اينست
چشم من كور ، عاشقت بودم

بعد از اين ميگريزم از هستي
به جهان نيز دل نميبندم
اي همه شادمانيم از تو
بي تو هر گز دگر نميخندم

آه اينك تو اي رطيل سياه
وقت رفتن كنار خانه بمان
تا ببيني چگونه ميميرم
لحظه اي هم به اين بهانه بمان

صبر كن ، صبر كن ز باغ دلم
گل شادي بچين و بعد برو
ايكه زهر تو سوخت جانم را
مُردنم را ببين و بعد برو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قدري بيشتر:

گفتم مرو اي بودِ من اي تار من اي پودِ من
آتش مشو دودم مكن ، اينگونه نابودم مكن

عشق تو شد دمساز من پايان من آغاز من
بندي شدم بازم مكن ، ديوانه از نازم مكن

غافل مشو از ياد من ، بشنو دمي فرياد من
اينگونه ناشادم مكن پر بسته آزادم مكن

آخر تو هستي جان من پيمان من ايمان من
ديگر پريشانم مكن رو بر رقيبانم مكن

اي عشق آتش زاي من ، سرمايه سوداي من
از عالمي پروا مكن ، عاشق شدي حاشا مكن

آخر بگو اين شور و شر ، در قلب تو دارد اثر ؟
با بوسه اي همچون شكر گفت از تو قدري بيشتر

 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]مجموعه اشعار هما مير افشار[/h]
گلـپــونه هــــــــــا

گلپونه ها


گلپونه هاي وحشي دشت اميدم ، وقت سحر شد
خاموشي ب رفت و فردايي دگر شد
من مانده ام تنهاي ، تنها
من مانده ام تنها ميان سيل غمها
****

گلپونه هاي وحشي دشت اميدم ، وقت جداييها گذشته
باران اشكم روي گور دل چكيده
بر خاك سرد و تيره اي پاشيده شبنم
من ديده بر راه شما دارم كه شايد
سر بر كشيد از خاكهاي تيره غم
****

من مرغك افسرده اي بر شاخسارم
گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم
ميخواهم اكنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام ، ديوانه ام ، آزرده جانم
****

گلپونه ها ، گلپونه ها ، غمها مرا كشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا كشت
گلپونه ها نا مهرباني آتشم زد
گلپونه ها بي همزباني آتشم زد
****

گلپونه ها در باده ها مستي نمانده
جز اشك غم در ساغر هستي نمانده
گلپونه ها ديگر خدا هم ياد من نيست
همدرد دل ، شبها بجز فرياد من نيست
****

گلپونه ها آن ساغر بشكسته ام من
گلپونه ها از زندگاني خسته ام من
ديگر بس است آخر جداييها خدا را
سر بركشيد از خاكهاي تيره غم
****

گلپونه ها ، گلپونه ها من بيقرارم
اي قصه گويان وفا چشم انتظارم
آه اي پرستوهاي ره گم كرده دشت
سوي ديار آشناييها بكوچيد
با من بمانيد ، با من بخوانيد
****

شايــــــــد كه هستي را ز سر گيرم دوباره
شايــــــــد آن شور مستي را ز سر گيرم دوباره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتي دلم شكستي ، اين دل شكسته بهتر
پوسيده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر
من انتقام دل را هر گز نگيرم از تو
اين رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشان اي غافل از دل من
بستي دو چشم و گفتم ، ميخانه بسته بهتر
چون لاله هاي خونين ريزد سر شگم امشب
بر گور عشق ديرين ، گل دسته دسته بهتر
آيينه ايست گويا اين چهره ي غمينم
تا راز دل نداني ، در هم شكسته بهتر
فرسوده بند الفت ، با صد گره نيرزد
پيمان سست و بيجا ، اي گل ، نبسته بهتر
گر يادگار بايد از عشق خانه سوزي ...
داغي هما بسينه ، جاني كه خسته بهتر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا قسم بحقيقت ، ترا قسم بوفا
ترا قسم بمحبت ، ترا قسم بصفا
ترا بميكده ها و ترا بمستي مي
ترا بزمزمه ي جويبار و ناله ني
ترا بچشم سياهي كه مستي آموزد
ترا بآتش آهي كه خانمان سوزد
ترا قسم بدل و آرزو ، برسوايي
ترا بشعله عشق و ترا بشيدايي
ترا قسم بحريم مقدس مستي
ترا بشور جواني ، ترا باين هستي
ترا بگردش چشمي كه گفتگو دارد
ترا بسينه تنگي كه آرزو دارد
ترا بقصه ليلا و غصه مجنون
ترا به لاله صحرا نشسته اندر خون
ترا بمريم خاموش و سوسن غمگين
ترا بحسرت فرهاد و ناله شيرين
ترا بشمع شب افروز جمع سر مستان
ترا بقطره اشك چكيده در هجران
ترا قسم به غم عشق و آشناييها
دل چو شيشه من مشكن از جداييها
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا من بقدر خدا دوست دارم


ترا چون نسيم صبا دوست دارم
ترا چون حديث وفا دوست دارم
چو حل گشته ام در وجود تو با خون
ترا از من و ما ، جدا دوست دارم
دلم را كسي جز تو كي مي شناسد
ترا اي بدرد آشنا ، دوست دارم
چو بيمار جان بر لبم از جدايي
گل بوسه را چون دوا ، دوست دارم
بلاي وجودي ، مرا مبتلا كن
ز هستي گذشتم ، بلا دوست دارم
مگير از سرم سايه شهپرت را
ترا همچو فر هما دوست دارم
بشبهاي تاريك و تلخ جدايي
خيال ترا چون دعا دوست دارم
قسم بر دوچشمان غم ريز مستت
ترا من بقدر خدا دوست دارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ميرسي از راه روزي با شناب
خسته و غمديده و افسرده جان
ديده ميدوزي بسوي كاجها
ميكني پاك از محبت گردشان

بشكند جام بلورين سكوت
از صداي آشناي زنگ در
مي هراسد مرغكي بر شاخ بيد
ميكشد از روي گل پروانه پر

منتظر ميماني آنجا آنجا لحظه اي
تا صداي گرمي آيد كيست كيست ؟
زير لب مينالي آنگه با دريغ
ديگر آن اميد جانم نيست نيست

در فضاي خالي و خاموش سرد
بر نمي خيزد صداي پاي او
پر نمي گيرد شتابان سوي در
گرم و غوغا آفرين بالاي او

ديدگانش غرقه در نور صفا
بر دو چشمانت نميخندد دگر
آن دو بازوي سپيد و مرمرين
راه بر رويت نمي بندد دگر

مي نمي ريزد از آن چشمان مست
گل نمي ريزد بپايت خنده اش
بوسه اي ديگر نمي بخشد ترا
آن لب از عطر گل آكنده اش

پيش چشمانت همه بگذشته ها
رنگ مي گيرند و غوغا مي كنند
در دلت آن خاطرات غمفزا
شعله اندوه بر پا مي كنند

يادت آيد - چون بدل غم داشتي
آن دل درد آشنا ديوانه بود
تا سحر گاهان كنارت مينشست
از همه خلق جهان بيگانه بود

يادت آيد - قهر كردنهاي او
درميان گريه ها خنديدنش
زير چشمي بر تو افكندن نگاه
چون تو مي ديدي نگه دزديدنش

مشت مي كوبي بدر ، با خشم و درد
كاين منم در باز كن در باز كن
با سلام و بوسه ها جانم ببخش
مرغك من سوي در پرواز كن

نرم بر مي خيزد از سويي نسيم
زير لب گويي صداي پاي اوست
رهگذاري نغمه اي سر مي دهد
كيمياي زندگاني ، دوست دوست

غرق حسرت مي كشي آهي ز دل
كاي دريغا از چه رو ازردمش
دوست با من بود و غافل ازو
چون گلي در دست غم پژمردمش

اشك مي غلطد فرو بر چهره ات
راه بر گشتن برويت بسته است
وه چه آسان دادي از كف آنچه بود
پشت سر پلها همه بشكسته است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو ای جان ودل من ،هستی من
تو ای در شام غمها ، مستی من

تو ای بنشسته با خون در وجودم
تو ای امید و عشق و تار و پـــودم

تو در چشم منی ، هر جا که هستم
تو را هر جا که هستی ، می پرستم

شرابی ، شعر نابی ، هر چه هستی
مرا از هـر چه غــیر از خود گســستی

دل درد آشنا را در تو دیدم
تو میدانی خدا را در تودیدم

نمی دانم که بی تو کیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من

دراین سینه دلی دیوانه دارم
چه گویم دشمنی در خانه دارم

مبادا لب نهاد بر جام دیگر
نشیند بر لبانش نام دیگر

من از این گفته ها می لرزم و باز
باو گویم که : ای با سینه دمساز

بجز من آرزویی در دلش نیست
بجز نقش محبت در گل اش نیست

بدلها گر وفا همچون سرابست
دل او در محبت یک کتابست

نگاهش با نگاهی آشنا نیست
به محراب دلش غیر از صفا نیست

ولی با این دل غافل چه سازم ؟
نمی گردد اگر عاقل چه سازم ؟

حسد با خون بود نقش وجودش
همین است ار بسوزی تار و پودش

اگر آسوده هم ماند که دل نیست
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سنگ صبور


ای سنگ صبور من بگشا بسخن لب را
بزدای ز چشمانم این اشک چو کوکب را

***
غمهای درونم را میبینی و میدانی
از چشم غم آلودم صد قصه تو میخوانی

***
چون غنچه فروبسته از گفته لبان من
میسوزم و میدانی اسرار نهان من

***
من مستم و مدهوشم چون آتش خاموشم
ای سنگ صبور من چون قصه فراموشم

***
بگذار شوم غافل از بوده و نابوده
بگذار بیاساید این چشم نیاسوده

***
در جام دل سنگت چون درد شرابم کن
ای سنگ صبور من مستم کن و خوابم کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادته ٬ یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته

چه دل تنگم برای تو ٬ برای چشم غمگینت
برای بیقراری هات ٬ حسادت های شیرینت
بگو یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته ٬ یادته
یادته چه حالی داشتم ٬ یادته
لحظه ی دیدنت آروم نداشتم ٬ یادته

چه روزا و چه شب هایی که با یاد تو سر کردم
تو بودی همسفر با من
نگو بی تو سفر کردم
بگو بگو بگو که هنوز یادته
یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
تو هم شبهای بی من بگو خوابت نرفته
هنوز یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صفای اشك


نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
زنامردمیها نرنجد دلم
كه از چشم خود هم خطا دیده ام

به خاكستر دل نگیرد شرار
من از برق چشمی بلا دیده ام
وفای تو را نازم ای اشك غم
كه در دیده عمری تورا دیده ام

دگر مسجدم خانۀ توبه نیست
كه در اشك زاهد ریا دیده ام
نه سودای نام و نه پروای ننگ
از این خرقه پوشان چه ها دیده ام

طبیبا مكن منعم از جام می
كه درد درون را دوا دیده ام
حریم خدا شد چه شبها دلم
كه خود را ز عالم جدا دیده ام

از آن رو نریزد سرشكم ز چشم
كه در قطره هایش خدا دیده ام
برو صاف شو تا خدابین شوی
ببین من خدا را كجا دیده ام

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا در سینه پنهان کن:


مرا در سینه پنهان کن
رهم ده در دل پر مهر و احساست،
مرا مگذار تنها، ای دلیل راه امیدم
بهشتم، آسمانم، شعر جاویدم

مرا بگذار تا زنجیری زندان غم باشم

برایت قصه ها خوانم، به پایت شعرها ریزم
مرا بگذار تا مستانه در پای تو آویزم

مرا در دیده پنهان کن

که شب ها تا سحر رویای آن چشم سیه گردم
مرا مگذار تا دور از تو ای هستی تبه گردم

ز پایم بند دل مگشا !

مرا بگذار تا کاخی برایت از وفا سازم
تو را با آرزوهایت جدا سازم
تو را با کعبه ی دل آشنا سازم


بیا با من بیا تا در میان موج دریاها

میان گردباد سخت صحراها
کنار برکه های غرق نیلوفر تهی از یاد فرداها
ز جام چشم های تو می ناب نگه نوشم

منم آن مرغک وحشی قفس مگشا

ز پایم بند دل را برمدار ای آشنای من
مرا بگذار تا عمری اسیر آرزو باشم
سراپا گفتگو باشم
شه من، شهرزاد قصه گو باشم

مران از سینه یادم را

مرا از کف مده آسان
مده امید جاویدم به لوح عشق من پایان ...


 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه بايد يک شبی مهمونی کنه
پيشتون مهتابو قربونی کنه
آخه چشمای قشنگت می تونه
که بگيره شبو زندونی کنه
بذارين خورشيد صورت شما
ابری خونه مو آفتابی کنه
چشمای روشنتون دوباره باز
شب تاريکمو مهتابی کنه
روز بايد تو آينه ی صورتتون
چشماشو به روی دنيا وا کنه
وقتی که خورشيد خانوم مياد بيرون
خودشو تو چشمتون پيدا کنه
نازنينم نازنينم
وای اگه خورشيد عشق
توی چشمای شما غروب کنه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاک نشین ره میخانه ام خانه خراب دل دیوانه ام

زان که به میخانه بجز یار نیست کشمکش صفحه و زنار نیست

هرچه در آنجاست بود در خروش جام می و می زده و می فروش

حـسرت بگـذشتـه و آینـده نیـست جز به ره عشق کسی بنده نیست

ای که به دام تو اسیرم اسیر لـذت دیوانگی از من مگیـر

بنـده عشقـم کن و نامم بـده خاک رهم ساز و مقامم بده
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو ديدم زندگی را می توان باور نمود
می توان شبهای بی پايان خود را سر نمود
بی تو ديدم زندگی جاريست در رگهای عمر ٬
غنچه های روز را هم می توان پر پر نمود ٬
می توان در دود يک سيگار هم زندگی را کشت و سوخت
٬ می توان بی گريه ماند
٬ می توان بی نغمه خواند ٬
می توان در سردی يک آه نيز خاطرات تلخ خود را تازه کرد ٬
با شمارشهای انگشتان دست رنجهای رفته را اندازه کرد
٬ بی تو ديدم قهر نيست ٬
جامهای زهر نيست ٬ تلخی اندوه هست و کوه نيست ٬
تک درخت درد هست و جنگلی انبوه نيست ٬
در فراموشی مطلق می توان آرام خفت ٬
می توان گفت اينکه اندر ماورای پنجره ٬
سالهای رفته مدفون گشته اند ٬ آرزوئی نيست ٬
انتظاری نيست ٬ اعتباری نيست ٬ عشق ياری نيست ٬
باورم هرگز نبود بی تو آيا می توان روز زا هم شام کرد ٬
ماند و با سر کردن روز و شبی زندگی رو هم چنين بد نام کرد ؟! ٬
بی تو ديدم مانده ام ٬ بی تو ديدم زنده ام
٬ اين منم تنها ٬ تنی و روح خويش ٬
آن تن و روحی که می آزردمش ٬ کز تن ديگر نماند لحظه هائی جدا ٬
از تنی با بوی گرم و آشنا ٬
ديدم آری هر تنی تنهاست در بُعد زمان ٬ در جهان ٬ باورم شد هر تنی را روح و قلب ديگريست
٬ قصه پوچی است يک روح و دو تن
٬ من نه بودم تو ٬ دريغا ٬ نه تو من ! وای بر من
٬ بر دل ديوانه ام ٬ که آنچه باور داشتم از من گريخت
٬ رشته های بافته با خون دل از هم گسيخت ٬
آنچه استاد ازل از عشق گفت ٬ عاقبت بر باد رفت ٬
اعتبار عشق از ياد رفت .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه سود گر بگویمت

که شام تا سحر نخفته ام

و یا اگر دمی به خواب رفته ام

تو را به خواب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو با خیال تو

به می پناه برده ام

و نقش ان دو چشم قصه گو

به جام پر شراب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که دوریت

چو شعله های تند تب

به خرمن وجود من

شراره های درد میزند

و من درون ان زبانه ها

بنای این دل رمیده را

ز بن خراب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو کیستم و چیستم

که بحر پر خروش من تویی

و ساحل صبور و بی فغان منم

و من

درون موجهای سرکشت

تمام هستی و وجود خویش را

چو یک حباب دیده هم

چه سود گر بگویمت

که من ز دوری تو هر نفس

چو شمع اب میشوم

و اشکهای گرم من

به دامن شب سیاه می چکد

و من میان قطره های چون بلور ان

محبت تو را چو نقش سرد ارزو

بروی اب دیده ام

چه سود گر بگویمت

تو را به خواب دیده ام

و یا که نقش روی تو

به جام پر شراب دیده ام

تو یک خیال دور بیش نیستی

و دست من به دامنت نمی رسد

تو غافلی و من تمام میشوم

و دیدگان پر ز راز من

هزار بار گفته با دلم

که من سراب دیده ام

که......

من سراب دیده ام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بار ديگر دلا خطا نکني
با جفا پيشگان وفا نکني
عهد کردي که خون شوي اما
با دل بي صفا، صفا نکني
من خوشم با جنون و رسوايي
گر تو زين عالمم جدا نکني

درد عشق است و مرگ درمانش
هوس در بي دوا نکني

رفتم از کوي آشنايي ها
تا به نيرنگم آشنا نکني

تا سحر مي توان دمي آسود
گر تو اي دل، خدا خدا نکني

اي که در سينه ام قرارت نيست
مشت خود را دوباره وا نکني ...
 
بالا