مشاعرۀ سنّتی

[901010]

انان که خاک را با گوشه ی چشمی کیمیا کنند
ایا شود که گوشه ی چشمی به ما نگاه کنند!

دل من در دل شب
خواب پروانه شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا میچیند

 

[هستی_101]

انان که خاک را با گوشه ی چشمی کیمیا کنند
ایا شود که گوشه ی چشمی به ما نگاه کنند!

دل ها اگر چه صاف،ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

 

[هستی_101]

دل من در دل شب
خواب پروانه شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا میچیند

درون دلت شهربند است راز
نگر تا نبیند در شهر باز

 

[901010]

دل ها اگر چه صاف،ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دل گشای تو

 

[901010]

عجب شیرتوشیری شده اینجا!!!!!!

سلام، دکتر مگه بده؟

 

[901010]

درون دلت شهربند است راز
نگر تا نبیند در شهر باز

زندگی شاید همین باشد
یک فریب کوچک از دست گرامی تر عزیزانت
من که باور کرده ام باید همین باشد

 

[هستی_101]

تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دل گشای تو

ور ایدون که زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه

 

[هستی_101]

زندگی شاید همین باشد
یک فریب کوچک از دست گرامی تر عزیزانت
من که باور کرده ام باید همین باشد

در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر

 

[901010]

ور ایدون که زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه

هان مشو نومید چون واقف نۀی از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

 

[901010]

در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که دل بسپارند چاره نیست

 

[هستی_101]

هان مشو نومید چون واقف نۀی از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

روی کسی سرخ نشد بی مددلعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود

 

[901010]

روی کسی سرخ نشد بی مددلعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود

درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث

 

[هستی_101]

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که دل بسپارند چاره نیست

توآنبلند ترین هرمی که فرعون تخیل می تواندذ ساخت
و من آن کوچک ترین مور،که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت

 

[I am an engineer]

روی کسی سرخ نشد بی مددلعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود

دلا رو کن به تنهایی که ازتنها بلا خیزد
سعادت آن کسی داد که از تنها بپرهیزد

 

[هستی_101]

دلا رو کن به تنهایی که ازتنها بلا خیزد
سعادت آن کسی داد که از تنها بپرهیزد

در دایره ی قسمت ،ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی،حکم آنچه تو فرمایی

 

[هستی_101]

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که دل بسپارند چاره نیست

تا تماشای جمال خود کند
نور خود در دیده ی بینا نهاد

 

[samiyaran]

تا تماشای جمال خود کند
نور خود در دیده ی بینا نهاد

دو ... شاخه از يکی درخت:
يکی تيرِ تابوت وُ
يکی تختِ گهواره؟


نگران نباش گردوی پير!
حالا هزار پاييز است
که گاه می‌آيند وُ
هزار بهار است که گاه می‌روند،
هيچ پرنده‌ای
آشيانِ پرنده‌ی ديگری را تصرف نخواهد کرد.

سید علی صالحی

 

[malmal_r]

دو ... شاخه از يکی درخت:
يکی تيرِ تابوت وُ
يکی تختِ گهواره؟


نگران نباش گردوی پير!
حالا هزار پاييز است
که گاه می‌آيند وُ
هزار بهار است که گاه می‌روند،
هيچ پرنده‌ای
آشيانِ پرنده‌ی ديگری را تصرف نخواهد کرد.

سید علی صالحی





دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند

 

[محمدکریمی]

دو ... شاخه از يکی درخت:
يکی تيرِ تابوت وُ
يکی تختِ گهواره؟


نگران نباش گردوی پير!
حالا هزار پاييز است
که گاه می‌آيند وُ
هزار بهار است که گاه می‌روند،
هيچ پرنده‌ای
آشيانِ پرنده‌ی ديگری را تصرف نخواهد کرد.

سید علی صالحی





دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند

دلا تا کی دراین زندان فریب این وان بینی....یکی زین چان ظلمانی(یا ضلمانی) برون شو تا جهان بینی

 

[malmal_r]

دلا تا کی دراین زندان فریب این وان بینی....یکی زین چان ظلمانی(یا ضلمانی) برون شو تا جهان بینی

یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
اینبار می برند که زندانی ات کنند

 

[محمدکریمی]

یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
اینبار می برند که زندانی ات کنند

دیده دریا کنم وصبر به صحرا افکنم.....وندرین کار دل خویش به دریا فکنم

 

[samiyaran]

دیده دریا کنم وصبر به صحرا افکنم.....وندرین کار دل خویش به دریا فکنم

من آن طفل آزاده سر خوشم
که با اسب آشفته یال خیال
درین کوچه پس کوچه ماه و سال
چهل سال نا آشنا رانده ام
ز سیمای بیرحم گردون پیر
در اوراق بیرنگ
تاریخ کور

فریدون مشیری

 

[magic_boy]

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند

 

[محمدکریمی]

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند

دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم

 

[magic_boy]

دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم

من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

 

[magic_boy]

من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

 

[magic_boy]

من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

 

[magic_boy]

دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم

من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

 

[Milad127]

من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام

 

[samira93]

درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام

من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که نا کس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها