بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
به اب روشن مي عارفي طهارت كرد...علي الصباح كه ميخانه را زيارت كرد
همين كه ساغر زرين خور نهان گرديد...هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
خوشا نياز ونماز كسي كه از سر درد...به اب ديده وخون جگر طهارت كرد
امام خواجه كه بودش سر نماز دراز...به خون دختر رز خرقه را قصارت كرد
دلم به حلقه زلفش به جان خريد اشوب...چه سود ديد ندانم كه اين تجارت كرد
اگر امام جماعت طلب كند امروز...خبر دهيد كه حافظ به مي طهارت كرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با بودن تو حال من اصلا خراب نيست


مي خواهمت و بهتر از اين انتخاب نيست



احساس مي کنم که خدا قول داده است



ديگر در اين جهان خبري از عذاب نيست



ديگر ميان خاطره هامان ، از اين به بعد



چيزي به اسم دلهره و اضطراب نيست



باور کن اين خدا که خودش عاشقت کند



حتماً زياد خشک و مقدس مآب نيست



پاشو بيا کمي بغلم کن ، ببوس، تا



باور کنم حضور تو ايندفعه خواب نيست



من را ببوس تا همه ي شهر پر شود



اين اتفاق هر چه که باشد سراب نيست



دنيا سر جدايي ما شرط بسته اند



اما دعاي شوم کسي مستجاب نيست
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
وچه زشت به من وسادگیم خندیدی
به من وعشقی پاک که پرازیادتو بود
وبه یک قلب یتیم که خیالم می گفت
تاابد مال توبود
توبرو
بروتاراحت ترتکه های دل خودراسرهم بندازم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
وچه زشت به من وسادگیم خندیدی
به من وعشقی پاک که پرازیادتو بود
وبه یک قلب یتیم که خیالم می گفت
تاابد مال توبود
توبرو
بروتاراحت ترتکه های دل خودراسرهم بندازم
دل من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست

باز هنگام سفر بود و من از چشمانت میخواندم
که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد
و از این عشق گذر خواهی کرد
و نخواهی فهمید
....
بی تو این باغ پر پاییز است ...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان هست
من هستم

مثل يک پرستوی مهاجر
با حسی غريب

اما نه برای تو و نه برای هيچکس

در کنار اين مردم شايد حضور صدايی نتواند نگاههايی چنين سنگين را جا به جا کند

شايد برای باور وجودم اثباتی لازم باشد

اما من وجود دارم

برای تنهايی ديوارهای اتاق
برای انتظار قلبهای بدون عکس

برای ترک خوردگی روح باغچه
من هستم با قلبی شکسته
اما در حال تپيدن جدا از همه بودنها

همانطور که آسمان هست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روياي شب هاي نابم پر اسم تو كتابم

ياد تو هميشه با من اگه بيدارم يا خوابم

اگه تو نموني با من روزهاي من تيره ميشه

ولي شب هام ميشه روشن اگه تو باشي هميشه

توي خوابت مي نشينم تا خوابي ديگه نبيني

روياي خوابت ميشم تا خواب آشفته نبيني

حرف شب هاي دلم روزهاي بودنم تويي

رمز شادي هاي روز وخواب هاي خوبم تويي

ديدنت شادي مي ريزه توي رگ هاي تنم

با تو من عاشق زندگي ,هميشه بودنم

با تو من پري قصه هاي عاشقا مي شم

بي تو آواره ي دشت و بلم و دريا مي شم

با تو روشن چون تولد با تو شادم واسه بودن

بي تو من سايه ي يك درد, سايه ي غم نبودن

با تو من خود سجودم پاي عشق آسموني

مي توني بتم تو باشي اگه تو با من بموني

بي تو من سردي يك اشك روي گونه ي تكيده

با تو من گرمي شوقم وقتي مي دمه سپيده
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تشبیه ممنوع


شعرت سرودند

هزاران سال

اما بکارت تشبیه ات:

تقدسی که ذهن کاشف هیچ بیتی آنرا لمس نکرد

و چشم و مو و اندامت:

دخترانی که با خلوت هیچ شاعری همبستر نشد.

میدانم

جنین همشکل ات

تا هزاران سال دیگر

آیه ی (الست) را در بطن زبان نمی خواند

و این شب نشیانانِ شعر و دفتر و سیگار

هزاران سال دیگر

نرگس و مار و سرو را

از حافظ و سعدی و بیدل

می دزدند

تا چشم و مو و اندامت را

به هزاران سال پیش (پارسل) کنند

اما من...

تشبیه ی ناسروده ی دارم تا آسمان را بر آشفته سازم

و شاعر را مشرک...

نه! کافر.

نازنین!

تا مسلمانم

صبور این صبوری باش

و بگذار من نیز نقب زنم زمان را

به عقب

به هزاران سال پیش

به حافظ و سعدی و بیدل

و نرگس و مار و سرو را

برای گفتن ات بدزدم

و پای باسی ترین شعر زمان

مسلمان بودنم را امضا کنم

نه شاعر بودن را.

 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم نوشت امون بده
چه خوب چه زشت امون بده
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برگرد از احساس خالی عشق

در گوشه خاک خورده دلم

برگرد بر تن زخمی دل

برگرد از بغض ابرهای بهاری

تا بشویی این غم ماندنی را

برگرد از واژهای شکسته

بر گرد از شیشه ترک خورده قاب

به سوی ندامت

به سمت نهایت

در ساده ترین عبارت

برگرد به سوی من ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت نکن!

عشق قصه می خواهد!

شب از ستاره گذشته است!

شب بی آیین است!

شب است و باد ببین!

تو حرف بزن،

حرف هات تسکین است.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم نوشت امون بده
چه خوب چه زشت امون بده
اي تو بهانه واسه موندن .......... اي نهايت رسيدن
اي تو خود لحظه بودن ........... تا طلوع صبح خورشيد رو دميدن
اي همه خوبي همه پاکي ........ تو کلام آخر من
اسم تو هر چي که مي گم......... همه تکرار تو حرفهاي دل من
چشم تو هر جا که مي رم ........ جاري تو چشمهاي منتظر من
....
اي تو بهانه واسه موندن ......... اي نهايت رسيدن
اي تو خود لحظه بودن ........... تا طلوع صبح خورشيد رو دميدن
.....
تو رو لحظه که ديدم .............. به بهانه هام رسيدم
از تو تصويري کشيدم ........... که اون و هيچ جا نديدم
تو رو از نگات شناختم ........... غصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم ............ با تو يک خاطره ساختم

اي تو بهانه واسه موندن ........... اي نهايت رسيدن
اي تو خود لحظه بودن ............. تا طلوع صبح خورشيد رو دميدن
اي همه خوبي همه پاکي .......... تو کلام آخر من
 

meysam_ie

عضو جدید
مولانا:
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
 

meysam_ie

عضو جدید
مولانا:
تو خودی از بیخودی نشناختی
خویش را اندر گمان انداختی
جوهر نوریست اندر خاک تو
یک شعاعش جلوه ادراک تو
واحد است و برنمی تابد دوئی
من زتاب او من استم تو تودی
 

meysam_ie

عضو جدید
مولانا:
ای برادر عقل یک دم با خود آر
دم به دم در تو خزان است و بهار
هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من در یک روز بارانی گم شدم
روز رفتنت
که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی
خیسی صورتم را از باران دیدی
که باران بود اما
از ابر دلتنگیم
که آسمان با من هم نوا شده بود
من در یک روز بارانی گم شدم
که بخار نفسم
در سردی رگبار آسمان
رفتنت را کدر کرده بود
من در یک روز بارانی گم شدم
و دیگر هیچکس مرا نیافت
حتی خودم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش

ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد.

کنم هر شب برای مهر او گریه که شاید بشنود دردم

ولی آهسته می گویم الهی بی خبر باشد

کنم هر شب تلاشی تا که نندیشم به او و عشق سوزانش

ولی آهسته می گویم الهی بی ثمر باشد

کنم هر شب دعایی تا که شب بگذرد و سوزم بمیرد

ولی آهسته می گویم الهی بی سحر باشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جاوید من

تو از متن یک رویــا آمدی

تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند

و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .

تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده

و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .

حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم

چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .

حالا دیگر نبودی وجود ندارد

که هر چه هست

تو هستی
 

neda angel

کاربر بیش فعال
چرا دوست خوبم هر جی دل تنگت می خواهد بگو.............
ok me30


ما آدما همیشه صداهای بلند رو می شنویم/
پر رنگ هارو می بینیم/
و کار های سخت رو دوست داریم/
غافل از اینکه خوبیها آسون میان/
بی رنگ می مونن و
بی صدا می رن.......!!!!!
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد...وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير...اي ديده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوي مشکين سيه چشم...چون نافه بسي خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوي شما بود...هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد
مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد...بس کشته دل زنده که بر يک دگر افتاد
بس تجربه کرديم در اين دير مکافات...با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سيه لعل نگردد...با طينت اصلي چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود...بس طرفه حريفيست کش اکنون به سر افتاد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ok me30


ما آدما همیشه صداهای بلند رو می شنویم/
پر رنگ هارو می بینیم/
و کار های سخت رو دوست داریم/
غافل از اینکه خوبیها آسون میان/
بی رنگ می مونن و
بی صدا می رن.......!!!!!
مگر چه میشود عشقت بهانه ام باشد

حریر عاطفه ات روی شانه ام باشد

مگر چه میشود ای فصل سبز زندگیم

دل بهاری تو آشیانه ام باشد

مرا که گم شده ام در سکوت پیدا کن

حوالی دل من خانه ای محیا کن

مرا که منتظر یک نگاه گرم توام

در آفتابی چشمان خویش شیدا کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قفسم را مشکن

تو مکن آزادم

گر رهایم سازی بخدا خواهم مرد

من به زنجیر تو عادت کردم

بارها در پی این فکر که در قلب توام با تو احساس سعادت کردم

تو محبت کن و بگذر

تا عمری هست

من بمانم چو اسیری درون قفست
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
صلاح کار کجا و من خراب کجا...ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس...کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را...سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد...چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست...کجا رويم بفرما از اين جناب کجا
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است...کجا همي روي اي دل بدين شتاب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال...خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست...قرار چيست صبوري کدام و خواب کجا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو رفتي و دو چشمانم به در ماند
سکوت سرد سايه تا سحر ماند
سکوتي تلخ و اندوهبار و سنگين
لبانم تا سحر بي همسفر ماند
زشادي هاي سبز با تو بودن
برايم شاخه اي بي برگ و بر ماند
تو رفتي و ندانستي که بي تو
خيالت تا ابد در قلب و سر ماند
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و خدا عشق را آفرید تا به وسیله ی آن :

عده ای را امتحان کند

عده ای را بمیراند

عده ای را تجربه دهد

عده ای را بشناسد

عده ای را خودشناس کند

عده ای را خداشناس کند

عده ای را امید دهد

عده ای را سیر کند

عده ای را زندگی دهد

با عشق آمدی ، عاشق باش ، عاشقانه زندگی کن ، عاشق برو...
[/FONT]
 

طوفان 2013

اخراجی موقت
برعکس بادهای شمالی تو،آتش به جان خسته وزیدن داشت

هرچند پیک های بی رمق از کوچت،هر لحظه حس و حال پریدن داشت

می دیدمت به ذهن خسته من اما تصویر مه زده ای می ماند

ابری که از پی یک طوفان تردید اشتباه کشیدن داشت

سوگندها و خواهش باران را در گوش سرو پیر نمی خوانم

امروز برگهای گل شب بو ،چشمی برای خوب شنیدن داشت

می خواهمت به واژه باران تر،با یاسهای غم زده ایوان

در بی قرار خاطره ی یک باغ،دستی گناه زشت نچیدن داشت

من مانده ام شکسته دل و خسته،در انزوای کوچه ی بی خوابی

هر چند پلکهای بی رمق از کوچت هر لحظه حس و حال پریدن داشت

شعر خودمه
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا