در فرودست انگار كفتري ميخورد آب...
يا كه در بيشه دور سيره اي پر ميشويد...
يا در آبادي كوزه اي پر ميگردد...
دست از دامان شب برداشتم
تا بياويزم به گيسوي سحر.
خويش را از ساحل افكندم در آب،
ليك از ژرفاي دريا بي خبر.
تا بياويزم به گيسوي سحر.
خويش را از ساحل افكندم در آب،
ليك از ژرفاي دريا بي خبر.