دوستاني كه متولد 6ه هستن بفرمايين تو///حتما بياين و يه خاطره اون دوران رو بگيد/

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
معصومه جون مرسی از دعوتت البته من 71م
خوب من که اسمم مشخصه!
دانشجوام فعلا
گیلانیم
یادمه 4 ,5 سالم که بود یه دفتر داشتم توش با مداد یه چیزایی می نوشتم(البته نمیدونم به چه زبونی!:D)بعد می بردم به مامانم نشون می دادم.مامانم واسه دلخوشیم میگفت:واااااااای....آفرین مثل دست خط دکترااااا!!!!!:Dبعد من ذوق مرگ می شدم!!:redface:از اون به بعد تصمیم گرفتم دکتر شم.بعد که یه روز اتفاقی یه کوچولو از دست پسر عموم خون اومد و من غش کردم و کارم به آب قند کشید:redface:تازه فهمیدم دکتر شدن(البته ار نوع پزشکش!)کار بنده نیست:D
یه کتاب داستان داشتم دزد و مرغ فلفلی:)عاشقش بودم همشم حفظ بودم.هرکی میومد خونمون به زور مجبورش میکردم بشینه از اول تا آخرشو رو از زبون من بشنوه:D
یکی دیگه از سرگرمیام تیرکمون مگسی;) بود که با سیم درستش می کردیم و شروع می کردیم به مردم آزاری:redface:
یادمه اول دبستان که بودم یه معلم داشتیم که دخترشم تو کلاس ما بود همیشه باهاش دعوا داشتم آخه رئیس بازی در می آورد:razz:
یه روز آلوچه :smile:برده بودم مدرسه بعد همون دختر معلمم گفت بیاین 4 تا آلوچه بزاریم زیر پایه های صندلی معلم که تا میاد بشینه سر(ضمه به سین:D)بخوره:redface:(نمی دونم چرا این پیشنهاد و داد؟حتما تو خونه از مامانش اون روز کتک خورده بود:D)
این خانوم معلم مام اومد نشستو سر خورد(البته نیفتاد:redface:)بعدشم عصبانی پرسید کار کی بود؟:mad:
یه نامردم همه ماهارو لو داد:razz: و ما هم یکی یه دونه خط کش خورد کف دستمون:razz:
ولی به جان خودم پیشنهاد دختر خودش بود:cry:
 

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون قدیما............. تو کوچه مون ما جزء خانواده های اولی بودیم که تلفن داشتیم تو خونه.

همه شمارمون میدادن به فامیلاشون و......

بچه های کوچه که دانشجوی شهر دیگه بودن خونه ما زنگ می زدن واسه خانوادشون.

خلاصه همیشه یکی از همسایه ها خونه ما بود..........

چه صمیمیتی بود........... اما حالا خونه ای 5 تا گوشی دارن ماه به ماه همسایه کناریمونو نمی بینیم.

یاد ایام خوش
:heart:
 

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
معصومه جون مرسی از دعوتت البته من 71م
خوب من که اسمم مشخصه!
دانشجوام فعلا
گیلانیم
یادمه 4 ,5 سالم که بود یه دفتر داشتم توش با مداد یه چیزایی می نوشتم(البته نمیدونم به چه زبونی!:D)بعد می بردم به مامانم نشون می دادم.مامانم واسه دلخوشیم میگفت:واااااااای....آفرین مثل دست خط دکترااااا!!!!!:Dبعد من ذوق مرگ می شدم!!:redface:از اون به بعد تصمیم گرفتم دکتر شم.بعد که یه روز اتفاقی یه کوچولو از دست پسر عموم خون اومد و من غش کردم و کارم به آب قند کشید:redface:تازه فهمیدم دکتر شدن(البته ار نوع پزشکش!)کار بنده نیست:D
یه کتاب داستان داشتم دزد و مرغ فلفلی:)عاشقش بودم همشم حفظ بودم.هرکی میومد خونمون به زور مجبورش میکردم بشینه از اول تا آخرشو رو از زبون من بشنوه:D
یکی دیگه از سرگرمیام تیرکمون مگسی;) بود که با سیم درستش می کردیم و شروع می کردیم به مردم آزاری:redface:
یادمه اول دبستان که بودم یه معلم داشتیم که دخترشم تو کلاس ما بود همیشه باهاش دعوا داشتم آخه رئیس بازی در می آورد:razz:
یه روز آلوچه :smile:برده بودم مدرسه بعد همون دختر معلمم گفت بیاین 4 تا آلوچه بزاریم زیر پایه های صندلی معلم که تا میاد بشینه سر(ضمه به سین:D)بخوره:redface:(نمی دونم چرا این پیشنهاد و داد؟حتما تو خونه از مامانش اون روز کتک خورده بود:D)
این خانوم معلم مام اومد نشستو سر خورد(البته نیفتاد:redface:)بعدشم عصبانی پرسید کار کی بود؟:mad:
یه نامردم همه ماهارو لو داد:razz: و ما هم یکی یه دونه خط کش خورد کف دستمون:razz:
ولی به جان خودم پیشنهاد دختر خودش بود:cry:


خوش اومدی سهیلا جون.:heart:
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
معصومه جون مرسی از دعوتت البته من 71م
خوب من که اسمم مشخصه!
دانشجوام فعلا
گیلانیم
یادمه 4 ,5 سالم که بود یه دفتر داشتم توش با مداد یه چیزایی می نوشتم(البته نمیدونم به چه زبونی!:D)بعد می بردم به مامانم نشون می دادم.مامانم واسه دلخوشیم میگفت:واااااااای....آفرین مثل دست خط دکترااااا!!!!!:Dبعد من ذوق مرگ می شدم!!:redface:از اون به بعد تصمیم گرفتم دکتر شم.بعد که یه روز اتفاقی یه کوچولو از دست پسر عموم خون اومد و من غش کردم و کارم به آب قند کشید:redface:تازه فهمیدم دکتر شدن(البته ار نوع پزشکش!)کار بنده نیست:D
یه کتاب داستان داشتم دزد و مرغ فلفلی:)عاشقش بودم همشم حفظ بودم.هرکی میومد خونمون به زور مجبورش میکردم بشینه از اول تا آخرشو رو از زبون من بشنوه:D
یکی دیگه از سرگرمیام تیرکمون مگسی;) بود که با سیم درستش می کردیم و شروع می کردیم به مردم آزاری:redface:
یادمه اول دبستان که بودم یه معلم داشتیم که دخترشم تو کلاس ما بود همیشه باهاش دعوا داشتم آخه رئیس بازی در می آورد:razz:
یه روز آلوچه :smile:برده بودم مدرسه بعد همون دختر معلمم گفت بیاین 4 تا آلوچه بزاریم زیر پایه های صندلی معلم که تا میاد بشینه سر(ضمه به سین:D)بخوره:redface:(نمی دونم چرا این پیشنهاد و داد؟حتما تو خونه از مامانش اون روز کتک خورده بود:D)
این خانوم معلم مام اومد نشستو سر خورد(البته نیفتاد:redface:)بعدشم عصبانی پرسید کار کی بود؟:mad:
یه نامردم همه ماهارو لو داد:razz: و ما هم یکی یه دونه خط کش خورد کف دستمون:razz:
ولی به جان خودم پیشنهاد دختر خودش بود:cry:

قربونت برم عزيزمي/
خوش اومدي گلم/
واقعا كلي شادم كرديو كلي خنديدم/ دمت گرم/ عزيزمي:heart:
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون قدیما............. تو کوچه مون ما جزء خانواده های اولی بودیم که تلفن داشتیم تو خونه.

همه شمارمون میدادن به فامیلاشون و......

بچه های کوچه که دانشجوی شهر دیگه بودن خونه ما زنگ می زدن واسه خانوادشون.

خلاصه همیشه یکی از همسایه ها خونه ما بود..........

چه صمیمیتی بود........... اما حالا خونه ای 5 تا گوشی دارن ماه به ماه همسایه کناریمونو نمی بینیم.

یاد ایام خوش
:heart:
درسته/ خدايي ياد قيما بخير/ صمميت و دوستي و بي ريايي و وفا بود/ الان هم هست ولي روز به روز كم رنگ ميشه /
ايشالله با سال جديد همه بهترين شن/
و ممنونم از حضور گرمتون/متشكرم
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
سلام

من هم امیرحسین هستم .. بچه شهر همدانم


از خاطرها اون موقع ها جمع کردن عکس آدامس هایی مثل : سین سین (که برای جام جهانی سال 1990 بود .. و اگر اشتباه نکنم 91 سری بود که باید جمع میکردی .. که یه کلکسیون خشگل میشد ) .. یا آدامس پولا و غیره

این یکی از عکسای آدامس سین سین هست


البته من عاشق آدامس 5 تومنی بودم .. :D
یه روز با پسر داییم رفتیم 50 تومن دادیم و 10تا از اون آدامسها خریدیم .. 5 تا من گذاشتم دهنم .. 5 تا هم اون گذاشت
واییییییییی دهنمون داشت کنده میشد .. آخه خیلی زیاد بود .. اصن نمیتونستیم درست حرف بزنیم:redface:

.................

از تخم ریزهای اون موقع هم نمیشد گذشت :D
توی مغازه ها یه ظرف پلاستیکی بود که از 5 تومنی داشت تا به بالا

یبار با دوستم رفتیم از یه جایی که تخمه بو میدادن تخمه گرفتیم 25 تومن !!
یعنی یه کیسه فریز رو واسمون پر کرد :surprised:.. جاتون خالی رفتیم پارک و کل پار رو با تخمه کردیم یکی :D

....................

یا وقتی مسابقه میدادیم سر "کام و نوشابه" میذاشتیم :D

یه مدت هم خونمون شده بود پر توپ پلاستیکی
آخه میرفتیم با محله ها مسابقه فوتبال میدادیم .. 20 تومن اونا می اوردن .. 25 تومن هم تیم ما
بعد دوتا توپ پلاستیکی میخریدیم .. من هم استاد لایی کردن بودم
بعد هر کی بازی رو میبرد توپ رو بر میداشت برای خودش

واقعا چه دوران شیرین و بی ریایی داشتیم :gol:

ممنون بابت تاپیکتون (اگر باز چیزی یادم اومد مینویسم )
 
آخرین ویرایش:

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من 60 نیستم ولی خیلی از اینا رو یادمه.
اشكالي نداره دوست عزيز/ توجه به صفحه نخست كنيد/ غير از دوستان 60 هم در اين مهماني حضور دارن/
ممنونم از حضور گرمتون/ خاطره كودكي نداري؟:D
خوب بگو ماهم به اون دوران سفر كنيم/
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

من هم امیرحسین هستم .. بچه شهر همدانم
مهندس فناوری اطلاعات

از خاطرها اون موقع ها جمع کردن عکس آدامس هایی مثل : سین سین (که برای جام جهانی سال 1990 بود .. و اگر اشتباه نکنم 91 سری بود که باید جمع میکردی .. که یه کلکسیون خشگل میشد ) .. یا آدامس پولا و غیره

این یکی از عکسای آدامس سین سین هست


البته من عاشق آدامس 5 تومنی بودم .. :D
یه روز با پسر داییم رفتیم 50 تومن دادیم و 10تا از اون آدامسها خریدیم .. 5 تا من گذاشتم دهنم .. 5 تا هم اون گذاشت
واییییییییی دهنمون داشت کنده میشد .. آخه خیلی زیاد بود .. اصن نمیتونستیم درست حرف بزنیم:redface:

.................

از تخم ریزهای اون موقع هم نمیشد گذشت :D
توی مغازه ها یه ظرف پلاستیکی بود که از 5 تومنی داشت تا به بالا

یبار با دوستم رفتیم از یه جایی که تخمه بو میدادن تخمه گرفتیم 25 تومن !!
یعنی یه کیسه فریز رو واسمون پر کرد :surprised:.. جاتون خالی رفتیم پارک و کل پار رو با تخمه کردیم یکی :D

....................

یا وقتی مسابقه میدادیم سر "کام و نوشابه" میذاشتیم :D

یه مدت هم خونمون شده بود پر توپ پلاستیکی
آخه میرفتیم با محله ها مسابقه فوتبال میدادیم .. 20 تومن اونا می اوردن .. 25 تومن هم تیم ما
بعد دوتا توپ پلاستیکی میخریدیم .. من هم استاد لایی کردن بودم
بعد هر کی بازی رو میبرد توپ رو بر میداشت برای خودش

واقعا چه دوران شیرین و بی ریایی داشتیم :gol:

ممنون بابت تاپیکتون (اگر باز چیزی یادم اومد مینویسم )
ممنونم دوست عزيز/ درسته بعد اين عكس ها رو جمع ميكرديم و باهاش كارت بازي ميكرديم/ يا دستمونو بهش محكم ميزديم اگه برميگشت برنده ميشديم و بر ميداشتيم/
خواهش ميكنم
متشكرم از حضور گرمتون در اين تاپيك يا بهتره بگم مهماني/
و خوشحال ميشم باز با حضور گرمتون حضور پيدا كنيد / متشكرم باي/:D
 

real Crysis

اخراجی موقت
همیشه عشقمون این بود که با بچه های محله مسابقه فوتبال بدیم همیشه خدا هم نفلشون میکردیم.چه حالی میداد نگو
یادمه یه روز با یکی از دوستام دعوام شد منم از زمین بلندش کردم یجوری کوبوندم زمین که بنده خدا تا 2 روز نتونست بیاد بیرون.
یادمه یه ادامسهایی میخریدم که توش عکس های تایتانیک بود و من خیلی دوسشون داشتم تازه ادامس هایی هم بود که رو دستمون شکلشو میچسبوندیم.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
يادش بخير/ واقعا اون دوران رو شما دوستاي گلم برام داريد زنده ميكنيد و ته دلم يه حس شوق بوجود مياد ممنونم از همتون//
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون موز دیگه خیلی بزرگتر شده
حالا دیگه هرکی خونشون ماشین مدل بالا باشه مایه داره
هر چند قسطی بزور وام و چک و نزول...
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه بابا اين نبود ديگه/
راستي كسي يادشه اولين بار كيوي اومد
ما اولش پدرم خريد و اورد خونه فكر ميكرديم سيب زمينيه
/يا بادم ميني اومد يادش بخير

بابا من جای پسر شما حساب میشم:d
یادته اولین باری که خیار اومد:surprised::biggrin:
 

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادش بخیر هر کی خونشون موز بود بچه مایه دار بود

اره ..... یادش بخیر.
نه بابا اين نبود ديگه/
راستي كسي يادشه اولين بار كيوي اومد
ما اولش پدرم خريد و اورد خونه فكر ميكرديم سيب زمينيه
/يا بادم ميني اومد يادش بخير

معصومه جون کیوی که خیلی جدیده. این خاطره رو باید بچه های دهه ی هفتاد تعریف کنن.:biggrin::biggrin::biggrin:
 

asirebaran

عضو جدید
درسته بعد اين عكس ها رو جمع ميكرديم و باهاش كارت بازي ميكرديم/ يا دستمونو بهش محكم ميزديم اگه برميگشت برنده ميشديم و بر ميداشتيم/
خواهش ميكنم
:D


سلام.
قدمت من فقط چند ماه از دهه60 رو در بر ميگيره بقيه اش ميرسه به دهه 70و...! :biggrin::child::biggrin::w47:
ولي اين بازي هايي كه ميگيد(يا دستمونو بهش محكم ميزديم اگه برميگشت برنده ميشديم و بر ميداشتيم) يادم اومد ما هم بازي ميكرديم خيلي دوست داشتم و با داداش و دختر عموها و پسر عموها دسته جمعي بازي ميكرديم چقد خوش ميگذشت....يادش بخير ولي الان انقدر گرفتاري زياد شده كه ماهي يه بار وقت نميشه همديگه رو ببينيم:( يادش بخير چه روزايي بود.....:cry::w05:

ممنون از تاپيك عاليتون.
 

Similar threads

بالا