اينجا براي از تو نوشتن هوا کم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا کم است !
/
دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را...دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
انکه روزی دل به نگاهش دادیمدل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را...دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
انکه روزی دل به نگاهش دادیم
خنده اش امروز سردوغریب است ای دل بیا برگردیم
مادرپیاله عکس رخ یار دیده ایمممنونم اگر نروی
میمرم اگر بروی
من موندمو غمهام
خون میریزه از چشمام..
مادرپیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر زلذت شرب مدام ما
دلبر برفت ودلشدگان را خبرنکرداو مي رود دامن کشان، من زهر تنهايي چشان
ديگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم مي رود
دلبر برفت ودلشدگان را خبرنکرد
یاد حریف شهرو رفیق سفرنکرد
درزمانی که صداقت گل نایابیست محبت نیزهمدل من دير زمانی است كه می پندارد :
« دوستی » نيز گلی است ؛
مثل نيلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظريفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد
جان اين ساقه نازك را
- دانسته-
بيازارد !
درزمانی که صداقت گل نایابیست محبت نیزهم
من خوش باور ساده محبت جست و جو کردم
مرغ شب ناله تلخی زدوبگریخت
ما کار و دکان و بیشه را سوخته ایم
شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست
جان و دل و دیده هر دو را سوخته ایم.
مرغ شب ناله تلخی زدوبگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه برعشق تو خندید
ای از عشق پاک من همیشه مست
دلتنگ تو امروز شدم تا فردا…
فردا شد و باز هم تو گفتي فردا…
امروز دلم مانده و يه دنيا حرف…
يک هيچ به نفع دل تو تا فردا
ای از عشق پاک من همیشه مست
من ترا اسان نیاوردم به دست
شب ها که سکوت است وسکوت است وسیاهیتندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یكی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پیش
سوز من با دیگری نسبت مكن
او نمك بر دست و من بر عضو ریش
شب ها که سکوت است وسکوت است وسیاهی
اوای تو می خواندم از لایتناهی
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود...رخ تو در نظر من چنين خوشش آراستیک شب کنار شمعی، تا صبح دم نشستم // او گریه کرد می سوخت، من هم زغم شکستم
می نویسم نامه ای روزی ازاینجا می رومیک شب کنار شمعی، تا صبح دم نشستم // او گریه کرد می سوخت، من هم زغم شکستم
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود...رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
تونیزباده به چنگ اروراه صحراگیرمرا به کار جهان هرگز التفات نبود...رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
می نویسم نامه ای روزی ازاینجا می روم
باخیال او ولی تنهای تنها می روم
دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را...دردا که راز پنهان خواهد شد آشکاراتا توانی دلی بدست آور // دل شکستن هنر نمی باشد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |