دل نوشته های نیکی فیروز کوهی

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
___

انّا لله و انّا الیه ....
به زبانم نمیآید
من مرگ را دیده ام
مرگِ آفتاب
مرگِ پنجرههای رو به باغ
مرگِ شرجیِ سرزمینهای شمال
مرگِ دوست ... دوستی ... رفاقت
مرگِ یک مرد کنارِ صداقت
مرگِ دعا
مرگِ دستهایِ رو به خدا
مرگِ کودکانِ شجاع
مرگِ نفس
مرگِ غم انگیزِ زندانی در قفس
مرگِ یک شب بی عشق ... بی هوس
مرگِ آواز
مرگِ یک زن پر از نیاز ... پر از نیا ا ا ا ا ز
من مرگِ قلم در دستهایِ خودم
مرگِ واژه در شعرهای خودم
من عکس مرگ را به جای تصویر لبخند دیده ام
به زبانم نمیآید
به زبانم چیزی جز صبر نمیآید

نیکی فیروزکوهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرد باشی

تنها باشی

دلتنگ باشی

آواره ی کوچه و خیابان باشی

وقتی به اولین زنی که شبیهِ اوست میرسی

نزدیک میشوی

سیگارت را روشن میکنی

بعد پشت دستت را خو و و و و و ب داغ میکنی

دا ا ا ا ا ا غ

....

این داستان هیچ دنبالهای ندارد

نیکی فیروزکوهی


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیال کنیم همه گفتنیها را گفته ایم

دیدنیها را دیده ایم

راهها را رفته ایم

خیال کنیم رسیده ایم

خیال کنیم همه را دوست داشته ایم

همگان ما را دوست داشته اند

عشق ورزیده ایم

بوسیده ایم

بوییده ایم

لمس کرده ایم

خیال کنیم شب داشته ایم

روز داشته ایم

خیال کنیم کنار دریا غروب داشته ایم

خیال کنیم روزگار خوشی داشته ایم

خیال کنیم این خواب ، خوابِ ما

این رویا ، رویای ماست

خیال کنیم حالا که میرویم

بدهکار هیچ قلبی

هیچ دستِ گرمی

خیال کنیم بدهکار هیچ آرزویی نیستیم


نیکی فیروزکوهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روزِ آفتابی را انتخاب کن

خودت را سریع به خانه برسان

راحت ترین مبلِ خانه را انتخاب کن

پرده ها را کنار بکش ( اتاق نباید تاریک باشد)

در زیباترین فنجانی که داری قهوه بریز

و در آرامش کامل

در روزِ روشن

بدور از استرس های خارج از خانه

تمام عکس هایش را پاره کن

تمام خاطراتش را یکی یکی دور بریز ( نیازی به مرورِ دوباره هم نیست)

تمامِ کلمات راست و دروغش را از ذهنت پاک کن ( در هر صورت فرقی نمیکند)

بعد با شکوهِ تمام چروکِ لباست را مرتب کن

مثلِ آدمی که هیچ وقت عاشق نبوده

مثلِ آدمی که همیشه تنها بوده

از خانه بزن بیرون

بگذار زندگی یک نفسِ راحت بکشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمامِ فکر هایم را کرده ام

بهترین راه همین است که یک شب زلزله ای بیاید

قاره ی من را به قاره ی تو نزدیک کند

همان شب من تنها جاده ی مانده تا رسیدن را بدوم

و بدوم

... و بدوم

صبح تو را کنارِ خانه جنگلی کوچکی ببینم

که بی قرارِ آمدنِ من ایستاده ای

با سرِ انگشتان مردانه ات موهایِ سیاهم را پشتِ گوشم بزنی

و با مهربانی بپرسی

صبحانه نانِ محلی می خوری با پنیر و گردوی تازه؟؟


نیکی فیروزکوهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خیابان برو

دستِ یکی از این آدمهای سیاه و سفید را بگیر

و میهمانش کن به یک تانگو ی خیابانی

گورِ پدرِ عشقهای باکره

گورِ پدرِ روزهای رنگی

گورِ پدرِ انتظار

گورِ پدرِ تنهایی

صداقت تا چه حد ؟؟




نیکی فیروزکوهی


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هفته*های خالی* از لحظه*های تو
روز*هایِ بارانی که جای هیچکس خالی* نیست جز خودت
غروب*هایی* که بی* جهت دلم می*گیرد
حرف*هایی* که هرگز به هم نگفته ایم
شعر*هایی* ، پر از واژه*های غمگین
نگاه*هایِ غریبه، نگاه*هایی* که دیگر مال من نیست
تنهایی
بی* آغوشی
امید*های واهی
شب*های طولانی
تمام اینها به من میگوید که تو چیزی جز یک خواب نبودی
یک رویا
یک آرزو
یک خیالِ خوب که هنوز گرمم می*کند
یک صدایِ آشنا که با عشق صدایم میزند
خوابِ من پر از مهربانی است
پر از نوازش
پر از حرف*های خوب
دیوانه نیستم
دوستت دارم
باورم کن
زیباست ، لحظه*های خوشِ دوست داشتن کسی* که حتی نیست


نیکی* فیروزکوهی


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام
از خودم خسته ام

از شما
روزهای بی حوصلگی
شبهای کشدارِ تنهایی
از این شعرهای تکراری
عشق ها
عاشقانه ها
حتی شکستهای تکراری
از این حضورهای مترسک وارِ پر از تردید
از امتدادِ مستمر چهار فصلی که از کفِّ ما میروند
بدون هیچ چ چ چ تغییر ... بدون هیچ تغییر
خالی شده ام
خالی میروم
هیچ فکری در سرم نمیماند ... نمیآید که بماند
همین روز هاست که کاغذِ سفیدی به اشتراک بگذارم
فقط با یک امضا
یا چه میدانم
یک شکلک
یکی از این قلب هایی که همه برایِ هم میفرستند
یا دستی که باید تکان بخورد ولی نمیخورد
همین روز هاست که خودم را یک جایی گم کنم
نه ... اینبار پشتِ دود سیگار نیست
یا میانِ انبوه واژههای بی سرانجام
یا در سوگِ نیمه رفاقتهای گاه و بیگاهی
این بار
در کوچه پس کوچههایِ کودکیِ کسی
که زود بزرگ شد
نیمه برهنه
عصیانی
شورشی
و با دلی پر بزرگ شد
کسی که این روزها ... عجیب خسته است


 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی خواهی‌ دانست
ماندن اگر سر ریز کند ، بودن را به تعفن می‌‌کشد
و آنروز فاصله‌هایِ بی‌ توهم را عزیز تر خواهی‌ داشت از نزدیکی‌‌های دروغین

نیکی‌ فیروزکوهی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی‌ فکر می‌کنم
اگر این مرز‌ها نبودند
جایِ ما کدام طرفِ زندگی‌ بود ؟
گاهی فکر می‌کنم
وابسته ایم به شاید ها
به باید‌ها و نباید ها
به ممکن ها
حتی غیر ممکن ها
گاهی‌ فکر می‌کنم
ما زنده ایم به مرز‌های پر امید
و امید‌های بی‌ مرز
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمامِ ساز‌هایِ دنیا برایِ دل من مینوازند
مثلِ تمامِ یاس‌هایِ دنیا که به خاطرِ من گل می‌‌کنند
مثلِ تمام اشعارِ عاشقانه‌ که سروده می‌‌شوند
مثلِ بهار که به عشق من می‌‌آید
مثلِ زمستان که به التماسِ من می‌‌رود
مثل شب بو ها
که عطرشان با شب می‌‌آید
با شب و مهتاب ، برایِ من
همین بهار
یک شبِ مهتاب
مردمانِ زیادی ساز‌هایشان را بر می‌دارند
زیباترین آهنگ‌ها را می‌‌نوازند
تا من عاشقانه‌‌ترین شعرم را برایت بخوانم
تا تو مستِ عطرِ شب بو ها
تا تو عاشق یک دسته گلِ یاس شوی
و تو خواهی‌ دید
که تمامِ دنیا بیدار مانده است
تا به آغوشم بیایی
و من دیوانه وار بگویم
" دوستت دارم"
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
انکارم کن
حقیقت تلخ بودنم را انکار کن
بی‌ ترانه بودنم
بی‌ عشق بودنم
بی‌ لبخند
بی‌ رویا
بی‌ خیال بودنم
بی‌ خیال تو
بی‌ خیالِ تقویم‌های کهنه
وعده‌های دروغی
روزهای آمده
بی‌ خیالِ قرار‌های نیامده
بی‌ خیالِ مرگ
خاطراتِ جعلی
خاطرات مضحک
بی‌ خیالِ خاطراتِ یک مرده
انکارم کن
حقیقت تلخِ بی‌ باوری
هنوز زنده ام
هنوز زنده ای
برایِ همیشه رفته ام
برایِ همیشه بی‌ منی
انکارم کن
انکارت کرده ام
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم‌ها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی‌ ما وارد میشوند
و با دلایلِ خاصِ خودشان از زندگی‌ِ ما می‌‌روند
نه از آمدن‌ها زیاد خوشحال باش ، نه از رفتن‌ها زیاد غمگین
تا هستند دوستشان داشته باش
به هر دلیلی‌ که آمده اند
به هر دلیلی‌ که هستند
بودنشان را دوست داشته باش ... بی‌ هیچ دلیلی‌
شادمانی‌های بی‌ سبب ، همین دوست داشتن‌هایِ بی‌ چون و چراست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستم را بگیری و زیر گوشم زمزمه کنی
که پشتِ خواب های نا آرامِ تو
چیزی بیش از نگرانی‌هایِ زنانه نیست

دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم
که پشتِ نگرانی‌هایِ زنانه ی من
مردی ایستاده
که دیوانه وار دوستش دارم
...
من هم معتقدم که مردان از مریخ می‌آیند و زنان از ونوس
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب‌هایی‌ هست که من و دیوارهای خاکستری
دلمان را به آمدن تو خوش می‌کنیم
شنیدی ؟؟
انتظار
صحبت از بی‌ نهایت است
شب‌هایی‌ هست که نبودنت
مرا به لمس تمام عکسهای تو نزدیکتر می‌کند
شب‌هایی‌ هست که بودنم را با نگاهم به سقف خانه میخ می‌کنم
شنیدی ؟؟
صحبت از ذره ذره نیست شدن است
شب‌ها یی هست که پرواز را زیر پوستم حس می‌کنم
شنیدی ؟؟
کندن
رفتن
صحبت از رها شدن است
شب هایی هست
مثل امشب
تاریک
سرد
شب هایی
مثل امشب
که کاش صبح نشود
میشنوم
صحبت از ختم این قائله است
صحبت از خس خس نفس‌های عشقی‌ که شاید به صبح نکشد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این خانه ی پر سایه !!
کمتر بگو
آفتاب بیا
آفتاب بتاب
بگو
باران بیا
باران بــــــــــــــبار
باران ببـــــــــــــــــــــــار

تاریک باد خانه ی مردی ، که نمی‌‌جنگد برای زنی‌ که دوستش دارد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

بی‌ گمان کسی‌ هست
کسی‌ در جستجوی عشق‌های واقعی‌
در جستجوی واقعیتِ عشق
کسی‌ که خسته نیست
خسته از بی‌ مهریِ آدم ها
... خسته از دروغ
خسته از درویی آدم ها
کسی‌ معتقد به قلب‌های آدم ها
کسی‌ معتقد به دست‌هایِ پر مهر ِ آدم ها
کسی‌ معتقد به عشقِ مجنون
و جنون در عشق
کسی‌ که بخشش می‌‌داند
کسی‌ که بازگشت می‌‌داند
کسی‌ که دوست داشتن می‌داند
کسی‌ که یک روز
بی هیچ تشویشی
به فتحِ قلبِ خسته یِ همیشه در انتظارِ من می‌‌آید

نیکی‌ فیروزکوهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

گاهی دلم می گیرد

برای تمام جنین هایی که

چند لحظه مانده به وقوع بودنشان ، سقط می شوند

در هیبتِ یک دیو

دستم را میگذارم همانجایی که باید می بودی

و ریسه میروم

هه
چیزی را از دست نداده ای بچه پلنگِ من!

مادرت جز هم آغوشیِ آخرِ شب به هیچ عشقی مؤمن نبود

مادرت غروب ها شعر هایش را با شیشه ی شراب عوض می کرد

ولی نگذاشت دچار خوفِ دنیا شوی

اینجا زندگی نیست

اینجا میدانِ مین است

بی چکمه

نمی شد به دنیا یِ ما بیایی

هیچ کجای دنیا شعر را با یک جفت چکمه ی بچه گانه عوض نمیکردند ...

وگرنه ...

شاید ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عجیب مرا یادِ داستانِ شازده کوچولو می**اندازی
تو و خورشید باهم در آمدید

کاش تو هم
مثل گل او
کمی* محبت
پشت نیرنگ*هایت داشتی
و چقدر راست میگفت
که گلها پر از تناقض اند

هیچ وقت نفهمیدم چطور دوستت داشته باشم
هیچ وقت نفهمیدی چطور دوستم داشته باشی*

نیکی* فیروزکوهی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

برایِ هر اتفاقی‌
می‌توان پاسخی یافت
جز برایِ رفتن‌های نابهنگام
شاید رفتن ، خود پاسخِ یک اتفاق است
هیچکس نمیداند
جز آنکه رفته است
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پشت خانهِ من
هر صبح
قطاری می‌گذرد
و مردی را با خود می‌‌برد
که روزی عاشقِ موهایِ سیاهِ سیاهِ من بود
که روزی تمامِ دنیایِ من بود
که روزی تمامِ دنیایِ او بودم
نمی‌ دانم
نمیخواهم بدانم
این قطار او را به کجا می‌‌برد
ولی میدانم
که از من
و دنیای من
دورتر
و دور تر
و دورتر میشود

نیکی‌ فیروزکوهی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
رنجشی نیست
آدم‌ها همینند
خوبند ولی‌ فراموش کار
می‌آیند
می‌ مانند
می روند
مثل مسافران کاروان سرا
مثل ازدحام بی‌ انتهایِ یک خیابان
...
کسی‌ برایِ بودن
نیامده ... نمی‌‌آید

نیکی فیروزکوهی‌
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یازده درجه زیر صفر
یعنی‌ سرد
یعنی‌ خیلی‌ سرد
می‌ ایستی
و میگذاری همه چیز یخ بزند
دست هایت
گونه هایت
بغض هایت
خاطراتت
خاطراتش
خودت
خودت
خودت
برف ببار
ببار
ببار
اشک ببار
ببار
ببار

دیگه دیره دارم میرم
چقدر این لحظه‌ها سخته
جدایی از تو کابوسه
شبیه مرگِ بی‌ وقته

یازده درجه زیر صفر
و تو
هنوز
ایستاده ای
و آرزو میکنی‌
کاش پایِ رفتن‌ها یخ بزند

نیکی‌ فیروزکوهی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی‌ توانم شاعر باشم
کسی‌ که باران را دوست ندارد
کسی‌ که دلش از پاییز می‌گیرد
کسی‌ که با سیاهترین عینک به دیدار آفتاب میرود
کسی‌ که از قدم زدن ، تنها بودنش را دوست دارد
کسی‌ که در نوشته‌هایش فقط شب دارد
نمی‌ تواند شاعر باشد
و نمی‌‌توانم عاشق شوم
کسی‌ که عشق را در خواب می‌‌بیند
عشق را از پشتِ دیوار می‌‌بیند
کسی‌ که می‌نویسد
در عشق‌های پنهانی شهوتی هست
که در عریانیِ هیچ هوسی نمی‌گنجد
چگونه عاشق می‌‌شود
کسی‌ که خود را رها ,رها تر ،رها ترین می‌‌بیند ؟
شاید نقّاش شدم
گوشه‌ای بینِ آدم‌ها و دور از آدم‌ها بنشینم
و برایشان ماه را بکشم
و مهتاب را
و بهار را
و گلدان‌های پر از گل
و صورت‌های پر خنده
و آغوش های باز
آری آغوش های باز ، دست‌های مهربان و لبانی پر بوسه

نیکی‌ فیروزکوهی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم برای خنده‌های بی‌ دلیل
برای " شادمانی‌هایِ بی‌ سبب "
برای بی‌ ریا بودن
برایِ کودکی
برایِ کودکانه زیستن
دلم برای روز‌های خوشِ زندگی‌ تنگ شده است
دستم را بگیر
و به من بگو
چگونه در گرگ و میشِ این روزگارِ پر بالا و پایینِ همیشه خاکستری هنوز می‌‌توانم بخندم ؟

نیکی‌ فیروزکوهی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشسته کنجِ دیوار و شعر می‌خواند
برایِ ابریِ پنجره ها
برایِ دنیای ِ ماهی‌ ها
برایِ دلهره ی دخترِ همسایه
برایِ باغچه ی خشکِ خانه
برایِ بارانی که می‌بارد
برایِ میهمانی که هرگز نمی‌‌آید
شعر می‌خواند

نشسته کنجِ دیوار و اشک میریزد
دلش گرفته از آدم ها
برایِ خالی‌ِ زندگی‌ اشک میریزد
برایِ حوض بی‌ ماهی‌
برایِ دخترِ بی‌ عشق
برایِ روز‌های خاکستری
برایِ بودن‌های پردرد
برایِ نبودن‌های غم انگیز اشک میریزد

برایِ ظلمی که میرود در این دنیا
کدام شاعری چنین تلخ اشک میریزد؟

نیکی‌ فیروزکوهی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شازده کوچولو:تو تازگی ها از آسمون افتادی؟

_ نه من تازگی به فکر آسمون افتادم...

شازده کوچولو:من یک سیاره داشتم

_من هم یک ستاره داشتم

شازده کوچولو:من از سیاره خودم افتادم

_ من هم از چشم ستاره خودم افتادم

شازده کوچولو:من دوست دارم به سیاره خودم برگردم

_ من هم دوست دارم ستاره دوباره پیش من برگرده

شازده کوچولو این بار با تعجب میگه

"کسی که راهش رو بگیره و بره راه دوری نمیره"

من این بار با درد زیاد میگم :

تو دنیای ما اینجوریه .کسی که بره دیگه بر نمی گرده

.........

.......

تو ستاره ها هم مرد هست هم زن ....یادت نره
_________
نیکی فیروز کوهی
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌نشینم رویِ ایوانِ
با دو استکانِ چای
آری فقط با دو استکانِ چای
می‌نشینم به انتظار
فکر می‌کنم
فکر می‌کنم و تکرار می‌کنم
... تو می‌آیی
... تو می‌آیی
... تو می‌آیی
و یک روز
تو می‌آیی
به رویِ ایوان
برایِ صرفِ چای می‌آیی
و می‌پرسی‌
هنوز هم دوستم داری؟؟

نیکی‌ فیروزکوهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سه روز است که یکبند باریده
انگار گنجشک‌ها مرده اند
فکرش را بکن
به جای آوازِ پرنده
در گوشِ من
... اسبی شیهه می‌‌کشد
من از شهوتِ یک بعد از ظهر خالی‌ شده ام
اینجا
این اتاق
این تخت
این خانه
هوسِ بودن را از من گرفته است
سه روز است که باریده
من و چشم‌های بی‌ انگیزه ی من
پر می‌‌شویم
از خیال
رویا
انتظار
حدس
حدس یک صدا
صدا ی پای کسی‌ که می‌‌آید
که حدس می‌‌زنم می‌‌آید
خش خش یک چتر
انتظارِ یک دست
یک آغوش
کسی‌ که در یک بعد از ظهر دل‌ گرفته
بعد از سه روز که یکبند باریده
هوس بودن با من را دارد
شاید ... شاید ... شاید ... گنجشک‌ها هنوز نمرده باشند

( سه چیز را برای هیچکس آرزو نمیکنم ... تنهایی‌ ... سه روزِ بارانی ... و این دو سوال ، میایی ؟؟ نمیایی؟؟)
 

Similar threads

بالا