برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم
و چه خودخواهانه
تنهايي عاشقي ميکني و من چه مظلومانه عشق را سکوت ميکنم
به سادگي يک رهگذرعشق مي ورزي
سخن شيرين ميگويي ولي فردا راهت را گم ميکني
و هر روز پنجره را باز ميکنم به آسمان مينگرم
گاهي خورشيد را ميبينم و شايد توراحتي نميدانم
خانه ات کجاست
به روي همه در باز ميکني
و با نگاهي و لبخندي دررا ميبنديت
و آمدي عاشق باشي ولي رفتن را خود بمن آموختي
تو آمدي به ديدارم که تا هروقت دلت خواست مرا ببيند
ولي دلت دروغ ميگفت چشمهايم صبور شده اند
وقتي که باور کردند چشمهايت باور کردني نيست
در فصل بهار سال نو در خانه تکانيه دلت عشق کهنه شعرهايم را دور بريز
ديوار فاصله ها بسيار بلند است و من هرروز صدايت ميکنم
در شلوغي ايستگاه دلت صدايم را نميشنوي
دلم اول آشنايي غربت را فهميدو به روياها رفت
و اين حادثه نهان شد
بيصدا شدو غريبانه فراموش شد
 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدن عکست تمام سهم من است از "تو "
آن را هم جیره بندی کرده ام
تا مبادا توقعش زیاد شود!!
دل است دیگر
ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقسيم كردن دلتنگي هايم با تو ، چه زيبا خواهد بود
اگر تو را هم دلتنگي هايي باشد از نوع من
دلم مي خواهد احساسم ، مهر سكوت لبانم را
همان قدر احساس كني كه گويي احساس توست
درد ريشه دوانده در وجود توست .
مهر خورده شده بر لبان توست
دلم مي خواست " تويي " نبودي
تو ، من و من ، تو بوديم
شايد آنوقت اين روح سركش آرام مي گرفت
و جاي دلتنگي هايم را رهايي پر مي كرد
رهايي از همه چيز
حتي از انديشيدن ، انديشيدن به خوبي ها و عشق ها
چرا كه قلب من و تو حادثه اي خواهد آفريد
در فــراســوي عشــق
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من همانم که مینوسم برای تو برای روزهایی که می آیند

روزهایی که دیگراز ما نامی باقی نمانده است

مینویسم برای آن روز که اگر غبار فراموشی بر آینه دلت نشست ،

دست نوشته های ناچیز امروزم مرا به یادت آورد .

تورا دوست دارم ای آنکه با وجودم عجین گشته ای
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدونم چرا دوباره برات مینویسم

میدونم تو دیگه جوابی برای من نداری

یا شایدم نمیتونی داشته باشی

چون هنوزم نفهمیدی که چیکار کردی !!

نمیتونم یعنی کاری از دستم بر نمیاد

فقط میتونم دلم رو خوش کنم که من نه کم آوردم و نه کم گذاشتم

راستی چرا موقع رفتن خدافظی نکردی؟

جوابی نمیخوام نمیتونم که بخوام چون میدونم حرف نمیزنی و جوابمو نمیدی!!!

خوب دیگه کاری از دستم بر نمیاد

اگرم بیاد خودم دیگه نمیخوام تا اونجا که تونستم همرات بودم و حالا تموم...

الان فقط یه جمله ی معروف نمیزاره که آروم بشینم

برای با هم بودنمون با هم ماندنمان چیزی لازم است به سادگی

به سادگی همدلی دروغ ساده ای بود این هم دلی

حتی کلمش واسم اشنا نیست نمیشناسمش با خودم میگم اسمش چیه؟

چه شکلیه؟چه کار میکنه؟کجاست؟کی میاد؟؟

هیچ جسم و روحی رو نمیشناسم

نه میخندی نه محبت میکنی نه حس میکنی نه غذا میخوری

نه لمس میکنی حتی کارم نمیکنی هیچ کاری نمیکنی عین آدم مرده

آره راستی تو مردی زودتر از اون وقتی که خودت معین کردی

میدونی داره بارون میادیادته چقدر زیر بارون خیس میشدیم

یادت نمیاد!!!دلم میخواست گریه کنم دلم خیلی گرفته بود اما مدت هاست که نمیتونم

نه بغضی ونه هق هقی برای تو که برات فرقی نمیکنه اگه چشمهای من عین صحرا

خشک شده باشه!

میخوام برم بیرون قدم بزنم دیگه نمیخوام به تو فکر کنم تو همینومیخواستی

مگه نه؟

ترجیح میدم بارون رو دوست داشته باشم فقط بارون رو

اما قبل از اینکه برم دست تو بیار جلو چشماتو ببند

حق نداری نوشت تو دست تو بخونی

تا وقتی که بارون تموم شه

"به خدا دیوونت شدم"
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

















بعضی وقتا یه اتفاقایی میافته که هیچوقت یه لحظه هم بهشون فکر​
نکردی اونموقس که میشکنی
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشقم عاشق باتو بودن زیر بارونم.
تو یعنی گمشده من که به وسعت نگاهم
بیقرار دیدن تو ، عاشقونه چشم به راهم














همچون باران باش ، رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن . . .

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیستش

نمیدونم كجاست ... چه میكنه ... ولى میدونم كه ندارمش !

هیچوقت نخواستم كه تورو با چشمات به یاد بیارم ؛

نمیخواستم كه تورو تو گم*ترین آرزوهام ببینم ؛

نمیخواستم كه بى*تو به دیوارها بگم ، هنوزم دوستت دارم ...

آخه تو هول*وهواى پریشونیا ، تو رو نداشتم !

تو گیرودار اى بابا دل تو هیچ ، حال اون خوش ؛ اى بى*مروت !

دیگه دلى میمونه كه جور دل كبوتر بتپه ، كه با شما از جون زندگیش بگه ؟!

بگه كه هنوز زنده*است ...

اگه صدا ، صداى منه ؛ نفس ، اگه نفس تو

بذار كه اون خوش*غیرتاش بدونن كه دل ، دِله* و این دیگه دل نیست !

دیگه دل نمیشه !

نه دیگه این واسه ما دل نمیشه ...



نمیدونم شاعرش كیه

هركى سرودش خیلى قشنگ حرف زده

نمیدونم چرا دلتنگى رهام نمیكنه ؛* نمیدونم دلتنگ چیم ...

میدونم كه دلم خیلى تنگه !

خیلى ...
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدا كن مرا...
صداي تو خوبست!صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي استكه در انتهاي صميميت حزن مي‌رويددر ابعاد اين عصر خاموشمن از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم!بيا تا برايت بگويم كه تنهايي من چه اندازه است.. و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني نمي‌كرد


بگو تنهاییت تا چه اندازه هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

بگو تنهاییت تا چه اندازه هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟/[/QUOTE]


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به تو تقديم ميكنم تمام احساسات دورنم را كه مشتاقانه تو را طلب ميكنند.



به تو تقديم ميكنم لحظه لحظه هاي دلتنگي ام را كه به وسعت تمام روزهايي



است كه بي تو سركردم.



وبه تو تقديم ميكنم عشق را كه در تپشهاي قلبم و دراشتياق چشمان هميشه



منتظرم يافتم.



اين ارزشمندترين هديه من به توست گوشه اي از قلبت پناهش ده وبا



خورشيد مهرباني ات نگهبانش باش. هميشه در خاطرم خواهي ماند.
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم
و چه خودخواهانه
تنهايي عاشقي ميکني و من چه مظلومانه عشق را سکوت ميکنم
به سادگي يک رهگذرعشق مي ورزي
سخن شيرين ميگويي ولي فردا راهت را گم ميکني
و هر روز پنجره را باز ميکنم به آسمان مينگرم
گاهي خورشيد را ميبينم و شايد توراحتي نميدانم
خانه ات کجاست
به روي همه در باز ميکني
و با نگاهي و لبخندي دررا ميبنديت
و آمدي عاشق باشي ولي رفتن را خود بمن آموختي
تو آمدي به ديدارم که تا هروقت دلت خواست مرا ببيند
ولي دلت دروغ ميگفت چشمهايم صبور شده اند
وقتي که باور کردند چشمهايت باور کردني نيست
در فصل بهار سال نو در خانه تکانيه دلت عشق کهنه شعرهايم را دور بريز
ديوار فاصله ها بسيار بلند است و من هرروز صدايت ميکنم
در شلوغي ايستگاه دلت صدايم را نميشنوي
دلم اول آشنايي غربت را فهميدو به روياها رفت
و اين حادثه نهان شد
بيصدا شدو غريبانه فراموش شد

خیلی قشنگ بودن مرسی مهسا جان
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز مرگ تنهایی منه, از غریب دل کندنه

لحظه عاشق شدن و لحظه دل سپردنه

دلم را می سپارم به تو,
قلبتو ازت میگیرم

تو میشی شاهزاده من,
منم برای تو میمیرم...
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


شاه زاده دل من.................


قلب مرا ميان غمت جا گذاشتي


تا در حريم غربت من پا گذاشتی



رفتي و در سكوت تماشا نموده ام



تنهايي **ِ مرا تو چه تنها گذاشتي



رفتي و سهم عشق براي دل تو بود



سهمي براي اين دلم آيا گذاشتي ؟



يك بغض كال، يك سبد از درد بي كسي



سهم من غريب كه اينجا گذاشتي



گفتي بهار مي رسد اما دروغ بود



در قلب من غمي چو اهورا گذاشتي



مجنون ديگري شدي و دشت پيش روت



من را ميان غصه چو ليلا گذاشتي



گفتي كه از بهشت نصيبي نبرده اي




آن را تمام گردن حوا گذاشتي



يك قطره اشك سهم من از روزگار شد



در لحظه اي كه پاي به دنيا گذاشتي
 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز

هنوز هم دلم تنگ می شود

برای محض حرف زدنت

و برای تکیه کلامهایت

که نمی دانستی

فقط کلام تو نبود

من هم به آنها ...

تکیه داده بودم!

 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم.......
روی آن نقطه هم

میخ میکوبم
...و قاب عکس تو را می اویزم
 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاه تو معجزه است،
سِحر غم به معجزت خراب می شود،
تا عصای دیده بر من افکنی،
خشک، نیل چشم من ز آب می شود

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.

برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی.

برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.

برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی.

برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.

برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.

برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.

برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.

برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.

برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی.

برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم"

برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.

برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.

برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.

برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.

برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.

برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بازهم برای تو می نویسم تا بدانی که یادتو در لحظه لحظه من جاریست.

باز هم از دیوارهای فاصله عبور می کنم

ودر ژرفای لحظه با تو بودن گم می شوم

و در آن لحظه رویایی اوج، در دریای بی پایان چشمانت غرق می شوم

تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم تا خودم را بیابم

و از زندان لحظه های بی تو رها شوم.....

شاید بتوانم به رویای با تو بودن برسم

و چه رویای شیرینی است، رویای با تو بودن

رویایی که دست من را به دستان گرم تو می رساند.

آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب می شوم

در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است.

در این رویای دلنشین تنها دلهای ما هستند که باهم نجوا می کنند،

گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده

و چه زیباست رویای با توبودن.......
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیالی نیست

من با تاریکی مدارا میکنم

خدا تو را پشت قرص ماه برای من نگهداشته

.

باید تقویم ورق بخورد

روزها و ماهها و سالها بگذرند

. 

تا… تو بیایی

بیایی

و به مخمل مات شبهایم ستاره بپاشی

و آنگاه

محرم عطر پیراهنم شوی

.

تو سهم من از قانون بی چون و چرای تقدیر هستی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته آسمون ، نمی تونم گریه کنــــــــــــم

شکنجه میشم از خودم ، نمی تونـم شکوه کنم

انگــــاری کـــــــــوه غصه هـا تو سینه من اومده

آخ داره باورم میشه خنده به مـــــــــــــــا نیومده

دلـــــــــــم گرفته آسمون ، از خودتم خسته ترم

تو روزگار بی کسی، یه عمره کــــــــه در به درم

حتی صدای نفسم میگه کــــــــــــه توی قفسم

من واسه آتیش زدن یه کــــــــوله بار شب بسم

دلــــــــــــم گرفته آسمون ، یکم منو حوصله کن

نگو که از این روزگار یخورده کمتر گله کـــــــــــن

منو به بـــــــــازی می گیرن عقربه های ساعتم

برگــــــــــه تقویم می کنه لحظه به لحظه لعنتم

آهـــــــــــــــــــــــ ای زمین یه لحظه تو نفس نزن

نچرخ تـــــــــــــــا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زير را برايت نوشتم تا بداني دور از تو چه مي كشم .

من نمي گويم با من حرف نزنی مي ميرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم

حالا احساس امشبم را بخوان :

تو شب را با بالش خيس از اشك بسر كردن و از ترس اينكه

دلدارت دور از تو چه مي كند و دستت را بي هوا به سويش كه دردسترست نيست دراز كردن

وخود را در حفره هاي تنهايي يافتن را تا حالا حس كرده اي ؟؟؟

تو براي گريه كردن منتظر اشك شدن و بي دوست بودن را با تمام وجود

در يافتن و با حسرتهاي بي پايان به اميد اينكه روزي شايد

فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بيهودگي اين انتظاررا تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

به كسي دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزيك حسرت و ترنم اشك به صبح رساندن

و تك تك اميدهاي به ياس تبديل شده دلت را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو زندگي كردن با روح دوست و شبها را به ياد مهتاب رويش و

ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تونبض و تپش عشق را در رگهاي دستانت كه هر لحظه شوق در آغوش گرفتن يارش را دارد

و خود را در تنهايي شب ميان گريه هاي سياهي شب محصور ديدن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو به درون وتفكرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو تا لحظه اي كه اشك چشمانت خشك نشده گريه كردن و با نگاههاي عميق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه كردن

را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو كسي را كه بيش از همه دوست داري و دستت به آن نميرسد و بدون حضورش لحظه اي آرام

و قرار نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟*

تو محرم اسرار تنهائيت فقط قلم وكاغذ بودن و چشم به سفيدي كاغذ

و اشك قلم دوختن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟*

نمي دانم .....

ولي من تمام آنچه كه گفتم با تمام وجودم احساس كرده ام .
 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
«تو»
وسعتی است در قفس واژه
واژه ای که «من» را به زنجیر می کشد

«تو»
آسمانی است که سقف من نیست
زمینی است که مزرعه من نیست
کسی است که می آید و نمی ماند
یک دروغ برای خوش باوری هایم
حقیقت رفتن برای رویای بودن
کسی که مرا می شناسد و نمی شناسد
مرا می بیند و نمی بیند
یک دیوار کاغذی
که گاهی تکیه گاهم می شود
و گاهی بادبادک
کسی که نه می ماند و نه می رود
نه سپید است و نه سیاه
نه مرگ است و نه زندگی
هشدار است برای لبخند
برای شعر
برای آغاز
برای هر چیز که نمی دانم چیست...

«تو»
رنگ خاکستری شعرهای من است
سکوت مبهم لحظه ها
تکه سنگی که احساس را می شکند
کسی است که
نه می ماند
و نه می رود...
 

raha122

عضو جدید
برای تو می نویسم

تویی که فراموش کرده ای منی هم وجود دارم!!!!
راحت از من گذشتی!
ولی بدان،راحت از تو نگذشتم!
امروز بجای خودم گریه کرده ام
و بجای تو...
تو گریه نکن

آخر شنیده ام چشمانی که اشک می ریزد ضعیف می شود!
مانده ام تو که گریه ای نکرده ای
پس این عشق عیانم را چرا نمی بینی؟؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا