magnet
عضو جدید
اشاره: مطلبی که می خوانید از وبلاگ 100salam.blogsky.com می باشد.
مطلب جالبی بود ، هرچند که عمومیت نداره.
بیشتر اساتید محترم در رشته های مختلف ترجیح می دهند آخرین متون تخصصی نوشته شده را ترجمه کرده و آن را وارد بازار کتاب کنند و بندرت زحمت تالیف و تدوین کتاب را به خود می دهند!
امیدوارم به سطحی نگری متهم نشده باشم و کسی نگفته باشد که ما در چه زمینه ای صاحب دانش هستیم؛ تا بتوانیم تالیف داشته باشیم!
درست است! متاسفانه در اغلب رشته های علمی از دنیای علم عقبیم و ناچاریم موجودیت خودمان را با ترجمه ثابت کنیم! اما کسی حرف قشنگی می زد و می گفت:
چرا به عنوان مثال؛ در یک کتاب رشته مدیریت فقط صرفا ترجمه می کنیم و لااقل در چند صفحه انتهایی کتاب به نقد و بررسی خودمان پیرامون دیدگاههای نویسنده کتاب نمی پردازیم؟ بنظرم این حرف درستی ست!
دوستی برایم تعریف می کرد که یکی از اساتید رشته مدیریت را در دانشگاه دعوت کردند و در حضور رئیس سازمان خصوصی سازی؛ ایشان به نقد خصوصی سازی پرداخت و یک بحث جدی و چالشی ارائه کرد.
آن دوست می گفت اگر فرصتی می یافتم تا از نزدیک با آن استاد محترم گفتگو کنم از ایشان می پرسیدم: شما که اینهمه متون مدیریتی ترجمه کرده اید و این توانمندی در نقد و بررسی را دارید چرا هیچگاه به فکر تالیف نیافتاده اید؟! و یا لااقل در انتهای اینهمه کتاب ترجمه شده؛ چند صفحه نقد ونظر خودتان را ننوشته اید!
***
بیاد دارم در دوران تحصیل -به عنوان پروژه یک درس- ترجمه صفحاتی از یک کتاب را استادم به من سپرده بود. (فکر می کنم بسیاری از کتابهای ترجمه شده توسط اساتید محترم ؛ از زحمات دانشجویان عزیز است!) وقتی ترجمه ها را تحویل می دادم ، به استاد گفتم: این فرمول و نتیجه گیری انجام شده؛ غلط است!
استاد نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: « ببین! اگه وقت منو بیخود بگیری ؛ خیلی برات بد میشه! »
من که استدلال صحیح و نتیجه درست را از قبل یاداشت کرده بودم؛ آنرا از کیفم بیرون آوردم تا به استاد نشان دهم! اما او با عصبانیت بیشتر ادامه داد: « از الان من دیگه دیجیتالی فکر می کنم!! یا نمره ات صفر میشه و یا بیست! وای بحالت اگه استدلالت غلط باشه و وقت منو بگیری! »
با خونسردی شروع به توضیح دادن کردم! وقتی صحت حرف من برایش ثابت شد؛ بخاطر عصبانیت زیادی که ابتدا داشت؛ شرمنده شد و عذرخواهی کرد.
البته آنچه که مرا ناراحت کرد؛ عصبانیت او نبود! ( به هر حال هر فرد گاهی در فشار کار و زندگی؛ عصبانی می شود و در برخورد با دیگران آنرا بروز می دهد)
ناراحتی من بخاطر تعصبی بود که استاد نسبت به کتاب اصلی داشت و آن را چون کتابی مقدس؛ فاقد اشتباه می دید!
***
دکارت هستی شناسی اش را بر پایه این جمله بیان کرده : من فکر می کنم؛ پس هستم!
در یک فیلم برای شوخی با این جمله دکارت؛ کسی می گفت: من نوشابه می خورم؛ پس هستم!
جا دارد بعضی از اساتید بزرگوار هم مبنای موجودیت علمی شان را اینگونه ذکر کنند: من ترجمه می کنم؛ پس هستم!