وصف گل

غفار

عضو جدید
عطار

عطار

چون سیمبران روی به گلزار نهادند
گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند
تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار
نار از رخ گل در دل گلنار نهادند
در کار شدند و می چون زنگ کشیدند
پس عاشق دلسوخته را کار نهادند
تلخی ز می لعل ببردند که می را
تنگی ز لب لعل شکربار نهادند
ای ساقی گلرنگ درافکن می گلبوی
کز گل کلهی بر سر گلزار نهادند
می‌نوش چو شنگرف به سرخی که گل تر
طفلی است که در مهد چو زنگار نهادند
بوی جگر سوخته بشنو که چمن را
گلهای جگر سوخته در بار نهادند
زان غرقه‌ی خون گشت تن لاله که او را
آن داغ سیه بر دل خون خوار نهادند
سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشی
در سینه‌ی او گوهر اسرار نهادند
از بر بنیارد کس و از بحر نزاید
آن در که درین خاطر عطار نهادند​
 

torpheh

عضو جدید
گل بیخار میسر نشود در بستان
گل بیخار جهان مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
 

Ka!SeR

عضو جدید
ای صوفیان عشق بدرید خرقه ها
صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا
کز یار دور ماند و گرفتار خار شد
زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا
از غیب رو نمود صلایی زد و برفت
کاین راه کوته ست گرت نیست پا روا
من هم خموش کردم و رفتم عقیب گل
از من سلام و خدمت ریحان و لاله را
دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست
ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا
زان حال ها بگو که هنوز آن نیامده ست
چون خوی صوفیان نبود ذکر مامضی

مولانا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خاقانی

خاقانی

مه نجویم، مه مرا روی تو بس
گل نبویم، گل مرا بوی تو بس
عقل من دیوانهٔ عشق تو شد
بندش از زنجیر گیسوی تو بس
اشک من باران بی‌ابر است لیک
ابر بی‌باران خم موی تو بس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عبید زاکانی

عبید زاکانی

بخواه باده و با یار عزم صحرا کن

چو گل به باغ رود رو به خانه نتوان کرد

مکن عبید ز مستی کرانه فصل بهار

که عیش خوش به چمن بی‌چمانه نتوان کرد


 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلــك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد

من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای گل خوشبوی اگر صد قرن باز آید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
سعدی...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باد صبا جیب سمن برگشاد
غلغل بلبل به چمن در فتاد

زنده کند مردهٔ صد ساله را
باد چو بر گل گذرد بامداد

زمزم مرغان سخندان شنو
تا نکنی نغمهٔ داود یاد

موسم عیشست غنیمت شمار
هرزه مده عمر و جوانی به باد

وقت به افسوس نشاید گذاشت
جام می از دست نباید نهاد

تا بتوان خاطر خود شاددار
نیست بدین یک دو نفس اعتماد

خاک همانست که بر باد داد
تخت سلیمان و سریر قباد

چرخ همانست که بر خاک ریخت
خون سیاووش و سر کیقباد

انده دنیا بگذار ای عبید
تا بتوان زیست یکی لحظه شاد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گل ز روی او شرمسار شد
دل چو موی او بی‌قرار شد

ماه بر زمینش نهاده رخ
چون بر اسب خوبی سوار شد

وانکه دید روی نگار من
ز اشک دیده رویش نگار شد

سر به خاک پایش در افکنم
چون که دست عقلم ز کار شد

می که نوشیدم، آتشی بر زد
غم که پوشیدم، آشکار شد

همرهان من، گو: سفر کنید
کاوحدی به دامی شکار شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

هزار سختی اگر بر من آید آسانست

که دوستی و ارادت هزار چندانست

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که خار دشت محبت گلست و ریحانست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد

برو که هر که نه یار منست بار منست

به لاله زار و گلستان نمی‌رود دل من

که یاد دوست گلستان و لاله زار منست
 

غفار

عضو جدید
سلام

آنچ گل سرخ قبا می‌کند
دانم من کان ز کجا می‌کند
بید پیاده که کشیدست صف
آنچ گذشتست قضا می‌کند
سوسن با تیغ و سمن با سپر
هر یک تکبیر غزا می‌کند
بلبل مسکین که چه‌ها می‌کشد
آه از آن گل که چه‌ها می‌کند
گوید هر یک ز عروسان باغ
کان گل اشارت سوی ما می‌کند
گوید بلبل که گل آن شیوه‌ها
بهر من بی‌سر و پا می‌کند
دست برآورده به زاری چنار
با تو بگویم چه دعا می‌کند
بر سر غنچه کی کله می‌نهد
پشت بنفشه کی دوتا می‌کند
گر چه خزان کرد جفاها بسی
بین که بهاران چه وفا می‌کند
فصل خزان آنچ به تاراج برد
فصل بهار آمد ادا می‌کند
ذکر گل و بلبل و خوبان باغ
جمله بهانه‌ست چرا می‌کند
غیرت عشق است وگر نه زبان
شرح عنایات خدا می‌کند
مفخر تبریز و جهان شمس دین
باز مراعات شما می‌کند​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

سلام دوستِ خوبم!
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صائب تبریزی

صائب تبریزی

سیرست چشم شبنم من، ورنه شاخ گل
آغوش باز کرده صلا می‌دهد مرا
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب از میمنت مقدم پیغمبر گل
باده‌ی جذبه به جوش آمده در ساغر گل
تا همه فصل شود فصل طرب‌خیز بهار
گل خورشید برآورده سر از خاور گل

لیله‌القدر دل است امشب و تا مطلع فجر
سوره‌ی نور بخوان در ورق دفتر گل
سر زد از آینه‌ی نرگس دم صبح
آخرین حجت عشق و شرف منبر گل

پلک آغشته به خون فلق از خواب شکفت
تا چو خورشید قدم زد به جهان رهبر گل
تا که هر ذره‌ی هستی شود از شوق مشام
آمد آن جوهره‌ی جوهره‌ی جوهر گل

شادی عسگری و نرگس عصمت امشب
تا به عیوق رود غلغله‌ی عسکر گل
ای شده ساکن ظلمتکده‌ی شب! بنگر
آیه‌ی روشن عشق احد از منظر گل

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ اجل سعدی

برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیر باران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

دل من دیر زمانیست که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد و ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آنکه روا میدارد
جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد.


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

نه آسمان نه درختان نه شب نه پنجره
آه کسی نمی دانست
که خون و آتش عشق
گل همیشه بهاری است
جاودان با من...!
 

ارش مهرداد

عضو جدید
به دنيای متمدن پا نخواهيم نهاد
مگر آنگاه که زن در ميان ما
از يک لايه گوشت چرب و نرم
به صورت يک نمايشگاه گل درآيد...


نزار قبانی



 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بین رویای شبانه جستجویت می کنم ،
نرگس عشق منی هر لحظه بویت می کنم ،
برگ برگ خاطراتم را خزان بر باد داد ،
ای گل ناز بهاری آرزویت می کنم .
 

Ka!SeR

عضو جدید
سحر گاهان که بلبل بر گل ایی
اشک چشمم بدامان گل گل ایی
روم در پای گل افغان کرم سر
که هر سوته دلی در غلغل ایی

بابا طاهر
 

Ka!SeR

عضو جدید
بوي دم مقبلان چو گل خوش باشد
بدبخت چو خار تيز و سرکش باشد
از صحبت گل خار ز آتش برهد
وز صحبت خار گل در آتش باشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"شفیعی کدکنی"

"شفیعی کدکنی"

نفست شکفته بادا وُ
ترانه ات شنیدم

گل آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا وُ
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!

به سَحَر که خفته در باغ،صنوبر و ستاره،
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رَصَد کنی زهر سو،ره آفتاب ِ خود را.

نه بنفشه داند این راز،نه بید و رازیانه
دم ِ همتی شگرف است تو را در این میانه.

تو همه در این تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها،
همه عمر،
جست و جوها.

من و بویه ی *رهایی،
وگرم به نوبت عمر،
رهیدنی نباشد.
تو و جست و جو
وگر چند رسیدنی نباشد.

چه دعات گویم ای گل
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو رمزی،
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی
همه شب نهاده‌ام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه
‌ی گدایی
مژه‌ها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی
ختایی
در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده
‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی
به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو
عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون
خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی
در دیر می‌زدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مولانا

مولانا

گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمیدانم
از این آشفته بی دل چه میخواهی نمیدانم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کسایی مروزی

کسایی مروزی

[FONT=&quot]گل نعمتی است هديه فرستاده از بهشت[/FONT]
[FONT=&quot] مردم کريم تر شود اندر نعيم گل[/FONT]
[FONT=&quot] ای گلفروش گل چه فروشی برای سيم[/FONT]
[FONT=&quot] وز گل عزيزتر چه ستانی به جای گل؟[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
رقصیدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد
با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مولانا

مولانا

ای هوس‌های دلم باری بیا رویی نما
ای مراد و حاصلم باری بیا رویی نما
مشکل و شوریده‌ام چون زلف تو چون زلف تو
ای گشاد مشکلم باری بیا رویی نما
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم باری بیا رویی نما
درربودی از زمین یک مشت گل یک مشت گل
در میان آن گلم باری بیا رویی نما
تا ز نیکی وز بدی من واقفم من واقفم
از جمالت غافلم باری بیا رویی نما
تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو
غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما
شه صلاح الدین که تو هم حاضری هم غایبی
ای عجوبه واصلم باری بیا رویی نما
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
محـسن ز قوانين تالار وصف نامه وصف نامه 0

Similar threads

بالا