رضا کاظمی

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

تنهایی
کبوتری‌ستْ جَلد
هرچه می‌پرانمَ‌ش
دوباره بازمی‌گردد به خانه‌اَم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو نيستي و من
بر خاكِ هيچ - بر خاكِ پوچ
سيگارِ كسالت دود مي‌كنم
و هر روز روويِ بندِ رخت
خودم را پهن مي‌شوم
گرم اما نمي‌شوم.

خورشيد
اين‌جا سردتر از نگاهِ شهر است حتا
كه خشك نمي‌كُنَدَم
شبيه خورشيدِ پيشاني‌ت
هرجا كه بودي مي‌تابيدي مي‌خنديدم از گرماي...
اما تو نيستي بيايي
جمع‌اَم كني - برداري‌اَم
از روويِ بند رخت.

اين‌جا من سردم است؛ نمي‌بيني؟!

( رضا کاظمی )

 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
«گوشی رو بردار لعنتی !

این همه که زنگ زدم

سوفیالورن هم اگر بود ...

اوه ، نه ؛ ببخش !

لطفاً فقط گوشی رو بردار ... !
»

«رضا کاظمی»

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمامِ دریچه‌ها را به روویِ ماه و آفتاب
بسته‌اَم
تمامِ پرده‌ها را هم
کشیده‌اَم.
نه نور و نه روشنایی،
نه نسیم، نه عطری آشنا،
و نه حسِ قشنگِ برخاستن از بستری آشفته‌ی خیال.
تو که نیستی،
همیشه همین است!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواستم فانوسِ راهَ‌ت باشم
حال آن‌که بر پیشانی‌اَت
مُشتی ستاره، بر راه می‌تابید!
*
گفتی بمان!
- در چشمانت چیزی بود
که از شب هم گذر می‌کرد -
ماندم،
و شرم از حقارتِ فانوس
شانه‌هام را لرزاند.
رفتی،
و بدرودی تلخ
در من آغاز شد.
*
کاش بر پیشانی‌اَت
ستاره می‌شدم
نه کرم شب‌تاب
بر سنگ‌های شب!

( رضا کاظمی / از مجموعه‌ی می‌رویم گُلِ انار بچینیم، نمی‌آیی؟! / 86 )
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای عقربه‌های این ساعتِ لعنتی
خوابِ تو را
پَر می‌دهد از چشم‌هام.

باید قفسی برایت بسازم!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم‌هات
برگچه‌های نو رَسته‌ی بهارند
پاییز نمی‌شوند.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو مُرده‌ای، اما
مُردنَ‌ت اتفاقی نبود.
خدا
به ستوه آمده بود از تنهایی!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه می‌گویند: چه مهربان است این مَرد!
و کسی نمی‌داند
لب‌خند تو است رووی لب‌هام
وقتی آن‌سووی دریاها
یادم می‌کنی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من که جای خود؛

چشم‌هات

خورشید را هم زخم می‌زنند!

چشم‌زخمِ کودکی‌هایم کجاست مادر؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از برکه

به دریا بزن!

تنهایی‌اَت بزرگ شده است مرد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای رسیدن به تو

باید از مرز بگذرم.

جمع کن حصارهایت را !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با هم که قدم می‌زنیم،

تنهایم.

برو!

بگذار با خیالَ‌ت جمع باشم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا که رفته‌اَم

هر روز پشت پنجره می‌ایستی

به « شاید دوباره برگردد! » فکر می‌کنی.

چه فایده!

هیچ‌کس حتا به اشتباه

دو بار به کوچه‌ی بُن‌بست نمی‌رود!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر روز برایت نامه می‌نویسم

و تو،

همه را "برگشت" می‌زنی.

سپاس‌گزارم

هیچ‌کس تا به‌حالْ این‌همه نامه برایم نفرستاده بود!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نشسته‌ای توویِ سینه‌اَ‌م

مثلِ تیرِ چندپَر!

نه می‌شود دَرَت آورد

نه گذاشت که بمانی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعتِ دیدار
به‌وقتِ قرارهای عاشقانه بود.
دیر رسیدی!

هیچ عاشقی ساعت‌َش را
به‌وقتِ گرینویچ تنظیم نمی‌کند!...

( رضا کاظمی )
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تمام زنده‌گی‌اَش را تاخت زده بودْ مَرد

برای یک شب خوابیدن


در شبِ چشم‌هات.


چشم‌هات اما؛


شب نشد هیچ‌وقت!


---------
رضا کاظمی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از دور، زیباترند منظره‌ها.

نزدیک نیا
آتش گرفته است این خانه!
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
توكي خواهي آمد

همراه روزهايي

كه نفس هايت

خورشيد را معنا مي كرد

وخنده هايت

ستاره هارا تك به تك

به دامنم مي ريخت ؟

تو كي خواهي آمد

كنارپنجره ام بايستي -

بگويي:هواكه خوب است

آسمان هم كه صاف

فكرنمي كني

پنجره اضافي باشد؟

توكي خواهي آمد

همراه روزهايي كه زنده بودم؟!
 

eghlimaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]بازَت داشتم از رفتن
با سِحرِ آوازهای نخوانده
و نرمای ابرهای نباریده.
اما، رفتی.

از میان شکسته‌های آینه
و تکه‌های آفتاب
بر پلی از رنگین‌کمان گذشتی، رفتی.
رفتی تا ماه، تا گل‌سرخ
تا سِحرِ آواز پرنده‌ای که از دور تو را می‌خوانْد
و من ماندم.

ماندم در هراس آوازهایی
که دیگر نمی‌بارند
و ابرهایی
که دیگر نمی‌خوانند!

"رضا کاظمی"
[/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

1
پرستوها
گیج میخورند در آسمانِ شهر
و درخت ها
پاییز را از یاد نمیبرند.

کجا مانده ای با بهاری که نیاورده ای هنوز؟!
2
چشم هات
برگچه های نو رَسته ی بهارند
پاییز نمیشوند.
3
وقتی تو نیستی
زندهگی را نمیتوان هر صبح
در آغوش گرفت
و برای تکه ای نان
کنار تنور خورشید
صف کشید!

4
باید ببارد برف
شبِ گیسوهات
دراز شده است دیگر!
5
هنوز کوچهها همان اَند
خیابان ها همان اَند
پنجره ها و مردمِ بی رؤیا، همان.
تنها تویی که نیستی!
6
نامه هات را بی نشانی،
به باد بِدِه
می رساند.
خانه ام بر باد است!
7
آتشکارِ ماهِری هستی
تا می خواهم سرد شوم
در کوره اَت می دَمی!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

1
گووشِ فلک را کَر کردهای با سکوت هات!

"هایی" بزن،
"هوویی" بگو
بگذار دوباره بچرخد فلک!
2
دارد بهار میشود
گل فروش های دوره گرد
بنفشه جار می زنند.
کدام پرستو
بذر تو را هدیه خواهد آورد؟




دوست داشتنم را ببین!


گیسوهات را بگو
دست از سرِ باد بردارند
دارد به کوه می زند خودش را
2
پروازِ هیچ پرنده ای را
حسرت نمی برم
وقتی قفس
چشم های تو باشد
3
چه خوش خیالی باد!
تو را به بازی گرفته است گیسوهاش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا