[h=1]غزنویان در یک نگاه[/h]
« غزنويان غلامان ترکي بودند که در زمان سامانيان به ايران راه يافتند. مرکز ايشان غَزنه يا غزنين در افغانستان بود. يکي از افراد قبايل غزنوي به نام سَبُکتَکين در زمان امير نوح ساماني قدرت يافت و امير ساماني براي سرکوبي سرداران عاصي خود از او کمک خواست.* پسر سبکتکين، محمود، که همراه پدر به خراسان آمده بود در نيشابور ماند. پس از مرگ سَبُکتَکين، او بي فاصله خود را به غزنه رساند و با غلبه بر برادر حکومتي بزرگ تشکيل داد. خليفه بغداد لقب يمين الدوله، يعني دست راست دولت عبّاسي را براي او فرستاد و از آن پس محمود به پشت گرمي دربار خلافت حکومت هاي ملّي ايراني را يک يک بر انداخت. سامانيان را منقرض کرد، سيستان را از امير خلف بانو آخرین فرد دودمان صفاری گرفت و خوارزم را پس از شورشي مطيع خود کرد. خوارزم شاهان ایرانی تبار را برانداخت وحکومت آن جا را به یکی از غلامان ترک خود سپرد و پس از آن، بيشتر به سوداي غنايم، بارها به هندوستان لشکر کشيد..
پس از محمود پسرش مسعود بيش از ده سال پادشاهي نکرد، زيرا ترکان سلجوقي که در زمان محمود به نواحي شمال خوارزم راه يافته بودند حمله آوردند و مسعود را شکست دادند. پس ازمسعود تني چند از اميرزادگان غزنوي به سلطنت نشستند.* امّا قلمرو ايشان به غَزنه و هند منحصر شده بود و ديگر در ايران نفوذي نداشتند. پس از افتادن غَزنه به دست غوريان که آن را با خاک يکسان کردند، غزنويان لاهور را مقرّ دولت خود ساختند و سرانجام از غوريان شکست خوردند و درسال 582 ه/1186م از ميان رفتند.
عصر غزنوي روزگار به بار نشستن تلاش های علمي و ادبي و فکري و دوران آزادانديشي قرن چهارم هجري/دهم ميلادي بود و نتيجه سياست هاي حکومت هاي صفّاريان، سامانيان، آل زيار و آلبويه در اين عصر آشکار گرديد. غزنويان خود فارسي را خوب نمي فهميدند، امّا به تقليد از دربارهاي ايراني، شاعران و نويسندگان بزرگ را حمايت ميکردند و از آنان بهره تبليغاتي ميبردند. محمود غزنوي علاقه داشت که شاعران و نويسندگان او را بستايند. از همين رو، دربار او شماري بزرگ از شاعران ستايشگر و مديحه سرا را درخود گرد آورده بود. عنصري، فرّخي و منوچهري، از بزرگ ترين شاعران اين عصر، همگي مدّاحان سلطان محمود بودند.
با اين همه، بيشتر آثار ارزنده دانش و ادب و انديشه فارسي که دراين دوران نوشته شده، از حمايت مستقيم غزنويان بهره نبرده است.* امّا جنگ هاي سلطان محمود و شهرت دربار او به حمايت از شعر و ادب، زبان فارسي را در مشرق ايران تا دور دست هاي هند گسترش داد.
از دوران حکومت نزديک به صد و پنجاه ساله غزنوي تنها حدود چهل سال آن، در دوره سلطان محمود و مسعود، در سرزمين هاي ايراني گذشت .
[h=2]سلطان محمود غزنوي (387-421ه/997-1030م)[/h] سلطان محمود،* بنيان گذار سلسله غزنوي، يکي از اميران جنگ آور ترک و افسانه سازترين سلطان تاريخ ايران بعد از اسلام است. وي از نوجواني همه جا پدر خود را همراهي کرده بود و با فنون جنگ و کشورداري آشنايي کامل داشت. به همين جهت پس از آن که سرداران ياغی را سرکوب کرد، اميرساماني حکومت نيشابور را به او داد و پدرش سبکتکين را به امارت غَزنه فرستاد.
محمود پس از مرگ پدر حکومت غَزنه را نيز ازآن خود کرد و با حمله به خراسان سامانيان را که ضعيف شده بودند برانداخت. از آن پس قدرت او روز به روز بالا گرفت تا آن جا که در سال390ه/ 1000 م. با تائيد خليفه عبّاسي درغَزنه به تخت سلطنت نشست و بيش از سيوسه سال با شوکت و قدرت تمام بر ايران و بخش بزرگي از هند حکمروايي کرد.*
محمود درمدّت سلطنت خود بارها به هندوستان لشکرکشيد و در جنگهايي که آنها را غَزَوات، يعني جنگ با کُفّار براي اشاعه دين اسلام ميناميد ثروت فراوان اندوخت و اسيران بسيار گرفت. بزرگ ترين لشکرکشي محمود به سرزمين هند، فتح سومَنات، در سواحل جنوبي شبه جزيره کاتياوار در مغرب هندوستان را، به دنبال داشت. وي دراين پيروزي بُت سومَنات را شکست و خزاين گران بهاي آن بُت خانه را با خود به غزنين آورد.*
امپراتوري عظيم محمود، همراه با خزاين و گنجينههاي افسانه اي او، پس از مرگش، در زمان سلطنت سلطان مسعود پسر او، بيش ازده سال دوام نيافت. ترکان سلجوقي که در زمان سلطان محمود، پايشان به خراسان باز شده بود، به تدريج قدرت يافتند و مسعود را از خراسان راندند. وي و جانشينانش در غَزنه و بعضي متصرّفات خود در هند زيستند و کمکم از ميان رفتند. با اين همه، حدود نيم قرن سلطنت سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوي درتاريخ ايران، به دلايلي که مي آيد، از اهميت ويژه اي برخوردار است.
به قدرت رسيدن محمود سرآغاز تسلّط ترکان بر سرزمين ايران بود.* وي سه دودمان فرمانروايي اصيل ايراني را، که درنواحي مختلف حکومت ميکردند و استقلال نسبي سياسي داشتند و فرهنگ ايراني را زنده کرده بودند، برانداخت. سامانيان، صفّاريان و اميران مقتدر خوارزم از ميدان بدر شدند و مقدّمات انقراض امراي محلّي ايراني، چون آل بويه و آل زيار در زمان سلطان محمود فراهم آمد. پس از آن قبايل تُرک از سلجوق و مغول و تاتار حدود شش قرن ايران را عرصه تاخت و تاز ويرانگر و خونين خود قرار دادند. در اين دوران، آزادمنشي و حسّ گذشت و مدارا که از ویژگی های فرهنگی ایرانیان بود، جاي خود را به تعصّب و خشونت و قساوت داد و بزرگداشت دانش و معرفت، به اسير گرفتن دانشمندان و خريد و فروش شاعران انجاميد. سلطان محمود به تقليد از اميران ساماني و پادشاهان آل بويه، دانشمندان و شاعران را به بارگاه خويش ميخواند. امّا آنان را وسايل حشمت و جاه خود ميدانست و نه مردمي صاحب ارج و احترام.* سه دانشمند و شاعر بزرگ ايراني از او آزار بسيار ديدند."ابوعلي سينا شهر به شهر از او گريخت، ابوريحان بيروني به اسارت در درباراو هر لحظه در هراس زيست و فردوسي، رنجيده خاطر، از غَزنه به توس بازگشت وتا آخر عمر در سختی بسیار روز گذراند."
سلطان محمود خود را دشمن سرسخت شيعهگري و رَفض و بدديني ميشمرد. وي براي خوش آيند خليفه بغداد و در واقع براي کسب هرچه بيشتر مال، تظاهر به دين داري ميکرد. گويند وقتي مردي توانگر را احضار کرد و به او گفت «شنيده ام قَرمَطي شدهاي.» مرد گفت: «قَرمَطي نيستم، امّا پول کلاني ميتوانم بپردازم.» سلطان پول را گرفت و حکم بر بيگناهي او داد. محمود آن قدر مال اندوخت که به نوشته بيهقي خود ميگفت: «پشت زمين تاب ثروت هاي ما را ندارد.» آوردهاند که تنها از معبد سومَنات حدود85 تن طلا به غنيمت گرفت و هنگام ويران کردن يکي از معابد کريشنا درهند ميگفت که براي دوباره ساختن اين معبد بيش از دويست سال وقت و يکصد ميليون دينار طلا لازم است.*
محمود هنگام مرگ دستور داد تا گنجينه هايش را برابر چشمانش بگسترند. امّا اين کار ممکن نبود. دو روز طول کشيد تا توانستند گران بهاترين جواهرات را دور او گردآورند. او حسرت زده و نگران به آنها نگريست و گريان و فريادکشان جان داد. با اين همه ثروت، سلطان محمود جز قصرها و باغ هايي در غَزنه، در ديگر سرزمين هاي قلمرو خود جز ويراني چيزي به جاي نگذاشت، درحالي که، حدود همان روزگار، عضدالدوله ديلمي در گوشه و کنار کشور ايران چندان آباداني کرد که هنوز بسياري از آن ها برجاست.
در دوره محمود و پسرش مسعود، شاعران و نويسندگان و وزيران و دبيران معروف و کارآمدي زيستند و بسياري از آن ها به دربار غزنويان منسوب بودند.* جشن ها و رسمهاي ايراني در دربار غزنويان با شکوه تمام برگزار ميشد.* با اين همه، آنان را فرمان رواياني دانشپرور و هنردوست نمي توان شمرد. چه محمود شعرا را بيشتر براي مدح خود گرامي ميداشت. گفته اند که وي با همه تنگ نظري نسبت به فردوسي، براي شاعر کم مايه اي در ري، بَدرههاي زر و سيم ميفرستاد. هنگامي که سبب را جويا شدند، گفت: «من با اين پول ها شعر غضائري رازي را نمي خرم بلکه استقلال شهر ري را خريداري ميکنم.»
با اين همه، سلطان محمود غزنوي از نظر سياسي و نظامي،* سلطاني با کفايت بود. درمدت سلطنت او، هرچند به واسطه خراج هاي هنگفت و لشکرکشي هاي پرهزينه، بر مردم فشار بسيار وارد ميآمد و به آن ها سخت ميگذشت، امّا امنيت و آرامش در کشور برقرار بود و سرکشان غارتگر، که در تاريخ ايران پيوسته مردم را مورد تهديد و تجاوز قرار ميدادند، قلع و قمع شده بودند. به همين دليل در تاريخ از محمود به عنوان قدرتمندي لايق که سزاوار تحسين و بزرگ داشت است ياد شده.
داستان هاي عاشقانه محمود و اياز، درشعر عرفاني فارسي، بيشتر با توجه به همين جنبه از حکومت اوست که اياز سلطان را به عنوان مظهر سلطنت الهي ميستايد و با عبوديت و فرمان برداري بي حد، خدمتگزار اوست.* محمود نيز اياز را، که بندهاي مطيع وجان برکف است، به لطف و کرم خداوندي مورد نوازش و حمايت خاص خود قرار ميدهد. بدين ترتيب، سلطان محمود در تاريخ ايران حالتی افسانهاي نيز يافته و از او در بعضی آثار ادبی سيماي سلطاني محبوب و لطيفطبع وعادل و انديشهور برجاي مانده است.»[1]
« غزنويان غلامان ترکي بودند که در زمان سامانيان به ايران راه يافتند. مرکز ايشان غَزنه يا غزنين در افغانستان بود. يکي از افراد قبايل غزنوي به نام سَبُکتَکين در زمان امير نوح ساماني قدرت يافت و امير ساماني براي سرکوبي سرداران عاصي خود از او کمک خواست.* پسر سبکتکين، محمود، که همراه پدر به خراسان آمده بود در نيشابور ماند. پس از مرگ سَبُکتَکين، او بي فاصله خود را به غزنه رساند و با غلبه بر برادر حکومتي بزرگ تشکيل داد. خليفه بغداد لقب يمين الدوله، يعني دست راست دولت عبّاسي را براي او فرستاد و از آن پس محمود به پشت گرمي دربار خلافت حکومت هاي ملّي ايراني را يک يک بر انداخت. سامانيان را منقرض کرد، سيستان را از امير خلف بانو آخرین فرد دودمان صفاری گرفت و خوارزم را پس از شورشي مطيع خود کرد. خوارزم شاهان ایرانی تبار را برانداخت وحکومت آن جا را به یکی از غلامان ترک خود سپرد و پس از آن، بيشتر به سوداي غنايم، بارها به هندوستان لشکر کشيد..
پس از محمود پسرش مسعود بيش از ده سال پادشاهي نکرد، زيرا ترکان سلجوقي که در زمان محمود به نواحي شمال خوارزم راه يافته بودند حمله آوردند و مسعود را شکست دادند. پس ازمسعود تني چند از اميرزادگان غزنوي به سلطنت نشستند.* امّا قلمرو ايشان به غَزنه و هند منحصر شده بود و ديگر در ايران نفوذي نداشتند. پس از افتادن غَزنه به دست غوريان که آن را با خاک يکسان کردند، غزنويان لاهور را مقرّ دولت خود ساختند و سرانجام از غوريان شکست خوردند و درسال 582 ه/1186م از ميان رفتند.
عصر غزنوي روزگار به بار نشستن تلاش های علمي و ادبي و فکري و دوران آزادانديشي قرن چهارم هجري/دهم ميلادي بود و نتيجه سياست هاي حکومت هاي صفّاريان، سامانيان، آل زيار و آلبويه در اين عصر آشکار گرديد. غزنويان خود فارسي را خوب نمي فهميدند، امّا به تقليد از دربارهاي ايراني، شاعران و نويسندگان بزرگ را حمايت ميکردند و از آنان بهره تبليغاتي ميبردند. محمود غزنوي علاقه داشت که شاعران و نويسندگان او را بستايند. از همين رو، دربار او شماري بزرگ از شاعران ستايشگر و مديحه سرا را درخود گرد آورده بود. عنصري، فرّخي و منوچهري، از بزرگ ترين شاعران اين عصر، همگي مدّاحان سلطان محمود بودند.
با اين همه، بيشتر آثار ارزنده دانش و ادب و انديشه فارسي که دراين دوران نوشته شده، از حمايت مستقيم غزنويان بهره نبرده است.* امّا جنگ هاي سلطان محمود و شهرت دربار او به حمايت از شعر و ادب، زبان فارسي را در مشرق ايران تا دور دست هاي هند گسترش داد.
از دوران حکومت نزديک به صد و پنجاه ساله غزنوي تنها حدود چهل سال آن، در دوره سلطان محمود و مسعود، در سرزمين هاي ايراني گذشت .
[h=2]سلطان محمود غزنوي (387-421ه/997-1030م)[/h] سلطان محمود،* بنيان گذار سلسله غزنوي، يکي از اميران جنگ آور ترک و افسانه سازترين سلطان تاريخ ايران بعد از اسلام است. وي از نوجواني همه جا پدر خود را همراهي کرده بود و با فنون جنگ و کشورداري آشنايي کامل داشت. به همين جهت پس از آن که سرداران ياغی را سرکوب کرد، اميرساماني حکومت نيشابور را به او داد و پدرش سبکتکين را به امارت غَزنه فرستاد.
محمود پس از مرگ پدر حکومت غَزنه را نيز ازآن خود کرد و با حمله به خراسان سامانيان را که ضعيف شده بودند برانداخت. از آن پس قدرت او روز به روز بالا گرفت تا آن جا که در سال390ه/ 1000 م. با تائيد خليفه عبّاسي درغَزنه به تخت سلطنت نشست و بيش از سيوسه سال با شوکت و قدرت تمام بر ايران و بخش بزرگي از هند حکمروايي کرد.*
محمود درمدّت سلطنت خود بارها به هندوستان لشکرکشيد و در جنگهايي که آنها را غَزَوات، يعني جنگ با کُفّار براي اشاعه دين اسلام ميناميد ثروت فراوان اندوخت و اسيران بسيار گرفت. بزرگ ترين لشکرکشي محمود به سرزمين هند، فتح سومَنات، در سواحل جنوبي شبه جزيره کاتياوار در مغرب هندوستان را، به دنبال داشت. وي دراين پيروزي بُت سومَنات را شکست و خزاين گران بهاي آن بُت خانه را با خود به غزنين آورد.*
امپراتوري عظيم محمود، همراه با خزاين و گنجينههاي افسانه اي او، پس از مرگش، در زمان سلطنت سلطان مسعود پسر او، بيش ازده سال دوام نيافت. ترکان سلجوقي که در زمان سلطان محمود، پايشان به خراسان باز شده بود، به تدريج قدرت يافتند و مسعود را از خراسان راندند. وي و جانشينانش در غَزنه و بعضي متصرّفات خود در هند زيستند و کمکم از ميان رفتند. با اين همه، حدود نيم قرن سلطنت سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوي درتاريخ ايران، به دلايلي که مي آيد، از اهميت ويژه اي برخوردار است.
به قدرت رسيدن محمود سرآغاز تسلّط ترکان بر سرزمين ايران بود.* وي سه دودمان فرمانروايي اصيل ايراني را، که درنواحي مختلف حکومت ميکردند و استقلال نسبي سياسي داشتند و فرهنگ ايراني را زنده کرده بودند، برانداخت. سامانيان، صفّاريان و اميران مقتدر خوارزم از ميدان بدر شدند و مقدّمات انقراض امراي محلّي ايراني، چون آل بويه و آل زيار در زمان سلطان محمود فراهم آمد. پس از آن قبايل تُرک از سلجوق و مغول و تاتار حدود شش قرن ايران را عرصه تاخت و تاز ويرانگر و خونين خود قرار دادند. در اين دوران، آزادمنشي و حسّ گذشت و مدارا که از ویژگی های فرهنگی ایرانیان بود، جاي خود را به تعصّب و خشونت و قساوت داد و بزرگداشت دانش و معرفت، به اسير گرفتن دانشمندان و خريد و فروش شاعران انجاميد. سلطان محمود به تقليد از اميران ساماني و پادشاهان آل بويه، دانشمندان و شاعران را به بارگاه خويش ميخواند. امّا آنان را وسايل حشمت و جاه خود ميدانست و نه مردمي صاحب ارج و احترام.* سه دانشمند و شاعر بزرگ ايراني از او آزار بسيار ديدند."ابوعلي سينا شهر به شهر از او گريخت، ابوريحان بيروني به اسارت در درباراو هر لحظه در هراس زيست و فردوسي، رنجيده خاطر، از غَزنه به توس بازگشت وتا آخر عمر در سختی بسیار روز گذراند."
سلطان محمود خود را دشمن سرسخت شيعهگري و رَفض و بدديني ميشمرد. وي براي خوش آيند خليفه بغداد و در واقع براي کسب هرچه بيشتر مال، تظاهر به دين داري ميکرد. گويند وقتي مردي توانگر را احضار کرد و به او گفت «شنيده ام قَرمَطي شدهاي.» مرد گفت: «قَرمَطي نيستم، امّا پول کلاني ميتوانم بپردازم.» سلطان پول را گرفت و حکم بر بيگناهي او داد. محمود آن قدر مال اندوخت که به نوشته بيهقي خود ميگفت: «پشت زمين تاب ثروت هاي ما را ندارد.» آوردهاند که تنها از معبد سومَنات حدود85 تن طلا به غنيمت گرفت و هنگام ويران کردن يکي از معابد کريشنا درهند ميگفت که براي دوباره ساختن اين معبد بيش از دويست سال وقت و يکصد ميليون دينار طلا لازم است.*
محمود هنگام مرگ دستور داد تا گنجينه هايش را برابر چشمانش بگسترند. امّا اين کار ممکن نبود. دو روز طول کشيد تا توانستند گران بهاترين جواهرات را دور او گردآورند. او حسرت زده و نگران به آنها نگريست و گريان و فريادکشان جان داد. با اين همه ثروت، سلطان محمود جز قصرها و باغ هايي در غَزنه، در ديگر سرزمين هاي قلمرو خود جز ويراني چيزي به جاي نگذاشت، درحالي که، حدود همان روزگار، عضدالدوله ديلمي در گوشه و کنار کشور ايران چندان آباداني کرد که هنوز بسياري از آن ها برجاست.
در دوره محمود و پسرش مسعود، شاعران و نويسندگان و وزيران و دبيران معروف و کارآمدي زيستند و بسياري از آن ها به دربار غزنويان منسوب بودند.* جشن ها و رسمهاي ايراني در دربار غزنويان با شکوه تمام برگزار ميشد.* با اين همه، آنان را فرمان رواياني دانشپرور و هنردوست نمي توان شمرد. چه محمود شعرا را بيشتر براي مدح خود گرامي ميداشت. گفته اند که وي با همه تنگ نظري نسبت به فردوسي، براي شاعر کم مايه اي در ري، بَدرههاي زر و سيم ميفرستاد. هنگامي که سبب را جويا شدند، گفت: «من با اين پول ها شعر غضائري رازي را نمي خرم بلکه استقلال شهر ري را خريداري ميکنم.»
با اين همه، سلطان محمود غزنوي از نظر سياسي و نظامي،* سلطاني با کفايت بود. درمدت سلطنت او، هرچند به واسطه خراج هاي هنگفت و لشکرکشي هاي پرهزينه، بر مردم فشار بسيار وارد ميآمد و به آن ها سخت ميگذشت، امّا امنيت و آرامش در کشور برقرار بود و سرکشان غارتگر، که در تاريخ ايران پيوسته مردم را مورد تهديد و تجاوز قرار ميدادند، قلع و قمع شده بودند. به همين دليل در تاريخ از محمود به عنوان قدرتمندي لايق که سزاوار تحسين و بزرگ داشت است ياد شده.
داستان هاي عاشقانه محمود و اياز، درشعر عرفاني فارسي، بيشتر با توجه به همين جنبه از حکومت اوست که اياز سلطان را به عنوان مظهر سلطنت الهي ميستايد و با عبوديت و فرمان برداري بي حد، خدمتگزار اوست.* محمود نيز اياز را، که بندهاي مطيع وجان برکف است، به لطف و کرم خداوندي مورد نوازش و حمايت خاص خود قرار ميدهد. بدين ترتيب، سلطان محمود در تاريخ ايران حالتی افسانهاي نيز يافته و از او در بعضی آثار ادبی سيماي سلطاني محبوب و لطيفطبع وعادل و انديشهور برجاي مانده است.»[1]