خودتو با یه شعر وصف کن...!

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من منتظرت شدم ولی در نزدی

بر زخم دلم گل معطر نزدی

گفتی كه اگر شود می آیم اما

مرد این دل و آخرش به او سر نزدی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا که من رسیده ام ...
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن...
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم ...
تو باش و دل من و همه فریادهایی که...






به خود نگاه میکنم که ببینم خطا کجاست بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم آنحا که خالی از خداست






هرچی تنهاتر بشی دنیا تو رو کمتر می خواد ، اما اونوقت می فهمی خدا تو رو بیشتر می خواد
 

moradbeigi

عضو جدید
در نزن در باز است
به دنبال من نگرد بودنم رازاست
اسمانم زمین را درطلبم دریام کویر را می طلبم
تشنه ام اما سیرابی ندارم هستیم را از نیستی می طلبم
منتظر سپیده صبحم مهتاب خیال رفتن ندارد ماه انتظار خورشید کشد
اما این انتظار پایانی ندارد
 

naghmeh raha

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت در انبوهی
از جنون و جهالت رفت
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
شیفتگی یعنی محو چشمان کسی شوی اما ندانی چشمهای او چه رنگی هستند!

_آلفونس دو لامارتین شاعر فرانسوی_
 

noom

عضو جدید
[h=6]رفتی
درست زمانی که
دوست داشتنت را اعتراف کردم
و هنوز مانده ام چرا همه معشوقها
میروند
به راهی -
به امید کسی -
که شاید قرار نیست
اصلا باشد!

------------
گیلدا ایازی[/h]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم چون کودکی دلگیر، پا را بر زمین کوبد
که "عمر خویش می خواهم!
روان و راحت و آرام جان خویش می خواهم!"
***
نمی فهمد دل سرکش
نمی فهمد خطا رفته است بازی را
دل کودک، به هر سازی که می گویم،
برایم باز می گوید که:
"عمر خویش می خواهم، پسم ده نازنینم را!"
***
برایش قصه گفتم دوش، تا شاید بیاساید
نگاهش همچنان سنگین به لبهایم
هر از چندی به من می گفت:
"یارم کو؟ برایم قصه او گو!"
***
ز چشمش قطره ای سنگین فرو افتاد
"وای بس است دیگر! پاسخ گو!!!
بهارم را کجا راندی؟
نگارم را، امید روزگارم را کجا راندی؟
به هر ساز تو رقصیدم
شکستم، دل نبستم
باز خندیدم!
تلف کردی جوانی را به تنهایی
نگفتم هیچ!
حالا آشیانت کو؟
یار مهربانت کو؟!"
***
دل تنگم! مزن سنگم! توانم نیست
آری! آشیانم نیست!
یار مهربانم نیست!
بی جرم از برم دامن کشیده است او
من خود، زخمی ام زین غم
مزن سنگم دل تنها! مزن سنگم!
توانم نیست...
 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله را تو يادم دادي
وقتي با لبخند
دور شدي از من
عكاس بهتر از ما فاصله را مي فهميد
تو در عكس نيستي
فاصله يعني تو...

هيچ وقت حسود نبودم
ولي از ديدن شادي ات به خود مي پيچم
هيچ وقت بدجنس نبودم
ولي آرزو دارم يك روز خوش هم نبيني
هيچ وقت بدگمان نبودم
ولي مطمئنم تو هر ثانيه به من خيانت مي كني
با تمام اينها خوشحالم كه هنوز عاشقت نشدم،
فقط حاضرم برايت بميرم...

چه كسي مي داند كه تو در پيله تنهايي خود تنهايي؟
چه كسي مي داند كه تو در حسرت يك روزنه در فردايي؟
پيله ات را بگشا تو به اندازه يك پروانه زيبايي
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
*مي روم خسته افسرده وزار*
*سوي منزگه ويرانه ي خويش*
*مي برم به يادگاري از شما*
*دل شوريده وديوانه ي خويش*
*مي برم تا كه در آن نقطه ي دور*
*شستشويش دهم از رنگ نگاه*
*شستشويش دهم از لكه ي عشق*
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سالها از خود پرسیدم کیستم؟
آتشم
شورم
شرارم
زرشکم
چیستم؟
سالها بگذشت و فهمیدم کنون...
او به جز من، من به جز او نیستم.
چه شده که فکر می کنم نیستم
عمری رفته در فکر خویشم
در جوانی پیر شدم انگار نیستم
بی خبر از حال خویشم به گمانم درویشم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




من از سر شاخه های باغ باران

خورده پاییز می آیم..

و از موسیقی آرام و گنگ و ساعتی محزون

که در تکرار یاس آلود صبح و شام

مدار بسته ادراک خود را گرم می پوید

و از دشتی ترین لحن دو تار زخمی...

که خون گرم احساس لطیفش

از سر انگشتان تنهایی

به روی پرده های تار می ریزد

چو ناقوس از فراز بام تنهایی

برای خویش می نالم..

و در پس کوچه های خاکی و تفتیده حسرت

به دنبال دلی می گردم از جنس صداقت سبز...!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گم شدم در اين هياهو گم شدم ,

تو کجايي تا بگيري داد من ؟

گر سکوت خويش را ميداشتم ,

زندگي پر بود از فرياد من !

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و شکستم و دویدم و فتادم
درها به طنین های تو وا کردم
هر تکه را جایی افکندم پر کردم هستی ز نگاه
بر لب مردابی پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم رفتم به نماز
در بن خاری یاد تو پنهان بود برچیدم پاشیدم به جهان
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن و به خود گستردن
و شیاریدم شب یک دست نیایش افشاندم دانه راز
و شکستم آویز فریب
و دویدم تاهیچ و دویدم تاچهره مرگ تاهسته هوش
و فتادم بر صخره درد از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم لرزیدم
وزشی می رفت از دامنه ای گامی همره او رفتم
ته تاریکی تکه خورشیدی دیدم خوردم وز خود رفتم و رها بودم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت،نمی گفت سخن.
نگهش از نگهم داشت گریز.
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود.
آه،این درد مرا می فرسود:
((او به دل عشق دگر می ورزد؟))
گریه سر دادم در دامن او;
هایهایی که هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد!

بر سرم دست کشید،
در کنارم بنشست،
بوسه بخشید به من،
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شده است!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم
يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقيم محزونم !
و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند چيست !!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه بهم نمیاد !!!
بیا منو ببر نوازشم کن دلم آغوش بی دغدغه می خواد
 

jh1348

کاربر فعال
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بددیدن
 
  • Like
واکنش ها: noom

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من براي يادبود لحظه ها
ياد خود را با تو قسمت مي كنم
تا كه شور و شادي اين لحظه ها
يادمان باشد هميشه ، هر كجا

من براي عاشقـانه زيستن
عشق را از يك نگاه پاك تو
از پرتو نورانـي چشمان تو
ماهرانه مي ربايم،صادقانه مي ستايم

من براي روزهاي زندگي
نقش چشمان تو را بر آسمان
مي گذارم جاي خورشيد زمان
تا دگرگونه شود نقش و نگار اين جهان

من براي ظلمت شبهاي تار
از رخ پر نور و زيباي تو هم
بهره مي گيرم بجاي ماه و يك مهتاب ناب
تا كه شب روشن تر از روزم شود

من براي گلسـِتان زندگي
از لبان تو بجاي غنچه گلهاي سرخ
از دو چشم تو بجاي نرگس خمّار يار
مي نشانم جايْ جايش را گل نيكو سرشت

من براي بلبلان ساده دل
از صداي دلنشين،آهنگ خوب صوت تو
مي كنم پُر يك نوار حنجره
تا كه با زيبايي صوتت ترانه سر دهند

من براي بوستان شاعري
شعر خود را از تو و با ياد تو
مي سرايم ، با تو نجوا مي كنم
تا تو دريابي ضمير و حال و احوال مرا

من براي گنبد ميناي خويش
هم براي چرخ دوّار بلند
از وجودت مي گزينم مركزي
گرد آن چرخيم تا اوج فـ‌لك
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من به همراه نسیم یک صبح به سبک بالی یک چلچله خواهم کوچید
به دیاری که در آنجا سخن از فاصله نیست صجبت از نزدیکیست....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم

تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای امید دل من کجایی
همچو بختم کنارم نیایی
آشنا و سوز و دیرآشنایی
یا بلای دل مبتلایی
بی وفا ، بی وفا ، بی وفایی

تو غارتگر عقل و هوشی
به آزار جانم چه کوشی
چو مِی بارم بر جان خروشی

چه خواهم از تو ، جز نگاهی
چه خواهی از جانم ، چه خواهی
ندارم جز عشقت گناهی
ندارم جز عشقت گناهی
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای آنکه نمی روی از یاد من خبرت از یادم
جانا تو اگر ندهی داد من که دهد دادم
دور از تو دگر دل رسوای خود به که بسپارم
گر شد به فنا ز تو بنیان من زتو دل شادم
مگر از خود شراب گل دهی چو فریادم
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشنه ای به راه ســـــــــرابم
به جان رسیده ای چو حبابم
مستم و خرابم
فارغ از غمم چه نشستی
چرا دل مرا بشکستی
همچو من تو مستی!

(بانو مرضیه جاودانه)
 

Similar threads

بالا