دست‌نوشته‌ها

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
از آخرین باری که نوشتم سال هاست که گذشته
گلایه دارم از همه
دوست و آشنا و رفیق و فامیل و غریبه و دشمن
نمیدانم چرا وقتی دستشان به جایی بند نیست می آیند اما وقتی به دست هاشان نیاز داری نیستند
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز دلم پر از خواستن توست... تمام روز شعر نرودا را با خود تكرار كرده ام: هوا را از من بگیر خنده ات را نه ! ...خنده‌ات را نه، که نان زندگانی است...

زمزمه ميكنم...غرق ميشوم در روياي خواستنت...چشم ميگشايم...دوستت دارم فارغ از داشتنت
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم گرفته است از انچه نباید میگرفت
او رفت از انکه نباید میرفت
او خواند و من فقط بیشترگریستم
و من ماندم با این همه درد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز





عشق که زمان و مکان نمیشناسد وقتی پیدا شد، قلبت را خوب نگاه میکنه تا طاقت


عاشقیت و ببینه اگه پر طاقت بودی میاد جلوی چشات یهو میره تو قلبت ، قفل میشه تو

دلت


دیگه از اون روز تو به خودت تعلق نداری ، چون قلبت مال یکی دیگست


اما ازون روزی که خودتو زندانی کنی و دلت و به هر کی راه ندی ، هر کی میاد جلوت اول

خوب نگاش میکنی بعد یه نیشخند میزنی و میگی تو اونی که میخوام نیستی


خودتو با یه قلب سیاه زندونی میکنی ، گردو خاکهای دلت تموم وجودت و پر میکنه دیگه


قلبت حوصله تمیز کردن خودشو نداره


رفیق ....

اگه یه روز به قلبت اجازه دادی تا یکی بیاد تو قلبت ببین اول حاضره گردو


غبارهای قلبت و پاک کنه بعد جا کنه تو دلت یا نه اول جا میکنه تو دلت و بعد گردو غبار

دلت و زیاد میکنه و بعد میذاره میره



باز تو میمونی یه قلب شکسته با کلی گردو غبار


پس اول طرفت و درست بشناس بعد اجازه بده بیاد تو قلبت لونه کنه

این حرف امروز من

بیا برات تاریخ هم میزنم


2012
/16/6
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دوباره حرفهایم را مینویسم تا شاید در خاطر کسی بمانم
دنیا را نمیتوانم تحمل کنم برایم کوچک شده میخواهم پرواز کنم اخر دنیا انقدر کوچک شده که حتی نمیتوانم نفس بکشم
کاش الان خدا اینجا بود تا بگویم سلام خداجون مگه نگفتی همه بندهات دوست داری چرا زمینت برای من کوچیک شده چرا اسمون میخوام اما نه بدون تو خدا جونم اخر نمیتوانم نفس کشیدن بدون تو را هنوز یاد نگرفته ام و هرگز دوست ندارم یاد بگیرم
اگر تو نباشی اسمان دیگر هیچ معنی برایم نمیدهد
هرگز تنهایم نگذار
 

shanli

مدیر بازنشسته
آه خدایا.. مدتهاست به فکرمان نیستید و مدتهاست به فکرتان نیستیم و مهم نیست.. دو نفر که بریک اوت میکنن برای هم مهم نیستند خیلی
روزهای زیادی در حال گذرند..

پ.ن: دروغ گفتیم..ما هنوز هم به شما فکر میکنیم
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
سک سکه دلم شدیدتر شده،
می دونم ضربه زدن به پشتش دیگر فایده ندارد
ولی بازم میزنم اینبار محکمتر
راه دیگه ای ندارم
تو رو میخواد
خودش رو محکم به قفسه سینم میکوبه
بیچاره تو قفس سینم حبس شده
میخواد بیاد جای تو
ولی نمیشه تو دیگه نیستی تا حتی با دیدنت آرومش کنم
خیالت هم که مثل شیشه میمونه دیده نمیشه تا دلم بجای تو با دیدنش آروم بگیره
فقط وقتی دارم ازت رد میشم مثل سد جلوم وایساده ،
سدی که دیده نمیشه ولی ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دست نوشته

دست نوشته

زیبایی را میتوانم در شرشر بارانی که دارد بر روی گونهایم به پایین میچکد حس کنم این قطرات به همراه قطرات اشک خودم دارند گلهای باغچه را ابیاری میکنند میدانم این گلها میداند فرق بین اشک چشم یه ادم دل شکسته را یا نه اما میخواهم انقدر بگریم تا شاید از دنیا بروم تا دیگر احساس نکنم نمیتوانم دوباره زندگی کنم و نمیتوانم دوست داشته باشم کسی را این بد هست
امروز دکتر برای همیشه مرا از زندگی نا امید کرد به من گفت دیگر نمیتوانم زندگی را تجربه کنم اه این واقعیت انقدر تلخ هست که باورم نمیشود نتوانم دوباره زیر باران گریه کنم تا کسی گریه مرا نبیند تا احساس نکند من ادم ضعیفی شده ام زندگی من چند روز دیگر نابود میشود و انوقت مجبورم به خانواده ام امید دهم تا مبادا ناراحت شوند هیچ کس نمیداند چه دارم میکشم باید دور شوم و در تنهایی خود به مرگ لبخند بزنم

( یه داستان کوتاه از زندگی ما ادما )
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کودک تنهایی

کودک تنهایی

در روزی سرد وقتی پشت چراغ قرمز منتظر سبز شدن چراغ بودم تا برم خونه یه دختر و پسر کوچیک اومدند جلو دست دخترک گلهای همیشه بهار بود چهره معصومانه ای داشت خواستم همه گلها را بخرم اما با دیدن نگاه منتظر پسرک تصمیم گرفتم از هر دو چیزی بگیرم پسرک سیگار میفروخت نگاهی با بهت هر دو کودک کردند وقتی گفتم همه جعبه سیگارو همه گلها رو میخرم
پسرک نگاهی از کنجکاوی به من مینداخت و متوجه نگاه دخترک که با شوق نگاه میکرد به پولهای که به دست پسرک میدادم وقتی چراغ سبز شد حرکت کردم ولی کنجکاو بودم ببینم ان دو کودک کجا میروند دیدم کناری مردی رفتن که نابینا بود دستش را گرفتن و پولها را داخل جیب لباس مرد گذاشتن و از تیر رس من دور شدن خیلی غمگین شدم که ادما اینقدر بیخیال شدن و ساده به دستان کودکانه و نگاه متلسمانه دو کودک با بیتوجهی خود غمگین میکردند
الان گلهای همیشه بهار تو اتاقم چه بوی خوبی میده
سیگارها رو روشن میکنم و میذارم روی جاسیگاری تا خودش بسوزه و تموم بشه
این سیگارها مثل زندگی من هستند هر روز میسوزند اما برای نجات خود از این اتش فریاد هم نمیزند
گلهای همیشه بهار بوی مهدوش کنندشان ادم را به باغی پر گل میبره

کاش روزی برسه که تمام کودکان که هیچ حامی ندارد حامی خوبی پیدا کند
همین لحظه تک تک این کودکان رو به خدایی میسپارم که تنها حامی خودمم هست
خدایا کاری کن تا ما ادما سنگ دل نشیم
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
دوباره بوته های گل ،دوباره سبزیهای خونگی تو باغچه ،دوباره گلدونهای سفالی کوچیک وبزرگ اینور و اونور حیاط و سکویی که از بس کسی روش ننشسته از بین موزاییکاش علفای هرزی در اومده که قد هر کدومشون نیم متری میشه درختی که از بین هتل همسایه و سکوی توی حیاطمون از وسط سیمانها دراومده و الان قدش از اتاق من و طبقه سوم هتل همسایمون بلندتر شده ،درخت گوجه سبزی که اینقدر بزرگ شده که درخت میم زیرش محو شده و مجبور شده ساقه هاش رو به پنجره اتاقم برسونه تا دستش به نور خورشید برسه و ریشه هاش رو به ساختمون خونمون رسونده و الان از کنار ناودون از تو دیوار یه شاخه بیرون داده ، درخت آلبالومون که از بس سنگین شده یه تیکه کلفت از شاخه های هرس شده درخت توتمون رو زیرش گذاشتن که خم نشه ، شاتوتایی که مثل هر سال از خونه همسایه روی زمین حیاطمون رو سیاه می کنن و ....
دوباره تو دنیای سابق برگشتم خیلی نگذشته ولی هیچ وقت اینجوری ندیده بودمش
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
لابه لای ادما دنبال گمشدهای میگردم نمیدانم کجا رفته اونی که یه عمری دوستش دارم نمیدونم چجوری پیداش کنم کاش بشه پیداش کرد
صدای ادما دوروبرم همچنان تو گوشم هست همه به دنبال کسی میگردند مثل من نمیدانم چه اتفاقی افتاده این همه ادم دور کی جمع شدن یه صدای اشنا میاد یکی داره اسمم صدا میزنه برمیگردم خودشه با سرعت میرم سمتش اما اون من نمیبینه نمیدونم چرا هر چی صداش میزنم هیچ اهمیتی نمیده میرم دنبالش تا بدونم اون کجا داره میره وقتی رفتن جلو خشکم زد خودم بودم روی اون زمین برفی از سر خون میومد وخون من برف کنار جاده رو حسابی سرخ کرده بود با صدای بلند اسمم صدا میزد از خدا میخواست نذاره اینجوری همه چیز تموم بشه با نا امیدی به بدن سرد خودم نگاه میکردم وقتی گریه عزیزم دیدم من هم باهاش گریه کردم نمیدونستم چیکار کنم فقط سرم بلند کرد و به خدا گفتم نذار گریه کنه بذار پیشش بمونم من و اون تنها تو این دنیای به این بزرگی فقط هم داریم نفهمیدم چی شد اما سه روز بعد چشمهام که باز کرد دیدم عزیزم سرش کنار تختم و خخوابش برده اهسته دستم به سمتش بردم از خواب بیدار شد و با دیدن چشمان باز من با خوشحالی گفت بالاخره برگشتی عزیزم خیلی نگرانت بودم از خدا خواستم اگه تو برد پیش خودش من هم ببره تا کنار تو باشم الان سالهاست کنار عزیزم زندگی میکنم در خوشی و غم در کنار هم موندیم و هرگز هم تنها نذاشتیم


( یه داستان کوتاه از زندگی ادما )
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بگذار بروم نه اینگونه که تو میخواهی
میخواهم زیبا بروم بدون هیچ اندوهی
خواهش کردم ازت بذار برم دستم ول کن
تو چه میفهمی چه حسی داری
وقتی بهت میگن دیگه زنده نیستی
دیگه نمیتونی زندگی کنی
من چجوری بگم به کسایی که دوستشون دارم
نه تو حق نداری این کار بکنی
نباید به کسی چیزی بگی
اگه بگی تموم زندگیم افسوس میخورم
فقط برو به زندگی خودت برس خواهش میکنم
و الان بعد از چند ماه هنوز زنده هستم
پزشکان نمیدوند چجوری کسی که سرطان خون داره میتونه اینطور سرحال باشه
اما نمیدوند چه زجری دارم میکشم از درد
هر شب گریه میکنم از درد ولی هنوز امید دارم که زندگی جریان داره
تو این مدت نذاشتم هیچ یک از کسایی که دوستشون دارم پی ببرن
دیشب عروسی کسی بود که خیلی دوستش داشتم خواستم برم اما نتونستم ببینم با یکی دیگه شاد هستش
دیشب خواب دیدم یه نوری میاد سمتم دستم گرفته و میبره
خیلی خواب خوبی بود
الان دیگه زنده نیستم و دیگه درد نمیکشم
فقط صدای گریه اونایی که دوستشون دارم عذابم میده
امروز همه فهمیدن من سرطان خون داشتم و بهشون چیزی نگفتم
الان دیگه هیچ دردی ندارم خیلی شاد هستم

( زندگی بعضی ادما که زیبا زندگی کردن )
 

saba jo00on

عضو جدید
کاربر ممتاز
صندوقچه دلم تاریک و نم داره
امید هایش را دارد زیرو رو می کند
برگرد تا نپو سیدند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در همین نزدیکی
کسی هست که هر روز و هر لحظه به تو فکر میکنه
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
تا چند وقت اینترنت ندارم. با نگرانی میام همه ی سایتا و وبلاگای همیشگی رو چک می کنم. پیام میفرستم برای دوستام. پیامامو میخونم. . . میام باشگاه، تاپیک دست نوشته ها... دلم می گیره از اینکه خیلی وقته اینجا هیچ چیزی ننوشتم.
گاهی تا آدم باور نکنه نمی تونه بنویسه... گاهی تا ایمان نداشته باشه و گاهی تا اطمینان .... الان ترکیب شگفتی از همه ی اینایی هستم که گفتم.
گاهی اتفاقایی هست که آدم رو بزرگ می کنه... گاهی اتفاقایی هست که آدم رو به جهش می کشونه و اتفاقای دیگه ای هم هستن که پیله میشن دور وجودت فشار و فشار و فشار تا تو زیبا بشکفی... الان در تقاطع همه ی این اتفاقاییم که گفتم.
یه دریاچه هست توی یکی از پارکایی که خیلی از خونمون دور نیست.. مرتبه های زیادی رفتم روی یکی از نیمکتای کنار دریاچه نشستم نگاه کردم نفس کشیدم و فکر کردم... و بعد مثل کسی که یه ماهی رو توی آب میندازه تنگ دلم رو از دغدغه ی یه حادثه یه جهش یه تصمیم از دغدغه ی یه ماهی آزاد کردم . یکی از همین روزا باید برم اونجا. و بعد از اون دوباره برمی گردم.
شاید اینجا زیادی خاموشم اما بین این دویست و نود و یک صفحه پستی پیدا نمیشه که نفس نکشیده باشمش.
روزاتون شاد و پر از ماهی های آزاد شده و شکوفایی های زیبا
 

b65241

کاربر بیش فعال
دستم لرزید ،چشمانم تر شد ،بی خودی خندیدم، از همه بریدم خوب که دیوانه ات شدم رفتی، حال میفهمم هیچ کس دیوانه نمی خواهد ،دیگر دیوانه نخواهم شد دیوانه نخواهم کرد..
 

جین ایر

عضو جدید
برای تو می نویسم

برای تو که دست هیچ کس ها نا کس ها

کسی ها بی کسی ها دست هیچ و کس به تو نرسیده

در حسرت نگاه تو پیر شد این من.....​
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در لابه لای همهمه نزدیک شدم اما در این همهمه دیگر هیچ صدایی نمیاید نمیدانم صدای اشک خودم را گوش دهم یا صدای رعدی که باعث شده از فرسنگها دورتر به زمین بخورم و نمیتوانم به سادگی از روی زمین بلند شوم نیازدارم تا مرا بلند کنی خدای عزیز پس تا فراسوی ابرها مرا ببر تا دیگر نشنوم صدای هیچ رعدی که باعث شود به زمین بخورم و توانایی بلند شدن را از من بگیرد شاید در نزد خودت وقتی از صدای رعد ترسیدم در پناه دستانت پنهان شوم پس مرا در اغوش خودت بگیر و همیشه مرا کنار خودت قرار بده
 

ICE-G

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی در می مانی... حتی از واژه... من پرم و راهی به خالی شدن نیست...نیست...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم گرفته کمی برایش هوا بیاورید اما دیگر این هوا را بدون کسی که دوستش دارم نمیخواهم برش دارید بگذارید تا بروم به سفری ابدی شاید ان که دوستش دارم کمی به یادم بیافتد و دلش برای این سفر کرده تنگ شود
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
کاش هیچ وقت شروع نمیشد یا اینقدر طول نمی کشید یا هیچ وقت تموم نمیشد
یه وقتایی با خودم فکر میکردم زندگی هرقدر هم که سخت باشه ،هر قدر هم که بر خلاف میل آدم پیش بره ،بازم از اینکه آدم هیچ وقت بوجود نیومده باشه و هیچ وقت نبوده باشه ، بهتره
وقتی که سعی میکردم نبودن خودم رو تصور کنم به این نتیجه میرسیدم که خدا خیلی مهربونه که فقط قدرت وجود داشتن رو بمن داده ،دیگه بگذریم از همه توانایی دیگه ای که به همه آدما داده و بعضی از نعمتهای دیگه که بطور خاص به افراد بخشیده
ولی
ولی
ولی من
یه قسمت از وجودم داره فریاد میزنه که هیچ چیزی رو از این دنیا نمی خواد حتی قدرت وجود داشتن
و بقیه وجودم داره سرکوبش میکنه ،محکم ،با تمام قدرت و وجودش .
 
بالا