بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من از عشق بارون به دریا زدم

منم مثل تو مات این قصه ام
تو هم مثل من امشبو دعوتی
درست تو همین ساعت و ثانیه
سزاوار زیباترین رحمتی

تو این حس و حال عجیب و غریب
دو تا بال میخوای که رو شونته
تو از هر مسیری بری می رسی
تو از هر دری بگذری خونته

از این سفره ها معجزه دور نیست
ببین دست دنیا تو دست منه
دعا می کنم تا اجابت بشه
دعا می کنم چون دلم روشنه

من از عشق بارون به دریا زدم
به بارون و به آسمون دعوتیم
چه مهمونی با شکوهی شده
تو این لحظه هایی که هم صحبتیم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد

 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما...چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون...روي سوي خانه خمار دارد پير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم...کاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ما
 

faryad beseda

عضو جدید
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن.
وفاكنيم وملامت كشيم وخوش باشيم
كه درطريقت ماكافريست رنجيدن
 

banooyeariayi

عضو جدید
دلم کمی خدا می خواهد...

کمی سکوت...

دلم دل بریدن می خواهد...

کمی اشک .........کمی بهت ...

کمی آغوش آسمانی...

کمی* دور شدن از این جنس آدم...
 

panda2011

عضو جدید
کاش می دانستم تنهایی برای چیست
کاش می دانستم تنهایی از آن کیست

کاش می دانستم در این شب حکمت غم در چیست
کاش که چشمانم برای اشک شوق می گریست
 

panda2011

عضو جدید
تنهایی را دوست میدارم زیرا با وفاست
تنهایی را دوست میدارم چون او هم تنهاست
تنهایی را دوست میدارم زیرا آسمان تنهاست
تنهایی را دوست میدارم زیرا در آن سکوتی زیباست
تنهایی را دوست میدارم زیرا گریستن زیباست
تنهایی زیباست زیرا انتظار پایانش زیباست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اهسته تر سکوت کن صدای بی تفاوتی هایت ازارم می دهد......................................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در فـراقت سـوختیم همــدم پیمـــانه شدیم
با رقیبان ســاختیم محـــرم بیـــگانه شدیم

ره سپردیم ورسیدیم به ســـــر منزل مقصود
چــون به دنبـال دل عــــاشق دیـوانه شدیم

گر به بال و پر خــود آتش جــانســــوز زدیم
در ره عشق تو مشهورچــــــو پروانه شدیم

چـون ندیدیم زهوشــــیاری خود خــیری ما
لاجـــــــرم رفته مقیم در میـخـانه شدیم

عمــر مــــا نیست قصه ای کوته سیـــــنا
مـا حقیقت گـــــوی این قصه افسانه شدیم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این کلام آخـــــرینتـــ

برده میـــل زندگیــــ را از ســر منــــ

گفتــــه ای شـــاید بیــــایــــی

از سفــــــر اما نمیشــــه بــــاور منــــ

قطـــــره قطــــره اشکـــــ چشمــــم میچکــــد با نــــم نــــم بــــاران به دامـــت

بستــــه ای بار سفــــــر را با تــــو ای عاشــــق ترین بـــــد کرده ام مــــن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به سرنوشت بگویید......

اسباب بازی هایت بی جان نیستند...

آدمند...

می شكنند...

آرام تر...!

 

shabbaran

عضو جدید
عشق تو مرا الست منکم به بعید
هجر تو مرا ان عذابی لشدید
بر کنج لبت نوشته یحیی و یمیت
من مات من العشق فقد مات شهید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باورت داشتم از روز نخست،

آمدی تا باشی،

و پر از شعر،

پر از همهمه بودی،

اما،

هیچ حرفی نزدی،

پر از گفتن دلدادگیت،

پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،

باز حرفی نزدی،

و فقط خندیدی،

خوب من،

میفهمم

از دو چشمت همۀ حرف تو را،

بی کلام اینجا باش.

آخر اینجا بودن،

نیست محتاج صدا.

بودنت با دل من،

بی صدا هم زیباست

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیوند دو دل

کاش مي دانستي

بعداز آن دعوت زيبا به ملاقات خودت

من چه حالي بودم!

خبر دعوت ديدارت چونکه از راه رسيد

پلک دل باز پريد

من سراسيمه به دل بانگ زدم

آفرين قلب صبور

زود برخيز عزيز

جامه تنگ در آر

وسراپا به سپيدي تو درآ.

وبه چشمم گفتم:

باورت مي شود اي چشم به ره مانده خيس؟

که پس از اين همه مدت ز تو دعوت شده است!

چشم خنديد و به اشک گفت برو

بعداز اين دعوت زيبا به ملاقات نگاه.

و به دستان رهايم گفتم:

کف بر هم بزنيد

هر چه غم بود گذشت.

ديگر انديشه لرزش به خود راه مده!

وقت ان است که آن دست محبت ز تو يادي بكند

خاطرم راگفتم:

زودتر راه بيفت

هر چه باشد بلد راه تويي.

ما که يک عمر در اين خانه نشستيم تو تنها رفتي

بغض در راه گلو گفت:

مرحمت کم نشود

گوييا بامن بنشسته دگر کاري نيست.

جاي ماندن چو دگر نيست از اين جا بروم

پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

و به لبها گفتم:

خنده ات را بردار

دست در دست تبسم بگذار

و نبينم ديگر

که تو برچيده و خاموش به کنجي باشي

مژده دادم به نگاهم گفتم:

نذر ديدار قبول افتادست

ومبارک بادت

وصل تو با برق نگاه

و تپش هاي دلم را گفتم:

اندکي آهسته

آبرويم نبري

پايکوبي ز چه برپا کردي

نفسم را گفتم:

جان من تو دگر بند نيا

اشک شوقي آمد

تاري جام دو چشمم بگرفت

و به پلکم فرمود:

همچو دستمال حرير بنشان برق نگاه

پاي در راه شدم

دل به عقلم مي گفت:

من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد

هي تو انديشيدي که چه بايد بکني

من به تو مي گفتم: او مرا خواهد خواند

و مرا خواهد ديد

عقل به آرامي گفت:

من چه مي دانستم

من گمان مي کردم

ديدنش ممکن نيست

و نمي دانستم

بين من با دل او صحبت صد پيوند است

سينه فرياد کشيد:

حرف از غصه و انديشه بس است

به ملاقات بينديش و نشاط

آخر اي پاي عزيز

قدمت را قربان

تندتر راه برو

طاقتم طاق شده

چشمم برق مي زد /اشک بر گونه نوازش مي کرد/لب به لبخند تبسم ميكرد /دست بر هم ميخورد

مرغ قلبم با شوق سر به ديوار قفس مي كوبيد

عقل شرمنده به آرامي گفت:

راه را گم نکنيد

خاطرم خنده به لب گفت نترس

نگران هيچ مباش

سفر منزل دوست کار هر روز من است

عقل پرسيد :؟

دست خالي که بد است

کاشکي...

سينه خنديد و بگفت:

دست خالي ز چه روي !؟

اين همه هديه کجا چيزي نيست!

چشم را گريه شوق

قلب را عشق بزرگ

روح را شوق وصال

لب پر از ذکر حبيب

خاطر آکنده ياد...

 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل بردی اما دل ندادی.................
عادت دادی اما..................
اخرش رفتی.................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل بردی اما دل ندادی.................
عادت دادی اما..................
اخرش رفتی.................
فریادی برای من نمانده است
اگر در سمت دوست داشتن ایستاده ای
گوش کن ...
هرشب به نجوا می خوانمت ...

بیا ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب به وسعت اسمان صدایت کردم
نشنیدی.................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب به وسعت اسمان صدایت کردم
نشنیدی.................
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب به خاطرتوعروج لحظه هاراگریستم....................
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
هربارکه کودکانه دست کسی راگرفتم
گم شدم
ترس من از گم شدن نیست
ازگرفتن دستی است که
بی بهانه رهایم کند...................
 

faryad beseda

عضو جدید
اي ساربان اهسته ران كارام جانم ميرود وان دل كه خود داشتم بادلستانم ميرود.
گفتم به نيرنگ وفسون پنهان كنم ريش درون ،پنهان نمي ماند كه خون براستانم ميرود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من پذیرفتم شکســــــــت خویش را
پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد اشنا دیوانه است
میروم از رفتن من شــــــــــــاد باش
از عذاب دیدنم ازاد باش
گر چه تو زودتر از من میـــــــــــروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
ارزو دارم بفــــهـــــمی درد را
تلخی برخورد های سرد را

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
دوره ای ست که همه

حتی در نهایت حیرت تو

دوست داشتن را با خط کش هاشان

سانت می زنند

تا مبادا یک جایی

…یک چیزی

کم باشد

فدای سرم که

کارت به جایی کشید

که خط کش به دست

مقایسه ام می کنی با این و آن

همان دو سه تا باران

همان یک بوسه

همین که شاعر شده ام حالا

عمری را کفایت می کند..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا