باران

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عبدالرحمن جامی

عبدالرحمن جامی



«ابر شو تا که چو باران ریزی

بر گل و خس همه یکسان ریزی»
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران كه مي‌بارد، اين‌بار
چترهامان را مي‌بنديم
با ياد شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر
كه هر غروب باراني پاييزي
جا مي‌ماند از شعرهاي او
در غروبي كه شاعر نيست اما
شاعرانه مانده‌است هنوز
در شعرهاي او
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آسمان را
هوای بوسه زدن بر خاک است
باران بهانه است.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زیرِ باران

زیرِ باران



زیرِ باران بیا قدم بزنیم
حرفِ نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوئیم و نو بیاندیشیم
عادتِ کهنه را به هم بزنیم
و ز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر ؛ ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خبس شویم
لحظه ای پشتِ پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخنِ عاشقانه ای به هم بزنیم
قلمِ زندگی به دستِ دل است
زندگی را بیا رقم بزتیم
"سالکم "قطره ها در انتظارِ تواند
زیرِ باران بیا قدم بزنیم


**مجتبی کاشانی**(سالک)
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باران کم کم از نفس افتاده ی بهار!

بر پشت بام خانه ی من آمدی چه کار؟

حسی برای تازه شدن نیست در دلم

از آسمان ساکت شعرم برو کنار

از دست های خشک تو آبی نمی چکد

بیزارم از دو قطره ی با منت ات، نبار

باغی که زیر پای تو پژمرد و دم نزد

اندام زخم خورده ی من بود روزگار!

« بر ما گذشت نیک و بد اما...» تو بی خیال

پاییز باش و بعد زمستان، چرا بهار؟

دیگر کسی به باغ توجه نمی کند

وقتی نداده میوه به جز نیش های خار

با مردم همان طرف شهر باش و بس

بغضی گرفته راه گلو را به اختیار

دارد بهار می گذرد با گلوی خشک

چشمان من قرار ندارند از قرار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا باران من...

بیا باران من...




بیا‌ ای چارهٔ غم، دل حزین است
بیا باران نسیان در کمین است

بیا نیلوفرانه غم برانیم
بیا با مرغ شب از عشق خوانیم

بیا نجوا کنیم اندوهمان را
بیا تا بشکنیم بغض نهان را

بیا تا مهربانی ‌ها بکاریم
به پای دانه ‌اش باران بباریم

بیا یکدم در آغوشت بگیرم
برای دیدن رویت بمیرم

بیا درمان کن این تنهاییم را
سکوت خانه و ویرانیم را

بیا کاین ناله‌ها از روی درد است
نفس در سینه‌ام خاموش و سرد است

بیا دل را ببین بی‌ تاب گشته
به کنج خلوتش تنها و خسته

بیا گیسوی ظلمت را بچینیم
به شب چون اختران با هم نشینیم



به زیباترین بهانهٔ زندگیم

**سپیده امیرعسگری **
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چه کسي مرا خواهد فهميد
زمانيکه در باغچه دلم بي آبيست
چه کسي مرا خواهد خواند
زمانيکه چشمانم بارانيست...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار لطف

بهار لطف



هان ای بهار لطفت ، شرح ترانه باران
یاد تو می تراود ، از دانه دانه باران
عمری است مانده بر دل لطف تو را سرودن
امروز می توانم ، با اين بهانه : باران!
هر قطره اش ز شوقت با چنگ باد چرخان
گویی سماع دارد بس صوفیانه باران
نشنیدنش توانم فریاد بودنت را؟
وقتی که می نوازد بر بام خانه باران
در سبز فصل هستی از تیره آسمانی
مهر تو می رساند بر هر جوانه باران
پیدا ترین نهانی! چون این و آن نمانی
نام تو از نگاهم دارد روانه باران
حسی لطیف بخشد، گویا که دست کوبد
چون آیتی ز سویت بر روی شانه باران
ای دوست ! مهربانا! دریاب حال ما را
تا ابر لطف ریزد از هر کرانه باران
دانم که شعر هایم خواهند رفت از یاد
اما نه این سروده ، با این نشانه : باران!


**هورمزد يعقوبي نژاد **


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران
ببار که بارش تو التیامی است
بر زخمهای کهنه ی دلم
باران
ببار که باریدن تو مرهمی است
بر دردهای سینه ام
و ترنم اشکهای تو
روح خسته بیماری را از گونه هایم می زداید .
باران من تو را ناجی فریادها می دانم
چرا که خیال سبز شدن را در روح خزان زده ی من می پرورانی
و عطر طراوت و شادابی را در آسمان بی رنگ روح زندگی ام می پراکنی .
باران دوستت دارم ، چرا که تو مظهر هر پاکی و زیبایی در دنیایی .
بارش تو ، وصل تو ، مراد هر زمینی است .
ای باران ! بیا با من امشب ببار
چرا که بارش تو گرمی محبت را در دلها شعله ور می سازد
و آب را به گلوی خسته ام می رساند
و قلبم را از آتش داغ جدایی دور می کند .
ببار
ببار
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بگذار
باران بيايد
و تو بيايي و بماني
تا تمام خاطره را
زير باران
تا يك نگاه عميق
تا يك تبسم عاشقانه
تا لبخند
تا بوسه
تا يك آغوش گرم
و تا يك نفسي دوباره
پيش ببريم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
حاليا معجزه ي باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه ي تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را جشن مي گيرد !
خاک جان يافته است تو چرا سنگ شدي؟
تو چرا اين همه دل تنگ شدي؟
باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن

استاد فریدون مشیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من روح پاك آسمان را دوست دارم
آرامش اين بيكران را دوست دارم
وقتي هوا پر مي شود از عطر گلها
پرواز سوي آسمان را دوست دارم
اي كاش طبع شاعر باران ببارد

من آن غزلهاي روان را دوست دارم
هم نقش گل را در بهاران مي پسندم
هم برگريزان خزان را دوست دارم
پروانه خاموش گلزار وجودم
پروانه ام، پروانه ها را دوست دارم
يا رب توئي فرمانرواي ملك هستي
هر چه تو مي خواهي همان را دوست دارم



 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار

باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار

باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار

باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی

تشنگی ها خستگی ها را بشوی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روح باران را بگو...
تشنه کامانیم! ای ابر سیاه
بر لب ما قطره ای ایثار کن
خاک، له له میزند، خورشید تیغ
چشمه های خشک را سرشار کن
دست خشکیده ست و دهقان ناامید
رودهای خفته را بیدار کن
باغ پژمرده ست و غمگین باغبان
این سراسر خار را گلزار کن
روح باران را بگو ای تابناک
بحر را سرریز کن، رگبار کن
جان ما را زین پلیدی ها بشوی!
کار کن! ای ابر نیسان کار کن!
...................


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خشک آمد کشتگاه
در جوار کشت همسایه.
گر چه می گویند: " می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران."
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
ـــ چون دل یاران که در هجران یاران ـــ
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟



نيمايوشيج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

چی بگم ابری و بارون نمیشی

درد و می فهمی و درمون نمیشی

خیلی وقته می بینم زیر آوار جنون

منو می بینی و ویرون نمیشی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چشمهایم بی تو بارانی است حرفش را مزن

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دل شکستن کار آسانی است حرفش را مزن [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خورده ای سوگند روزی عهد مارا بشکنی [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]این شکستن نا مسلمانی است حرفش را مزن[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن[/FONT]
[/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سياهی از درون كاهدود پشت دریاها
بر آمد ، با نگاهی حیله گر ، با اشكی آویزان
به دنبالش سیاهیهای دیگر آمده اند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
سیاهی گفت
اینك من ، بهین فرزند دریاها
شما را ، ای گروه تشنگان ، سیراب خواهم كرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من
ز خورشیدی كه دایم می مكد خون و طراوت را
نبینم ... وای ... این شاخك چه بی جان است و پژمرده
سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
زبردستی كه دایم می مكد خون و طراوت را
نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر
نگه می كرد غار تیره با خمیازه ی جاوید
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
دیگر این
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد
ولی پیر دروگر با لبخندی افسرده
فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد
خروش رعد غوغا كرد ، با فریاد غول آسا
غریو از تشنگانم برخاست
باران است ... هی ! باران
پس از هرگز ... خدا را شكر ... چندان بد نشد آخر
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران
به زیر ناودانها تشنگان ، با چهره های مات
فشرده بین كفها كاسه های بی قراری را
تحمل كن پدر ... باید تحمل كرد
می دانم
تحمل می كنم این حسرت و چشم انتظاری را
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی آید ؟
نمی دانم ولی این ابر بارانی ست ، می دانم
ببار ای ابر بارانی ! ببار ای ابر بارانی
شكایت می كنند از من لبان خشك عطشانم
شما را ، ای گروه تشنگان ! سیراب خواهم كرد
صدای رعد آمد باز ، با فریاد غول آسا
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی آید ؟
سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
آیا این
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد ؟
و آن پیر دورگر گفت با لبخند زهر آگین
فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد



اخوان ثالث
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]باز می بارد باران [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]باز هم می گویند :[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شیشه ی پنجره را باران شست ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه کسی می داند که دلم شسته شدن می خواهد[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]؟![/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هوس رفتن زیر باران...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هوس خیس شدن در باران ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هوس پاک شدن با باران ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دل من در پی تو هست روان .[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دل من باز تورا می خواهد... [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دل من یاد تورا میخواهد ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دل من شسته شدن می خواهد...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دل من رستن ازاین دام جهان می خواهد .[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من چنین می خواهم :[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که سکوتم لبریز از شبنم باران باشد [/FONT]

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باران يادگار توست... خاطره نمناکی نگاه من است

باران اشک آسمان است ... همانروزی که باريد و مرا از
وداع خبر داد ... از آينده های بی تو بودن ... از حسرت!

ليکن من آنقدر غرق در تو بودم
که آسمان راازياد

برده بودم ... نه تنها آسمان که تمامی دنيارا!

باران
...
دگر بار آمد و رفت ...

و افسوس که اينبار تنها من بودم ودل ...
در حسرت تو

که بر چشمانم لبخندزنی و گويی:

ـــ باز هم چترت را فراموشش کرده ای؟
و من آرام گويم:

ـــ دستان تورا که دارم! باکی نيست!


و امروز تنها در آستانه پنجره ها با آسمان نجوا کردم :

بارون رو دوست دارم هنوز ...... چون تورو يادم مياره


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]در اين شبــهاي بـــاراني [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]غــــــم انگيز است تنـــــــهايــــــي[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بـــــــه امـــــــيد نگـــــــاهي تلــخ که مي آيـــــي[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]به احســــاست قســــــم يــــک شب[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دلم مي ميرد از حسرت[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و من اهسته ميگويم :[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تــــــو هــــــــم ديـــــگر نمـــيـــايــــي .....[/FONT]


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تارهاي بي كوك و
كمان باد و لنگاور
باران را گو؛ بي آهنگ ببار!
غبار آلوده؛ از جهان
تصويري باژگونه در آبگينة بي قرار
باران را گو؛ بي مقصود ببار!
لبخند بي صداي صد هزار حباب
در فرار
باران را گو؛ به ريشخند ببار!
چون تارها كشيده و كمانكش باد آزموده تر شود
و نجواي بي كوك به ملال انجامد؛
باران را رها كن و
خاك را بگذار
تا با همه گلويش
سبز بخواند.
باران را اكنون گو؛ بازيگوشانه ببار!


احمد شاملو
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من در اينجا مانده ام خاموش
بر جا ايستاده...سرد...
وز دو چشم خسته اشك يأس مي ريزم به دامان:
جاده خالي...زير باران...

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

باران

چه خوشست رقص گلها به ترانه های باران

به فدای بانگ تندر که زند صلای باران

چو به شیشه ضرب گیرد,دلم از نشاط رقصد

که ندای رحمت دوست بود,صدای باران

اگر ابر پر سخاوت همه جا گهر فشاند

من از آسمان نخواهم گهری بجای باران

من و کوچه های جنگل به هوای نیمه ابری

که درخت و سبزه رقصد به ترانه های باران

تو که این غزل بخوانی عجب است که اگر ندانی

من بی نوا چه حالی کنم از نوای باران

بنگر به حلقه ی گل که چمن نگین نشان شد

بنشسته جای گوهر,در دانه های باران

دلم از صدای تندر به شکوفه می نشیند

که ز خنده های او می شنوم ندای باران

چوگلی به خاک افتد ز نهیب تند بادی

همه را به گریه آرد,غم های های باران

ز گناه چون کویرم چه کنم اگر نبارد

به هوای رحمت او,ز لبم دعای باران؟

به هوس برای یاران چه بسا غزل سرودم

چه شود ز من بماند غزلی برای باران؟

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران


هدیه میكنن ابرای بهار در و گوهر آسمونی رو
از تو باغچه ها میخونن گلا باز ترانه ی مهربونی رو
از كوچه میاد باز صدای پاش میزنه به شیشه با قطره هاش
میپچه صداش توی هر خونه، باز بارونه
بارونه بارونه
بارونه بارونه
برگا پاك میشن از غبار غم بوی تازگی میده سبزه زار
دونه های شبنم رو برگ هر شاخه گلی مونده یادگار
از كوچه میاد باز صدای پاش میزنه به شیشه با قطره هاش
میپچه صداش توی هر خونه، باز بارونه
بارونه بارونه
بارونه بارونه
بیا تا بارون باشیم
تا كه از غبار غم پاك كنیم دلهارو
تا كه از عاطفه سیراب كنیم گلهارو
تا مثل رنگین كمونا موقع رفتن بارون
توی آسمون دلها بمونن خاطره هامون
بیا تا بارون باشیم
بیا تا بارون باشیم


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من راز نگاهت را [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از اینه پرسیدم [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چشمان نجیبت را [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از دور پرستیدم [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باران شدم و چون اشک [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بر عشق تو باریدم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من شمع وجودم را [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به مهر تو بخشیدم [/FONT]

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن
خيس و خسته به خانه بيا
نميخواهي شاعر باشي، باران باش!
همين براي هفت پشتِ روئيدنِ گل کافي است،
چه سرخ، چه سبز و چه غنچه!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


چون باران باش،

رنج جدا شدن از آسمان را

در سبز کردن زندگی جبران کن ....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


هوا گرفته بود و باران میبارید ،

کودکی اهسته گفت :

خدا گریه نکن درست میشه...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باران..
ببار ای نم نم باران
زمین خشک را تر کن سرود زندگی سر کن
دلم تنگه ...دلم تنگه..
بخواب ای دختر نازم بروی سینه ی بازم
که همچون سینه ی سازم همش سنگه ..همش سنگه .
نشسته برف بر مویم ..
شکسته صفحه ی رویم
خدایا!با چه کس گویم
که سر تا پای این دنیا


همش ننگه ...همش رنگه..
 
بالا