گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاهی دلتنگ تو و تمام نوشته هایم می شوم...

باز میکنم... دفترچه ام را نگاه می کنم... و میخوانم...

این ها احساسات من هستند.

گاهی خشک می شود...

و گاهی...

وجودم را لبریز می کند.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلت که تنگ یک نفر باشدخود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای

فراموش کنی، فایده ندارد...

تو دلت تنگ است ....

دلت برای همان یک نفر تنگ است...

تا نیاید ... تا نباشد ... هیچ چیز درست نمی شود....

 

niloo66

عضو جدید


[FONT=&quot]چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان برای کسی که در دوری ما شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند[/FONT] …
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




دسـت هایم تـو را می بینند...

چشـمانم لمسـت می كنند...

و لبهـایم تـو را می بوینـد...!

اجـزایم گُم شـده اند!

حكایـت تنهـایی روزهاسـت كه با ماســت...

از خـودم جـدایم

تنــها!

اما به تـو پیوســته!

پیـوندم بزن...
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچکس استحقاق اشکهای توراندارد
و آنکه استحقاق آنها را دارد
هیچگاه باعث گریه تو نمی شود
گابریل گارسیا مارکز
 

TELLI

عضو جدید
این روزها زیادی ساکت شده ام ،
نمی دانم چرا حرفهایم، به جای گلو
از چشمهایم بیرون می آیند...

 

shidokht777

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که بارونو ندیدی...گل ابرا رو نچیدی...گله از خیسی جاده های غربت میکنی...
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز

کوه‌ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج می‌زند.

بی‌نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی‌ست"
— احمد شاملو
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاهی دلت میخواد همه ی بغض هات از نگاهت خونده بشن

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری


اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری

یا یه جمله ای مثل : چیزی شده؟؟!!

اونجاست که بغضت رو با یک لیوان سکوت سر میکشی


و با یه لبخند سرد میگی :



نه هیچی !!!
 

niloo66

عضو جدید
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]وقتے مَن ،[/FONT]


[FONT=&quot]آن "مشترکِ موردِ نظر " نیـستَم[/FONT] ...

[FONT=&quot]چه فَرقـے دارد[/FONT]


[FONT=&quot]در دَسترس[/FONT]


[FONT=&quot]باشَم[/FONT]

[FONT=&quot]یا نَباشـم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT]
 

eghlimaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق من
از تو گفتن سر به ابتذال نوشتن فرو نمی آورد
هر روز که به انجام می رسد
با تو بال می گیرم
تا نهانی که بر آن نهایتی نیست
شریک لحظه های گنگ شیرینم
امشب
ماه شاهد تاب و تب خواهشهاست
و فراخ شب ناظر بر دل تنگ من
برای تو
و دلخوشم به
عطر خوش شراکت
هر روز که می گذرد بیشتر مشامم را می نوازد

 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
شقایق درد من یکی دوتا نیست
آخه درد من از بیگانه‌ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستهاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
يادته بهت گفتم مرد که گريه نمي کنه ...
بيا ببين دارم مردونه گريه مي کنم ..
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
شب ها به پهلو می خوابم

و پاهایم را در شکم جمع میکنم

؛جنین گونه...

به این امید که فردا متولد شوم ..

ولی در عجبم که سالهاست بستر مرا آبستن است

و من،گستاخانه، نه سقط میشوم و نه متولد...

 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود[/FONT][FONT=&quot]
که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید
و آرزوهای خود در آغوش بگیرید[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]There are moments in life when you miss someone
So much that you just want to pick them from
Your dreams and hug them for real[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باشد!!! منم سکوت..مثل تو...تو در سکوتت به حرفهای تلخ و خسته ی من فکر میکنی،

من از همان وقتی که بغض میکنم و نمی بینی از همان وقتی که داد میزنم گریه میکنم سکوت میکنی

به تمام مردهایی که قبل و بعد از تو بودند و میتوانستند باشند فکر میکنم!

هرچند که صدها بار در وقت خوشی گفتم که از تک تک شان بیزارم... :-

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وسرانجام من هم به پایان می رسم خردمیشوم میشکنم راحت میشوم ذوب میشوم میسوزم سرازکاراینده درنمی اورم سرانجام به پایان میرسم قدری تامل میکنم کفش هایم رامی دزدم می پوشم زیرباران قدم میزنم خیس میشوم اب میشوم خردمیشوم تمام میشوم
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر ...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی ! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
از خود تهی شده ام ... نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟


 

mar.1980

عضو جدید
وسرانجام من هم به پایان می رسم خردمیشوم میشکنم راحت میشوم ذوب میشوم میسوزم سرازکاراینده درنمی اورم سرانجام به پایان میرسم قدری تامل میکنم کفش هایم رامی دزدم می پوشم زیرباران قدم میزنم خیس میشوم اب میشوم خردمیشوم تمام میشوم
خرد می شویم وتمام میشویم از مرارتها !....

اما دنیا باقی است و تاریخمان را لحظه لحظه نگاه میدارد. پس نگران نباش
 

mar.1980

عضو جدید
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر ...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی ! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
از خود تهی شده ام ... نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟


تنهاییم همه دنیایم می شود و روزهایم چون شب سیاه می گردد ،
اگر لحظه ای از یادت غافل شوم .
 

mar.1980

عضو جدید
گفتگوهای...

گفتگوهای...

تنها دارایی که برخی اوقات برایمان میماند همان
یاد اهورا ست و خاطرات زشت و زیبایمان .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه تنهایی شلوغی است تنهایی من!

آن زمان که اطرافت پر است از دوستان خوش سخن و رنگین پوست

که از رنگین بودن آنها به تنگ آمدی و در حسرت یک رنگ بودنشان سینه ات مالامال غم است!

کاش ﻣﻰ‏‎‎فهمیدند که : "قالی از صد رنگ بودنش زیر پا افتاده است"

کاش ﻣﻰدانستند باید دوست بود تا اینکه از دوستی سخن گفت.

کاش معنی این پیمان مقدس را ﻣﻰدانستند.

و من اکنون ﻣﻰفهمم که چرا درد را باید با چاه گفت!

و این روزی است که در ازدحام تنهایی خود غرق ﻣﻰشوم!!!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا