من فریاد میکشیدم و فحش میدادم
تو ناسزا میگفتی و داد میزدی
من خودم را میزدم
تولیوانها را میشکستی
من دهانم را باز میکردم
تو چمدانت را میبستی
و زار میزدی و پاهایم را پانسمان میکردی
هر دو نگران هم میگریستیم
اشک تو و خون من قاطی
از کار گذشته بود
همین دعواها
ما را عاشق کرده بود
تو ناسزا میگفتی و داد میزدی
من خودم را میزدم
تولیوانها را میشکستی
من دهانم را باز میکردم
تو چمدانت را میبستی
و زار میزدی و پاهایم را پانسمان میکردی
هر دو نگران هم میگریستیم
اشک تو و خون من قاطی
از کار گذشته بود
همین دعواها
ما را عاشق کرده بود