بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاگردی از استادش پرسید : عشق چیست؟
استاد در جواب گفت : به گندمزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور .
اما در هنگام عبور از گندمزار ، به یاد داشته كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت .
استاد پرسید : چه آوردی؟
شاگرد با حسرت جواب داد : هیچ ! هر چه جلو می رفتم ، خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پیدا كردن پرپشت ترین ، تا انتهای گندمزار رفتم .
استاد گفت : عشق یعنی همین !
شاگرد پرسید : پس ازدواج چیست ؟
استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور . اما به یاد داشته باش كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت : به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را كه دیدم ، انتخاب كردم . ترسیدم كه اگر جلو بروم ، باز هم دست خالی بگردم .
استاد باز گفت : ازدواج هم یعنی همین
 

شهرآفتابی

عضو جدید
پدر در حال مطالعه روزنامه بوداما پسر کوچکش دست از مزاحمت وشیطنت بر نمیداشت. پدر خسته ازاین ماجرا یک ورق کاغذ را جدا کردکه نقشه دنیا بر روی ان دیده میشد ان را به چند قسمت جدا کرد و تحویل پسر بچه داد
حالا کاری برای انجام دادن داری من به تو یه نقشه دنیارا تحویل دادم می خواهم تو ان را همان طوری که بوده به هم بچسبانی
پدر سپس مجداد مشغول مطالعه روزنامه شد
اومیدانست این کار پسر بچه را برای بقیه ساعت روز سرگرم میکند اما پانزده دقیقه بعدپسرک با نقشه برگشت
پدر حیرت زده پرسید
ایا مادرت به تو جغرافیا یاد داده
کودک پاسخ داد نه من چیزی از ان نمیدانم اما اتفاقی که افتاده بوداین بود که ان روی دیگر ورقه ای که به من دادیدعکس شخصی چاپ شده بود و من موفق شدم که با بازسازی انسان دنیا را مجداد بسازم
...
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نبودم چند شب کسی نباید بیاد کرسی رو روشن کنه؟؟؟
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار

چون دلا دیگه با هم نیست
نیست
یکیش من و تو
غیر از اینه؟

هر آشنایی تازه اندوهی تازه است.. مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سر آغاز دردناک یک خداحافظی ست...
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
اینجا یه روزی میومدیم تا اروم بشیم
اما میدونی چند وقته منو نگار دیگه با هم حرفی نزدیم
میدونی چند وقته
نگار آبجی کوچیکه من بود
کسی که راحت بودیم
اما
اما
حالا تو جمع ازش معذرت میخوام
جلوی همتون ازش معذرت میخوام:cry:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا یه روزی میومدیم تا اروم بشیم
اما میدونی چند وقته منو نگار دیگه با هم حرفی نزدیم
میدونی چند وقته
نگار آبجی کوچیکه من بود
کسی که راحت بودیم
اما
اما
حالا تو جمع ازش معذرت میخوام
جلوی همتون ازش معذرت میخوام:cry:

اینطور قبول نیست!!
شیرینی هم بیاورید که مزید امتنان است!!!
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شیخا
سعیدا
ورقی بزن این زندگی نامه کرسی را
هر صفحه اش زندگی است
یادگاری است بر صفحه دل و بس
غم ، شادی ، درد و دل ، هم دلی ، همه را در یک جا میبینی
اما بازی روزگار را ببین
هر صفحه که میگذری
بوی جدایی و اسارت در این پهنای زندگی را میدهد
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
منم دلم تنگ شده...

شیخا

نیت میکنیم برایمان فالی بگیرید!

...:w05:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون از رخ او نظر ربودی//هر لحظه که با خودی جهودی
بی‌آتش عشق دانک دودی//یا معتمدی و یا شفایی
زان روی که جان و جان فزایی//از یک نظری تو دلربایی
حقست ترا که بی‌وفایی//یا معتمدی و یا شفایی
سر دست بر آن قرار بودن//با فصل خزان بهار بودن
با یار رمیده یار بودن//یا معتمدی و یا شفایی
زان رو که ز هر خسیم خسته//اسرار تو ای مه خجسته
گوییم ولیک بسته بسته//یا معتمدی و یا شفایی
در عشق درآمدی بچستی//وانگاه تو لوح ما بشستی
بستیم و تو بسته را شکستی//یا معتمدی و یا شفایی
زین آتش در هزار داغیم//وز داغ چو صد هزار باغیم
وز ذوق تو چشم وهم چراغیم//یا معتمدی و یا شفایی
گویند که: « در جفاست، اسرار »//باور کردم ز عشق آن یار
نی نی، نه حد جفاست این کار//یا معتمدی و یا شفایی
ای دل تو به عشق چند جوشی؟!//تا کی تو ز عاشقی خروشی؟!
در عشق خوش است هم خموشی//یا معتمدی و یا شفایی
ای نقش خیال شهرهٔاری//از دیدهٔ ما مرو تو، باری
ای از رخ دوست یادگاری//یا معتمدی و یا شفایی
ای باغ بمانده از بهاری//گل رفت و بمانده سبزه‌زاری
می‌کن تو به صبر، دار داری//یا معتمدی و یا شفایی
در آتش عاشقی چنینم//یا معتمدی و یا شفایی
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم دلم تنگ شده...

شیخا

نیت میکنیم برایمان فالی بگیرید!

...:w05:

این هم فال شما از حضرت حافظ!!
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند/وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن//شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت//دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد//قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم//آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت//جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس//شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر//یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید//خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد//که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی//شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تهنایی ژان .. فاتحه را قرائتیدیم
تفالی بزن
چیشامون کامل گوشه ببینه چی موگویی ریفیخ
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
خدمت کلیه ی تنهایی ها
شرقی ها
و شیوخ
سلام علیکم
شب شما به خیر و شادی:gol:

البته قهرم با بعضیا کماکان...:D
 

Similar threads

بالا