برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه‌قدر تنهاست
شاعری که عاشقانه‌هاش
دست به دست می‌روند
به دست اویش اما،
نمی‌رسند!

آن‌قدر پرسه می‌زنم این کوچه را که


ـ تا ـ


باور کنی که گم‌شده‌ی این حوالی‌ام



من که به رستخیز زبان وا نمی‌کنم


فریاد می‌شوم که:


بدون تو خالی‌ام!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می دانستند
اسمان با من قهر کرده است
و زمین از من دلگیر است
هیچ غنچه ای نمی خواهد مرا ببیند
هیچ پرنده ای برایم اواز نمی خواند
انها مرا محکوم کرده اند
که دل تو را شکسته ام
ای کاش میدانستند
آن دلی که شکسته شده
دل خودم بود
که روزگاری نزد تو به امانت گذاشته بودم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبها میگذرند
یکی پس از دیگری
و من هنوز نشسته بر صندلی چرخدار خیره به دیوار مینگرم
نمیدانم بیدارم یا خواب
نمیدانم در جستجوی چه هستم
ولی ساکتم
سکوتم به وسعته دریا هاست
دیروز پروانه ای آزاد بودم
ولی امروز در قفس این صندلیه دو چرخ گرفتارم
دلتنگه قدم زدن در زیره بارانم
ودر ماتم از دست دادنه دو باله پروازم اشک میریزم
اشک امانم را بریده
ایکاش میدانستم که چه محتاجم
ایکاش میدانستم روزی بالهایم را میگیرند
ایکاش میدانستم روزی همدمم
یک بانوی سفید پوش نه چندان خوش خلق خواهد بود
که اگرحق و حقوقش یک ساعت دیر شود
دیگر لبخند هم نمیزند
واااااااای که چه تنهایم من!
چگونه انقدر ساده گذشته های شیرینم را از دست دادم
چگونه توانستم دقت نکنم که زندگی زیباست
افسوس و صد افسوس
روزهایی قدم بر میداشتم و گاهی میدویدم
ولی نمیدانستم
به چه سویی قدم بر میدارم
با چه هدف میدوم
از دویدن لذت نمیبردم
از قدم زدن احساسه شوق نمیکردم
اما امروز خوب میدانم ارزش آن دویدن ها را
خوب درک میکنم حسه غریبه همیشه دور بودن را
به خوبی حسمیکنم درجمع بودن و نبودن را
حسرت عذابم میدهد
اشک میریزم
در حسرت قدم زدن
در حسرت یک تاتی تاتی کوچک به مانند
کودکان یکساله
اما افسوس
دیشب سوزنیبه کفه پاهایم زدم
و باز آه از نهادم بلند شد
پاهایم سرد بود
اینرا با لمس دستانم حس میکردم
زخم های ریز و کوچک کف پاهایم را پر کرده بود
اما دریغ ازحتی کمی سوزش
ذره ای درد
لحظه ای درد کشیدن
واااااای که امروز چه حسرتی در دلم نشسته
حسرت درد هایی که کشیدم و قدر ندانستم
حسرت اشکهایی که بی جهت و از روی ناز ریختم
که اگر امروز درد داشتم از ته دل میخندیدم
باز شبها میگذرند.....
و من هنوز تنها به صندلیم تکیه کرده
و به دوردست خیره مانده ام
ایکاش روزی درد میکشیدم

آه......
 

طوفان 2013

اخراجی موقت
برای تو مینویسم ای الاف بیکاربرای تو مینویسم ای غصه خور داد یاربرای تو..... نه دیگه نمینویسم خیلی بی معرفتی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از تو بیشتر! خاطره هایت را دوست دارم
که با من مانده اند
ارام و بی ادعا ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نتـــرس . .

اگــــر هم بخـــــواهم از ایـــن دیــــــــوانـه تـر نمیــشوم !

گفـــــته بودم بی تـــو سخــــت میگــــــذرد !

حـــــرفم را پس میگــیرم

بــی تــــــو انگـــــــار اصـلا نمـیگــــــذرد !
 

banooyeariayi

عضو جدید
آن‌قدر پرسه می‌زنم این کوچه را که


ـ تا ـ


باور کنی که گم‌شده‌ی این حوالی‌ام



من که به رستخیز زبان وا نمی‌کنم


فریاد می‌شوم که:


بدون تو خالی‌ام!
تمام دلتنگیهایم را
به جای تو
در آغوش می کشم
چقدر جایت میان بازوانم خالیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام دلتنگیهایم را
به جای تو
در آغوش می کشم
چقدر جایت میان بازوانم خالیست





دوست دارم بر شبم مهمان شوی


بر کویر تشنه چون باران شوی


دوست دارم تا شب و روزم شوی


نغمه ی این ساز پر سوزم شوی


دوست دارم خانه ای سازم ز نور


نام تو بر سردرش زیبا ز دور


دوست دارم چهره ات خندان کنم


گریه های خویش را پنهان کنم


دوست دارم بال پروازم شوی


لحظه ی پایان و آغازم شوی


دوست دارم ناله ی دل سر دهم


یا به روی شانه هایت سر نهم


دوست دارم لحظه را ویران کنم


غم ، میان سینه ام زندان کنم


دوست دارم تا ابد یادت کنم


با صدایی خسته فریادت کنم


دوست دارم با تو باشم هر زمان

گر تو باشی،من نبارم بی امان
 

banooyeariayi

عضو جدید




دوست دارم بر شبم مهمان شوی


بر کویر تشنه چون باران شوی


دوست دارم تا شب و روزم شوی


نغمه ی این ساز پر سوزم شوی


دوست دارم خانه ای سازم ز نور


نام تو بر سردرش زیبا ز دور


دوست دارم چهره ات خندان کنم


گریه های خویش را پنهان کنم


دوست دارم بال پروازم شوی


لحظه ی پایان و آغازم شوی


دوست دارم ناله ی دل سر دهم


یا به روی شانه هایت سر نهم


دوست دارم لحظه را ویران کنم


غم ، میان سینه ام زندان کنم


دوست دارم تا ابد یادت کنم


با صدایی خسته فریادت کنم


دوست دارم با تو باشم هر زمان

گر تو باشی،من نبارم بی امان


حکایت من
حکایت ماهی تنگ شکستـــه ایســـت
که روی زمین دل دل می زند ..
و حکایت تو
حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی
که نفس های او را شـــــماره می کند ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکایت من
حکایت ماهی تنگ شکستـــه ایســـت
که روی زمین دل دل می زند ..
و حکایت تو
حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی
که نفس های او را شـــــماره می کند ...
نه توانیست که از کوچه یارم گذرم
نه صبوری است که از دیدن او درگذرم
نه نشانی زوفاداری او می بینم
نه قراری است مرا که از غم او دربدرم
چه کنم چاره ندانم که خلاصی یابم
مانده ام بی سر و سامان و برفته ز برم
حاش لله که کسی باور ش از او بشود
این همه جور کز آن لعبت زیبا ببرم
هر چه من می کشم از دست دل خویش کشم
چون ز خویش است شکایت به که از دل ببرم
عاقبت عشق مرا دربدر و مفلس کرد
لیک راضی نشود دست بدارد ز سرم
شهریارا اثر عشق بگو با نامی
"پدر عشق بسوزد که در آورد پدرم "
 

banooyeariayi

عضو جدید
نه توانیست که از کوچه یارم گذرم
نه صبوری است که از دیدن او درگذرم
نه نشانی زوفاداری او می بینم
نه قراری است مرا که از غم او دربدرم
چه کنم چاره ندانم که خلاصی یابم
مانده ام بی سر و سامان و برفته ز برم
حاش لله که کسی باور ش از او بشود
این همه جور کز آن لعبت زیبا ببرم
هر چه من می کشم از دست دل خویش کشم
چون ز خویش است شکایت به که از دل ببرم
عاقبت عشق مرا دربدر و مفلس کرد
لیک راضی نشود دست بدارد ز سرم
شهریارا اثر عشق بگو با نامی
"پدر عشق بسوزد که در آورد پدرم "

دستهایتـ را مشتـ میکنی،میگویی:

گل یا پــوچ؟

آرامــــ در دلمــــــ میگویمـــــ:فقط دستهایتـ...!!!


 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستت دارم - ازت میخوام باورم داشته باشی - چون ترکت نمیکنم - هیچوقت ترکت نمیکنم .
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره بغض، دوباره شب

سکوت خیس چشم ها

دوباره من، دوباره تو

بدون لمس دست ها

سوای من، سوای تو

دوباره این دوباره ها

دوباره می شود دلم

خراب این دوباره ها

اگر که نیست دست تو در این سکوت خیس شب

ولی دل خراب من خوش است به این دوباره ها

بیا که دست گرم تو

دوای این دوباره هاست

دوباره اشک دوباره غم دوباره اوج دردهاست
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیریست دلم گرفته باران

اشکم که ز غم سرشته باران

چندیست اسیر دست اویم

بر لوح دلم نوشته باران

باران دل من چو راز دارد

از او طلب نیاز دارد

آن ماه سفر کرده ی دیروز

مرغیست خموش و ناز دارد

باران به دلم غمی نشسته

من بال و پرم ولی شکسته

باران مه من چه حال دارد؟؟؟

این دل ز تو هم سوال دارد
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تومینویسم زیرا سالهاست صدایم به گوش کسی نرسیده است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من ندانم که کی ام

من فقط می دانم
که تویی،
شاه بیت غزل زندگی ام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ادته؟

یــادتــه مـنــو تــو بودیــم؟

تــوی این دنـیـای بـی مـهـر یـــادتـــه تـــرانـه هـــا رو؟

هردو ازوفا می خوندیم

یادمه وقتی می رفتی ؛ من صدات کردم ؛ اما تو رفتی

یـادتـه یه باغـی داشتـیـم؟

که توش گل عشق می کاشتیم یـه روزی باغ و گــرفـتـن

دیـدم از ریـا مـی گفتـن

یادته خورشید و داشتیم؟

یــادتــه گــرمـایـی داشتـیــم؟

یــه روزی اونــم گــرفـتـن

جاش شب سرد گذاشتن

یـادته کلبـه ای داشـتـیـم؟

زیــر سـقـف اون مـنــو تـو،دستامـون تـو دست هـم بود

دلامون خالی از غم بود ؛یادمه اینم گرفتن

یـادتـه مـهتـابـو داشتـیـم؟

یــه شبی اونـم گــرفــتــن

یــادتــه ســتـــاره هــا رو یــه شـبـم اونــا رو چـیــدن

جـاش رنـگ غـم پــاشــیـدن

یـادتـه آسـمـون آبـی رو؟

مـیـونـش رنگین کمـون بـود هــردو رو بــا هـم گـرفـتـن

دیدم از جفا می گـفـتـن

یـادتــه بـهـاری داشـتـیـم؟

بــارون نــم نــم ی داشـتـیـم شــــور دلـهـا رو گــرفـتــن

غـم تـو دلا گــذاشتـن

یــادمـه یـه بـیـشـه بود:

مـیـونـش یــه رود قــشـنـگ صــدای پــــاک آب بـــود
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]من ماه میبینم هنوز این کور سوی[/FONT][FONT=&quot] روشنو[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی[/FONT][FONT=&quot] منو [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخت صبح می شود شب

سخت تر از سیمان

وقتی

با خیال تو
مخلوط می شود.
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرسنگها
دورتر از من ایستاده ای
در کنار ِ من

این فاصله ها را
نقطه چین ِ حوصله هم
پُر نمیکند...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن
- رفتم ... رفتی ... رفت ...
ساکت می شوم ، ميخندم ولی خنده ام تلخ می شود ...
استاد داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !
و من می گويم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ...
... ... غم رو دلم نشست ...
رفت و شاديم بمرد ...
شور از دلم ببرد ...
رفت ... رفت ... رفت ...
و من می خندم و می گويم : خنده ی تلخ من از گريه غم انگيز تر است ... کارم از گريه گذشته ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب تنهایی هیچکس با من نیست !…
مانده ام تا به چه اندیشه کنم…

مانده ام در قفس تنهایی…
در قفس میخوانم…
چه غریبانه شبی ست…
شب تنهایی من!…
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نـــــہ ،

چشمانـــــم شور نبود ؛

اگر کـــہ آخر کارمان ندامت شد

دستـــهایم بــــــے نمک بود .
 

banooyeariayi

عضو جدید
مـــن مــــــی روم !
تـــو مـــــی مــــانــی
بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات . . .
راســتـــی آن روز کـــــه دلـــــداده تــو شــــدم یــادت هست ؟
از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن . . . !

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـــن مــــــی روم !
تـــو مـــــی مــــانــی
بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات . . .
راســتـــی آن روز کـــــه دلـــــداده تــو شــــدم یــادت هست ؟
از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن . . . !

خاطره ها
و تو رفتی
که نداستی من
گوشه خلوت تنهائی خود میسوزم
و تو رفتی
نبینی غم انباشه بر سینه من
نشنوی ناله و فریاد دلم
که ترا میخواند
و تو رفتی
ندیدی تن من تا به سحر
همچو شمع سوخت نیامد پروانه
به تسلی دل بشکسته
به تماشای دیدگان خونینم
که بجای اشک خونابه از آن می جوشید
و تو رفتی
همه احساس مرا با خود بردی
دفن شد احساسم
زیر خاکستر تنهائی من
ماندم این گوشه در میان تل از خاطره ها
تا ز یادم نرود خاطرات شب و روزم با تو
گر چه این خاطره ها لحظاتی تلخ وشیرین دارد
لیک هر لحظه ی این خاطره ها
نقش بستند درون دل من
و تو رفتی
من با همه خاطره ها تنها ماندم
تنها ماندم
 

طوفان 2013

اخراجی موقت
خاطره ها و تو رفتی که نداستی من گوشه خلوت تنهائی خود میسوزمو تو رفتینبینی غم انباشه بر سینه من نشنوی ناله و فریاد دلم که ترا میخواندو تو رفتیندیدی تن من تا به سحرهمچو شمع سوخت نیامد پروانهبه تسلی دل بشکسته به تماشای دیدگان خونینمکه بجای اشک خونابه از آن می جوشیدو تو رفتیهمه احساس مرا با خود بردیدفن شد احساسمزیر خاکستر تنهائی من ماندم این گوشه در میان تل از خاطره هاتا ز یادم نرود خاطرات شب و روزم با تو گر چه این خاطره ها لحظاتی تلخ وشیرین داردلیک هر لحظه ی این خاطره هانقش بستند درون دل من و تو رفتیمن با همه خاطره ها تنها ماندم تنها ماندم
ای شیطان وقطی ترکم کردی انگار تنها ترین بودم حالا که اومدی انگار خودم یه خدا هستم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تعجب نكن ...
اگر شعر تازه ای ..
برای تو نمی نویسم !...
هیچ مدادی ..
وقتی خیس میشود ..

نمی نویسد !
هوای دلم عجیب برایت گرفته !

من و اسمانی از حرف های نگفته !

راستی

جسارت نباشد

تو کی می ایی؟!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برای تو می نویسم:

دیدگانم برای این آمده اند تا تو را تماشا کنند

برای تو می نویسم:

لبانم برای این آمده اند تا تو را فریاد بزنن

برای تو می نویسم:

گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند

برای تو می نویسم:

قلبم برای این آمده است که تو را در خود بستاید


برای تو می نویسم:

جانم برای این آمده است که به پای تو قربانی شود

* عزیزم بیا که سخت دلتنگتم
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگسی را کشتم!
نه به این جرم که حیوان پلیدی است،بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد؛مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا