دور از تو خواب من خواب پریشون شددر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دارم امید عاطفتی از جانب دوست |
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
تب دستاتو میخوام صورت زیباتو میخوام تو بگو دوستم داری از خدا هیچی نمیخوام
تب دستاتو میخوام صورت زیباتو میخوام تو بگو دوستم داری از خدا هیچی نمیخوام
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست |
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استتا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
توبه کردم ز تو و چشم تو يعني بايد
باز هم منتظر تو به شکستن باشم
من همیشه با سه واژه زندگی كرده ام
راه ها رفته ام
بازی ها كرده ام
درخت
پرنده
آسمان
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
به مادرم می گفتم
از بازار واژه بخرید
مگر سبدتان جا ندارد
می گفت
با همین سه واژه زندگی كن
احمدرضا احمدی
نسیم زلف تو چون بگذرد بر تربت حافظ
ز خـــــاک کالبــدش هزار لاله برآیــد
دل سراپرده محبت اوست | دیده آیینه دار طلعت اوست |
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تـــا بــدیــن جـــا بــهر دینــار آمـــدم
چـــون رســیدم مســت دیــدار آمـــدم
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش | هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام شروش
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت | روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یارم را می برند
بهتر ببرند
دلم را میبرند
بهتر ببرند
عقلم را می برند
بهتر ببرند
عشقم را میخاهند ببرند
نه نه من نمیگذارم!
عشق مقدس است
پس یا مرا بکشید یا عشقم را نبرید!
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد وجان نیز هم
ما بلانشینا را جز بلا نمی شاید
هر بلا که بتوانی بر دل بهایی نه
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
یا رب آن نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم,
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم.
من همگی چو شیشهام شیشه گریست پیشهام//آه که شیشه دلم از حجری چه میشود
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن.
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنمنقش بند جان که جانها جانب او مایلست//عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |