با حال ترین گندی که زدی تو زندگیت از دوران بچگی تا حالا

amir-66

عضو جدید
خودم یادمه بچه بودم
یه بار وقتی 4 سالم بود با پسر خالم تنها بودیم
یعنی همه خواب بودن
بعد گفتیم چیکار کنیم اینا بعد تازه بهمون شماره پلیس و اتش نشانی و اینا یاد داده بودن

گفتیم بزنگیم اذیت کنیم
خیلی دیونه بودیم نمیفهمیدیم که شماره میوفته
فـــــــــــــک کن با تلفن خونه زنگ زدیم

به 110 زنگ زدیم هر هر خندیدیم

بعد 5 بار دیگه دوباره زنگیدیم یهو دیدیم تلفن داره زنگ میخوره سریع رفتیم خودمونو زدیم به خواب
مامانم تلفنو برداشت دید از 110 زنگ زدن که دو کودک مزاحم شدن

خیلی کتک خوردیم
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منم یه بار رفته بودم استخر بعد که کلاسمون تمومید می خواستم برم بیرون (من اصولا ادم پر جنب و جوشیم از بچگی تا به امروز
)با خودم گفتم از این جاها هست تو استخرا که توش پاتو میشوری برم توشو بعد بپرم بیرون
رفتمو کردم بعد زیر پام لیز بود با کله خردم زمین
ضربه مغزی شدم سه تا امپولو ...
خوابم که دو روز نداشتم
ولی خب خودشم خوب بود همه میومدن دیدنم با یه عروسک منم که عاشق عروسک خوش به حالم شد


یه بار دیگم بازم تو استخر
رفتم شیرجه برم تو اب خیر سرم
پریدم ولی دمه لبه های استخر خلاصه چونم پکید
نه بابا شوخیدم
پاره شد و چهارتا بخیه خورد تازه جالب تر
این بود که رفته ندم جلو اینه و می گفتم چیزی نیست
بعد دستمو گذاشتم رو پوستش و موقعی که اومدم بمالونمش پوستش کنار رفت و واویلا شد خون همه چونمو گرفت


دیگه یادم نیست یعن هست ولی گند نیست بیشتر داستانه
 

amir-66

عضو جدید
یه بار بابام اومد از این پرژکتور خفنا رو امتحان کنه از اونا که باهاشون آسمانو روشن می کنن نمی دونم دیدین یا نه
بعد 2 شاخه نداشت 2 تا سیم داشت
منم اون جا بودم یه دفه دیدم بابام اینا رفتن پایین دنبال یه چیزی تا باهاش اینو روشن کنن
من فک کردم حتما به ذهنشون نرسیده که میشه این سیمارو بکنن تو پیریز بدونه 2 شاخه
من خودم این کارو کردم و سیمارو کردم تو پیریز که
بووووووووووووم

سوخت
نگو 12 ولت بوده
بابام رفته بوده آدابتور بیاره اما دیگه نیاز نشد:D

:w15:
 

amir-66

عضو جدید
یه بار نزدیکی های ونک تو یه ترافیک بدجور گیر کرده بودم یهو انداختم تو یه کوچه فرعی و گازش رو گرفتم ملت هم خیال کردن
من بلدم مثل اسب راه افتادن دنبال من! یکم اینور اونور پیچیدم آخر خوردم به بن بست خیلی ریلکس ماشین رو تهه کوچه پارک
کردم رفتم تا نیم ساعت بعد اون ماشینها داشتن سر و ته میکردن که ازکوچه در بیان
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یه بار مهمون داشتیم.بعد بچشون خیلی اذیت میکرد(ازم کوچیکتر بود دو سال،منم 5 سالم بود.)بعد مامانش بهش میگف اذیت کنی فلفل میریزم تو دهنت.آقا یه بار بعد از ظهر همه خواب بودن این داشت هی اذیت میکرد:w00: منم اومدم یه قاشق فلفل قرمز ریختم تو دهنش!!!! :w15:بچه دیگه رو به موت بود بیچاره!!!:w20:
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه بودم بعد محکم زدم تو گوش بابابزرگم گفتم حرف نباشه!
من:D بابا بزرگ:mad:
من:redface:بابا بزرگ:razz:
من:(بابا بزرگ:surprised:
من:cry:بابابزرگ:eek:
من:crying:بابابزرگ:smile:
من:biggrin: بابابزرگ:exclaim:
 

amir-66

عضو جدید
ی پسر دائی دارم هم سنه منه هم بازی من بوده از بچگی بد ما ۴ساله بودیم نویدو ختنه کردن:razz:
بد ما کمپوت اینا خریدیم رفتیم خونه دائیم:w23:
بد من اصن در جریان نبودم نوید چی شده و اینا:D
رفتیم تو رو بوسی اینا دیدم نوید میگه آی آی من درد میکنه فلان جام کمپوتمم بدید و فلان
من دیدم وای دامن چین چینی پاشه:w15:
بدو بدو رفتم میگم نوید درش بیار مگه تو دختری:eek:
خانواده مارو جدا کردن:w13:
من: مااامااان دامن پوشیدهههههههههههههههههه:w25:
نوید: بااابااا دردم گرفت :w04:
آخرش مامانم به زور و ضرب توضیح داد من فهمیدم چرا دامن پاشه::eek::cap::sweatdrop::whistle:
.
.
.
:w05:
البته سال بعدش دامنه پای من بود:w20:

من:crying:
نوید:w24:
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ی پسر دائی دارم هم سنه منه هم بازی من بوده از بچگی بد ما ۴ساله بودیم نویدو ختنه کردن:razz:
بد ما کمپوت اینا خریدیم رفتیم خونه دائیم:w23:
بد من اصن در جریان نبودم نوید چی شده و اینا:D
رفتیم تو رو بوسی اینا دیدم نوید میگه آی آی من درد میکنه فلان جام کمپوتمم بدید و فلان
من دیدم وای دامن چین چینی پاشه:w15:
بدو بدو رفتم میگم نوید درش بیار مگه تو دختری:eek:
خانواده مارو جدا کردن:w13:
من: مااامااان دامن پوشیدهههههههههههههههههه:w25:
نوید: بااابااا دردم گرفت :w04:
آخرش مامانم به زور و ضرب توضیح داد من فهمیدم چرا دامن پاشه::eek::cap::sweatdrop::whistle:
.
.
.
:w05:
البته سال بعدش دامنه پای من بود:w20:

من:crying:
نوید:w24:

:biggrin:
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آخر شب داییم از دستشویی اومده بیرون گوشیشم دستشه غش کرده از خنده!!!
میگیم چته خبـــ؟
میگه تو دستشویی بودم سمیرا(دوست دخترش که قراره با هم ازدواج کنن)اس ام اس داده:
عشق من اگر الان خوابی ، رویاهاتو برام بفرست


اگر داری میخندی ، لبخندت رو برام بفرست


و اگر در حال گریه ای ، برایم اشکهایت را ارسال کن


دوستت دارم


داییم جواب داده :

من الان توالتم ، چی برات بفرستم !؟!؟!؟
 

amir-66

عضو جدید
امروز از برنامه گوگل ارث پشت بوم خونه مون رو پیدا كردم نشون مامانم دادم!

حالا یه نقطه سیاه پیدا كرده با كلی ذوق و شوق میگه :
این منم دارم لباس پهن میكنم
من :w15:
بعدم که بابام اومد ،مامانم با ذوق موضوع روبهش گفت!;)
بابام اومده میزنه پس گردنم میگه:
بی غیرت!
چرا عكس مامانتو میذاری تو اینترنت؟!:eek:
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز از برنامه گوگل ارث پشت بوم خونه مون رو پیدا كردم نشون مامانم دادم!

حالا یه نقطه سیاه پیدا كرده با كلی ذوق و شوق میگه :
این منم دارم لباس پهن میكنم
من :w15:
بعدم که بابام اومد ،مامانم با ذوق موضوع روبهش گفت!;)
بابام اومده میزنه پس گردنم میگه:
بی غیرت!
چرا عكس مامانتو میذاری تو اینترنت؟!:eek:
:w15::w24:
 

amir-66

عضو جدید
سلام
آبجي ديدي تاپيك قفل شد


این سوتی بعد چند سال هنوز با دوستام که یادش میکنیم موهای همو از خنده میکشیم.
سال اخر دبیرستان بودم سر همه امتحانا تقلب میکردم یه دفعه به دوستم که یکم ساده هم بود یاد دادم چطور تقلب کنه و
کتاب تو جامیز باز کنه موقع امتحان شد و این کتاب باز کرد
و به خیر و خوشی تموم شد بعد یه هفته خوشحال منتظر بود
جواب امتحانشو معلممون بگه که دیدیم صفر شده
برگشو نگاه کردم
دیدم همه جواب هارم نوشته یهو دیدم
رو جواب یکی از سوالا نوشته همانطور که در فصل قبل خواندیید!!!!:w15::w15::w15:
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزرگترین گندم این بود که وقتی تازه راه رفتن یاد گرفتم رفتم بسته تیغو به جای بسته شکلات جوییدم. دکترا میگفتن لال میشم ولی نمیدونم چرا برعکس شد!!! :دی
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سوتی بعد چند سال هنوز با دوستام که یادش میکنیم موهای همو از خنده میکشیم.
سال اخر دبیرستان بودم سر همه امتحانا تقلب میکردم یه دفعه به دوستم که یکم ساده هم بود یاد دادم چطور تقلب کنه و
کتاب تو جامیز باز کنه موقع امتحان شد و این کتاب باز کرد
و به خیر و خوشی تموم شد بعد یه هفته خوشحال منتظر بود
جواب امتحانشو معلممون بگه که دیدیم صفر شده
برگشو نگاه کردم
دیدم همه جواب هارم نوشته یهو دیدم
رو جواب یکی از سوالا نوشته همانطور که در فصل قبل خواندیید!!!
:w15:!:w15::w15:

:w15::w15::w15:
 

amir-66

عضو جدید
بزرگترین گندم این بود که وقتی تازه راه رفتن یاد گرفتم رفتم بسته تیغو به جای بسته شکلات جوییدم. دکترا میگفتن لال میشم ولی نمیدونم چرا برعکس شد!!! :دی

اخی خداروشکر که طوریتون نشد:heart:

چند روز پیش خسته و کوفته داشتم از دانشگاه برمی گشتم… منتظر تاکسی وایساده بودم و آهنگای گوشیمو هی عوض می کردم!! دیدم یه پسره که یکم جلوتره من وایساده با من هم مسیره، گفتم هروقت این ماشین گرفت منم سوار می شم! خلاصه سوار یه ماشین شد منم پریدم بدون اینکه چیزی بگم سوار همون ماشین شدم!!! راننده با تعجب یه نگاهی انداختو
هیچی نگفت!!!!
چند متر جلوتر بود که به پسره گفت چطوری عموجان؟ امشب با زن عمو میایم خونتون!!!!!…

:w20::w45:
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اخی خداروشکر که طوریتون نشد:heart:

چند روز پیش خسته و کوفته داشتم از دانشگاه برمی گشتم… منتظر تاکسی وایساده بودم و آهنگای گوشیمو هی عوض می کردم!! دیدم یه پسره که یکم جلوتره من وایساده با من هم مسیره، گفتم هروقت این ماشین گرفت منم سوار می شم! خلاصه سوار یه ماشین شد منم پریدم بدون اینکه چیزی بگم سوار همون ماشین شدم!!! راننده با تعجب یه نگاهی انداختو
هیچی نگفت!!!!
چند متر جلوتر بود که به پسره گفت چطوری عموجان؟ امشب با زن عمو میایم خونتون!!!!!…

:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:
خیلی باحال بوووووووووووووووووود

یه خانومی تو فامیلمون هست خدای سوتیه.یه روز تو ماشین بودیم
یه دفعه گفت:بچه ها نگاه اون ماشین سبزه ….
کدوم ؟کدوم؟…
همون سبز پروفسوریه دیگه!!!
اینقدر خندیدیم که نفسمون بند اومده بود
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمي دونم كجا بريم....... شما جائيو رو سراغ نداري....... مي دوني كه من شيرازيم
ابجی دوتا گندی که زدید تعریف کن فقط امدین این تاپیک حرفای خودتونو بزنید لاقل واسه گندای ما امتیاز بدید:w11:

شب احیا بود و من و خواهرم و دو تا از خاله هام و دخترخالم تصمیم گرفتیم بریم بهشت زهرا!;)
پنج تایی سوار ماشین شدیم و ساعت 9 شب بود که راه افتادیم، بماند چقدر توی راه به مردم خندیدیدم،
وقتی رسیدیم اونجا دیگه ساعت 10 اینطورا بود و هیچ چراغی هم اونجا روشن نبود و ملت با فلش موبایلاشون
نشسته بودن. رفتیم سر ِ خاک پدربزرگم که یه جای سرسبز و پر از درخت ِ، خالم بهم گفت که برم خرما خیرات کنم
و منم موبایلم رو دادم تا از فلشش استفاده کنن. همینطور که داشتم خیرات می کردم به چند تا پسر که دور یه
قبر نشسته بودن تعارف کردم، بعد از داشتم میرفتم به یه جای خیلی تاریک رسیدم که هیچ نوری نبود،
تا اومدم پامو از این سمت درختکاری بذارم اون طرف یه نفر محکم پامو گرفت! داشتم سکته می کردم:eek:
و تو همون حالت خشکم زده بود :surprised:که یه خانمی از اون زیر گفت: ببخشید میشه به منم خرما میدین؟!
منم جعبه خرما رو پرت کردم و در رفتم!:child: اما صد بار رفتم و اومدم اما قبر پدربزرگم رو پیدا نکردم،:w20:
دیگه از ناچاری رفتم پیش اون پسرا و گفتم: ببخشید شماها نمیدونین من از کدوم طرف اومدم؟ :dاونا از خنده مرده بودن:w15::w15::w15:
 

amir-66

عضو جدید
:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارم یهو مدیر عامل از تو اتاق خودش

گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….


گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حتماً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم

دیدم داره تلفن حرف میزنه
با امیر دوستش و من از شدت ضایعگی دیوارو گاز گرفتم


 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یه بار که رفته بودیم شیراز خونه ی خاله م اینا دختر خاله م سر کار بود هنوز نیومده بود خونه. ما هم چون تازه رسیده بودیم خیلی خسته بودیم رفتیم خوابیدیم
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]2 ساعت بعد که بیدار شدم از خالم پرسیدم زهرا اومد؟گفت آره خاله جون.تو پذیرایی دراز کشیده![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]منم به خیالم دختر خالمه رفتم خودمو انداختم روشو محکم بغلش کردمو [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از روی ملافه ماچش میکردم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که یه دفعه طرف بیدار شدو ملافه رو کشید کنار. دیدم پسر خالمه!!![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دختر خالم رفته بود دوش بگیره [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کلی هم خوش به حال داداشش شد!![/FONT]
 

amir-66

عضو جدید
عمه اینا دارن میان خونمون(با خانواده)من جلو در وایسادم اونا راه پله بودن!!
صدای دختر عمم میومد که حالو احوال میکرد!!
من فکر می کردم با منه.

هی اون میگفت چه خبر منم میگفتم سلامتی و...
آقا وقتی دیدم داره با تلفن میحرفه
بد جور ضایع شدممممممم!!
 

shakibam

عضو جدید
کاربر ممتاز
به گوشی بابام زنگیدم(خونه جا گذاشته بود)مهمونم داشتیم.
دیدم موبایلش داره زنگ میخوره دوباره خودم برداشتم.دیدم کسی حرف نمیزنه کلی بدو بیراهم گفتم.
بعد مهمونمون گفت مگه خودت زنگ نزدی؟؟؟؟؟؟؟
جاتون خالی کلی ضایع شدم...
 

amir-66

عضو جدید
[h=6]این مال یکی از رفقامه !!
میگفت رفته بودم دفتر همشهری واسه اگهی ماشینم !!
یارو میپرسید مال خودته ماشین ، ادرس خونت رو بده ، شماره ی ملی ، شماره شناسنامه و یه برگه واسه تضمین اینکه ماشین مال خودشه !!
بهد میگه شمارت رو بده ، جلوی روش بهش زنگ میزنه !!
این رفیق ما هم شاکی میشه فکر میکنه اوسش کردن
داد میزنه یعنی چی این حرکات یه پراید میخواین اگهی کنیدا!!!!
بعد زنه میگه اقا ترو خدا ناراحت نشو !!
چند وقت پیش یه اقایی اگهی داده بود واسه 300 راس گوسفند زنده اونوقت شماره ی روایط عمومی مجلس رو داده بود !!

مردم هم زنگ میزدن اونجا واسه خرید گوسفند !!
[/h]
 

shiva71

عضو جدید
گند که زیاد زدم.ولی باحالترینش این بود که تخم مرغو زدم تو صورتت معلمم.فکر کردم توش خالیه
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیلی باحال بود شیوا جون:w11:
بذار منم یه خاطره از مدرسه بگم
سال سوم دبیرستان بودیم!!
زنگِ فلسفه بود!! معلممون داشت درمورد سقراط صحبت میکرد!!
گفت هدف سقراط از گشتن در بازار چه بود؟؟
یکی از بچه ها گفت ولگــــــــردی!!

اقا ما پکیدیم از خنده!!
خانم از کلاس بیرونش کرد!!
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این هم سوتیه دوستم ساراس
یادمه وقتی ۴-۵ سالم بود یه بار رفتیم خونه عمه کوچیکم(خیلـــــــــــی هم زن مهربون و خوبیه،اصلا اِندِ بشر ِ).مامان من خیلی حساس به رفتار ماها!!که باادب باشین فقط یکی میوه بردارین اینطوری و اونطوری،اگرم جرأت داشتی غیر از این باشی اونوقت نتیجه ش دیدنی بود!!!آقا ما نشسته بودیم عمه چایی آورد.همینطور که به ردیف تعارف میکرد من هی تو دلم میگفتم الان میاد - نزدیک شد - وقتی برسه زود چاییو برمیدارم عمه خسته نشه و...خونه هم پر از آدم حسابی بود! آقا عمه به من که رسید رد شد رفت نفر بعدی !من؟شدم اینطوری
اصن حااااااااالـــــــــم گرفت.رسیدیم خونه خیلی شیک کیف کوچولومو زدم زمین رفتم لم دادم روی پای بابام گله گی که:بابا؟این عمه ی کوووووووور اومده چایی آورده،من گنـــــــــــــده نشستم به همه چایی داده فقط به مــــــــــــــــــن نداده!!
من دیگه هیچ وقت نمیرم خونه شون.اگه رفتم خدا منو بکشه!!
بابا هم که طبق معمول ســــــــــاکت..یهو یکی بلنـــــــــد زد زیره خنده!!
عمه دومیم بود . اونموقع طلاق گرفته بود و سالها با ما زندگی میکرد من اصن حواسم نبود اونم پیشمون نشسته.

آقا عمه کوچیکم فهمیده بود قضیه رو !
!گفت قربونــــــــــــــــت برم عمه آخه من فک نمیکردم بچه به این سن این قد خمار چایی باشه!!
معمولا دنبال پفکن نه چایی!!و من هی آب می فرمودم از خجالت!
از اون به بعد هر وقت ما میرفتیم خونه عمه، سینی چایی که وارد میشد اول عمه میومد جلو من میگرفت کلی هم میخندید
!فک کن من به زور استکان نعلبکی رو بر میداشتم از بس کوچولو بودم ! ولی خداییش دیگه اون چایی باچنون رسوایی ،خوردنش برام شده بود مثه زهرمار ! تا تمومش میکردم همه بهم ته چشم نگاه میکردن میخندیدن!این قضیه توی کل فامیل پیچید و خونه هر کدوم دیگشونم میرفتم اول جلو من میگرفتن!و این قضیه متاسفانه تا الان که ۲۷سالم هم شده ادامه داره و به محضی که سینی چایی وارد میشه میخندن و میگن بذار اول به سارا چای بدیم نره خونه بگه جلوم چای نگرفتن!!
 

amir-66

عضو جدید
دیروز قبل از اینکه بریم رستوران، خواهرم زنگ زد تا جا رزرو کنه.
گفت ببخشید اقا شما رستوران هستین؟

وای ما پکیدیدم از خنده!!
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیروز قبل از اینکه بریم رستوران، خواهرم زنگ زد تا جا رزرو کنه.
گفت ببخشید اقا شما رستوران هستین؟
وای ما پکیدیدم از خنده!!

دبستان بودم ، روز اول بود و معلم گفته بود که به ترتیب خودتون و معرفی کنید، شغل پدر و اینکه چند تا خواهر برادرین...
نوبت من شد، اسممو گفتم و پدرمم که بازاریه، یه خواهر بزرگ دارم که دبیرستانیه یه داداشم دارم که راهپیمایی میره...

(میخواستم بگم راهنمایی) تا اینو گفتم یهو کلاس رفت رو هوا دیگه، هههههههه...
معلمم فکر کرد دارم مسخره بازی در میارم، منو از کلاس انداخت بیرون... :(

گوشه ای از خاطرات دایی گرامی
 

amir-66

عضو جدید
یکی از همکلاسی های دوره دبستان رو دم در دانشگاه دیدم ، داشتیم گپ می زدیم که دو تا دختر که ازشون بدم می آمد از در دانشگاه اومدن بیرون . گفتم : اه باز این . . . آمد ! گفت : اون خواهرمه ! سریع گفتم : نه ! اون یکی ! گفت : اون هم زنمه !

از اونی که روز ازل شانس پخش می کرده متشکرم شخصاً !
 

Sima.N

عضو جدید
یکی از همکلاسی های دوره دبستان رو دم در دانشگاه دیدم ، داشتیم گپ می زدیم که دو تا دختر که ازشون بدم می آمد از در دانشگاه اومدن بیرون . گفتم : اه باز این . . . آمد ! گفت : اون خواهرمه ! سریع گفتم : نه ! اون یکی ! گفت : اون هم زنمه !

از اونی که روز ازل شانس پخش می کرده متشکرم شخصاً !

:biggrin:...............
 

Similar threads

بالا