دیدمت، وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد ان عهد
که مرا با تو سرو کاری بود
دلـــــم شــــروعـــــی تــــازه میخـــــواهـــــد
تو بیـــــا ...
مـــــرا دوبــــــاره آغــــاز کـــــن ...
_
دیدمت، وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد ان عهد
که مرا با تو سرو کاری بود
نمیدانم چه میخواهم خدایا
دلـــــم شــــروعـــــی تــــازه میخـــــواهـــــد
تو بیـــــا ...
مـــــرا دوبــــــاره آغــــاز کـــــن ...
_
نمیدانم چه میخواهم خدایا
به دنبال چه میگردم شب و روز
چه میجوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
نمیدانم چه میخواهم خدایا
به دنبال چه میگردم شب و روز
چه میجوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
زندگی باغی است که با عشق باقی استنمیدانم چه میخواهم خدایا
به دنبال چه میگردم شب و روز
چه میجوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
زندگی باغی است که با عشق باقی است
مشغول دل باش ، نه دل مشغول
بیشتر غصه های ما ازقصه هایخیالی ماست
پس بدان اگر فرهاد باشی ، همه چیز شیرین است
در آغوشم بگیر..تا تن در انزواى چنين زندان، دل در فضاى شرجى یك شالى ست
پابند آب و دانه نخواهم شد، آخر چگونه مى شود این جا ماند
در آغوشم بگیر..
حتی برایِ بارِ آخر
بگذار
زیباترین خاطرۀ پایانِ سال
بوسۀ رویاییِ تو باشد....
!!!!!!!
درود بر انسانهای خوب.دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت می دارم
دلت را میبویند
روزگار غریبی است نازنین!
و عشق را کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند.
شاملو
درود بر انسانهای خوب.
آنانکه در اندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند..
تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل میماند.
تــــــــکرار ساعتها ... از این بیهوده بــــــــودنها ...دیرى ست مى گویى که از من دل بكن، آه
دل کندن امّا کار چندان ساده اى نيست
دل مى کنم، باشد، ولى بر بيد مجنون
زیباتر از این یادى از دل داده اى نيست
تــــــــکرار ساعتها ... از این بیهوده بــــــــودنها ...
از این بی تــــاب ماندنها ... از این تردیــدها ... نیرنگها ...
شــــــــــکها ... خیـــانتها ... از این رنگین کمان ســــــرد آدمها ...
و از این مـــــــــرگ باورها و رویاها ... پـــــــــــــــریشانم ...
دلم پـــــــــــــــرواز میخواهد ..
در نهان خانه ی جانم گل ياد تو درخشيد.
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم.
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم.
در نهان خانه ی جانم گل ياد تو درخشيد.
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم.
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم.
میخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند//ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست
در نهان خانه ی جانم گل ياد تو درخشيد.تا زهره و مه در اسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
در نهان خانه ی جانم گل ياد تو درخشيد.
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم.
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم.
و هــر چــه " بـلاي" ِ نبــودنــ بــودمي مانم ...
مي روي ...
لعنت به اين افعال !
كه ماندن را براي من صرف كرد و رفتن را براي تو !!!
و هــر چــه " بـلاي" ِ نبــودنــ بــود
بــه چشمــانــم كشيـدمـ
مـي دانــمـ
آنقــدر ، كــه نگــران ِ سپـــردنــم بـه بـاد بـوديــ
يــادتــ رفتــ ، بگـــويي"بـي بـلا " ....
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندوش بخشم سمر قند و بخارا را
از این سپید و تار روز و شب....
چه فرقیه میون این دو تا....
به وقت سوختنم به سوز تب؟!
دوباره این منم که با خودم....
بخاطر تو جنگ می کنم....
هیچکس هیچ کس این جا به تو مانند نشدما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
هیچکس هیچ کس این جا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد ...
بی گمان من می شوم بازنده و او می برددر نگاهت نقطه ابهام گنگی بود خاک
ذره بین کوچکی در دست هایت آفتاب
پرسشی دارم ز تو آن سوی این دیوار چیست؟
ای سوال روشن ما را نگاه تو جواب
مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! *دل بیمار شد از دست رفیقان مددی / تا طبیبش به سر اریم و دوایی بکنیم
مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! *
* از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما " *
*فهميدم *
*پاي " او " در ميان است ...*
__________________
لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده استتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال
بیچارهی دچار تو را چاره جز تو چیست؟
چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق، ای سرشت من، ای سرنوشت من!
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال
ز دل بر لبم تا دعايي برآيدلحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر میگریم گریه ام بی ثمر است
و اگر میخندم خنده ام بیهوده است.
دنگ....،دنگ.....
لحظه ها می گذرد. آنچه بگذشت، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز.
ز دل بر لبم تا دعايي برآيد
اجابت ز هر ياربام مي تراود
ز دين ريا بي نيازم، بنازم
به كفري كه از مذهبم ميتراود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |