پاتق دوست داران حضرت زهرا(س)

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداترسى حضرت زهرا


سيد بن طاووس از كتاب «زهدالنّبى» تأليف ابوجعفر احمد القمى نقل مى‏كند:
هنگامى كه اين دو آيه (43 و 44 سوره حجر) نازل شد:
و ان جهنم لموعدهم اجمعين- لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم.
: «و جهنم ميعادگاه همه‏ى گمراهان است، هفت در دارد و براى هر درى، گروه معينى از آنها تقسيم شده‏اند».
پيامبر (ص) گريه‏ى شديد كرد، صحابه نيز از گريه‏ى آن حضرت، به گريه افتادند، ولى صحابه علت گريه آن حضرت را نمى‏دانستند، و پيامبر (ص) چنان منقلب بود كسى نمى‏توانست از او سؤال كند.
عادت رسول خدا (ص) اين بود كه هرگاه فاطمه (س) را مى‏ديد خوشحال مى‏شد، از اين رو يكى از اصحاب به حضور فاطمه (س) رفت، تا او را نزد پيامبر (ص) بياورد، وقتى به خانه‏ى زهرا (س) وارد شد ديد او به آسيا كردن مقدارى جو اشتغال دارد و اين آيه را مى‏خواند:
و ما عندالله خير و ابقى: «و آنچه نزد خدا است، بهتر و پايدارتر است» (قصص- 60- شورى- 36).
آن مرد صحابى سلام كرد و جريان گريه‏ى رسول خدا (ص) را گفت، فاطمه (س) بى‏درنگ برخاست و چادر كهنه‏اى كه دوازده وصله از ليف خرما داشت به سر گرفته و از خانه بيرون آمد، سلمان او را ديد و گريه كرد، و گفت: واحزناه! قيصر روم و كسرى (شاه ايران) لباسهاى سندس و حرير بپوشند، اما دختر پيامبر (ص) چادرى را كه دوازده وصله دارد و كهنه است به سر كند!!
فاطمه (س) به حضور پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! سلمان از لباس من تعجب مى‏كند، با اينكه سوگند به خداوندى كه تو را به حق مبعوث كرد، مدت پنج سال است كه فرش ما در خانه‏ى على (ع) به يك پوست گوسفند انحصار دارد كه شب به روى آن مى‏خوابيم و روز روى آن پوست، به شتر خود علف مى‏دهيم، و متكاى ما از ليف خرما است.
پيامبر (ص) به سلمان فرمود: ان ابنتى لفى الخيل السوابق: «دختر من از سابقين و در صف سبقت گيرندگان در درگاه خدا است».
آنگاه فاطمه (س) عرض كرد: پدر جان فدايت گردم: علت گريه تو چيست؟
پيامبر (ص) دو آيه‏ى فوق را كه جبرئيل نازل كرده بود، خواند.
فاطمه (س) وقتى كه نام جهنم را شنيد، با صورت به روى زمين افتاد، و پى در پى مى‏گفت: الويل ثم الويل لمن دخل النار: «واى، سپس واى بر كسى كه وارد دوزخ گردد».
وقتى كه سلمان آيه را شنيد گفت: كاش گوسفندى بودم، خاندانم مرا مى‏كشتند و پوستم را مى‏دريدند و من نام آتش را نمى‏شنيدم.
ابوذر گفت: اى كاش مادرم نازا بود و مرا به وجود نمى‏آورد و نام آتش را نمى‏شنيدم.
مقداد گفت: اى كاش پرنده‏اى در بيابان بودم و حساب و عقابى نداشتم و نام آتش را نمى‏شنيدم!! حضرت على (ع) فرمود: اى كاش، درندگان گوشت بدنم را مى‏دريدند و اى كاش مادرم مرا متولد نمى‏كرد و نام آتش جهنم را نمى‏شنيدم! سپس دستش را بر سرش گذاشت و گريه مى‏كرد و مى‏گفت:
وابعد سفراه، واقلة زاداه فى سفر القيامة...
: «واى از دورى سفر، واى از كمى توشه‏ى راه سفر قيامت»!
كه مردم (گنهكار) به سوى آتش مى‏روند، و آتش آنها را درمى‏ربايد، آنان بيمارانى هستند كه كسى به عيادتشان نمى‏رود، و مجروحانى هستند كه كسى زخمهاى آنها را درمان نمى‏كند، و اسيرانى هستند كه كسى آنها را از بند آتش رها نمى‏نمايد، خوراك و آشاميدنى آنها از آتش است، و در ميان طبقات آتش زير و رو مى‏گردند، و پس از آنكه در دنيا لباسهائى كه از پنبه بود مى‏پوشيدند، اينك در دوزخ، قطعه‏هاى آتش را مى‏پوشند، و پس از آنكه در دنيا با همسران خود هم‏آغوش بودند، اينك در دوزخ با شيطانها هم‏آغوش هستند
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
زهد و ايثار حضرت زهرا


با توجه به اينكه حب دنيا سرچشمه‏ى همه‏ى گناهان است، چنانكه در حديث معروف نبوى آمده «حب الدنيا رأس كل خطيئة» و همه‏ى تجربيات و مشاهدات ما نيز نشان مى‏دهد كه تمام تجاوزها، جنايتها، ظلمها، و ستمها، دروغها، خيانتها به خاطر همين دلبستگى شديد به مال، مقام و شهوت صورت مى‏گيرد، روشن مى‏شود كه زهد و وارستگى پايه‏ى اصلى تقوا و پاكى و صلاح است.
ولى «زهد» به معنى ترك دنيا و رهبانيت و بيگانگى از اجتماع نيست، بلكه حقيقت زهد همان آزادگى و عدم اسارت در چنگال دنياست.
«زاهد» كسى است كه اگر تمام دنيا را در اختيار داشته باشد دلبسته و وابسته به آن نباشد. اگر يك روز ببيند رضاى خدا در اين است كه از همه‏ى آن چشم بپوشد، به اين معامله حاضر باشد، و از جان و دل بگويد: هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس.
و اگر يك روز حفظ آزادگى و شرف و ايمان در چشم‏پوشى از مال و جان و زندگى بود فرياد «هيهات منا الذلة» بلند كند.
و به گفته‏ى قرآن مجيد زاهد كسى است كه نه بر گذشته و آنچه از دست داده تأسف بخورد، و نه از آنچه فعلاً در اختيار دارد زياد خوشحال باشد:
(ليكلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم)(1)
اين بخاطر آن است كه براى آنچه از دست داده‏ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد.
با اين فراز كوتاه به سراغ شخصيت فاطمه عليهاالسلام در اين زمينه از ديدگاه احاديث پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم در كتب ديگران مى‏رويم:
23- ابن‏حجر و ديگران در روايتى از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل كرده‏اند: او هنگامى كه از سفر بازمى‏گشت نخست به سراغ دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام مى‏آمد، و مدتى نزد او مى‏ماند، ولى يك بار براى فاطمه زهرا عليهاالسلام دو دستبند از نقره و همچنين يك گردن‏بند و دو گوشواره ساخته بودند، و پرده‏اى بر در اطاق آويزان كرده بود.
هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شد و اين منظره را ديد بيرون آمد در حالى كه آثار غضب در چهره‏اش نمايان بود، به مسجد آمد و بر منبر نشست.
فاطمه عليهاالسلام دانست كه ناخشنودى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به خاطر همان مختصر زينت است، همه را نزد پدر فرستاد تا در راه خدا صرف كند.
هنگامى كه چشم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به آن افتاد سه بار فرمود:
«فعلت، فداها ابوها»(2)
فاطمه آنچه را كه مى‏خواستم انجام داد، پدرش به فدايش باد.
واضح است يك جفت دستبند نقره و گردن‏بند و گوشواره‏اى از نقره چندان بهائى ندارد، و از آن بى‏بهاتر پرده‏ى ساده‏اى است كه انسان بر در اطاق بياويزد، ولى پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم همين را دون شأن فاطمه مى‏شمرد، و افتخار و فضيلت او را در سجاياى انسانيش مى‏دانست.
فاطمه عليهاالسلام اين درس را از محضر پدر بخوبى آموخت، هم زرق و برق دنيا را ترك گفت و خود را اسارت آن رهائى بخشيد، و هم آنچه داشت در راه خدا و بندگان محروم صرف كرد.
در حديثى كه سابقاً از «حليةالاولياء» (تحت شماره‏ى 3) نقل كرديم، خوانديم كه فاطمه زهرا عليهاالسلام حتى پوشش كافى در خانه براى آمدن ميهمانهاى نامحرم نداشت كه پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم عباى خود را به او داد تا خود را بپوشاند و آماده براى آمدن ميهمانان جهت عيادت او در بيماريش گردد.
داستان جهيزيه‏ى فاطمه عليهاالسلام و مراسم شب زفاف او كه در نهايت سادگى برگزار شد دليل روشن ديگرى بر زهد و وارستگى كامل اوست.
خدمات او در خانه‏ى على عليه‏السلام تا آنجا كه با يك دست گندم را براى پختن نان آسياب مى‏كرد، و با دست ديگر طفلش را در آغوش مى‏گرفت، همه شاهد گوياى مقام زهد اوست، گواه اين معنى حديث زيرا است:
24- ابونعيم اصفهانى چنين نقل مى‏كند:
«لقد طحنت فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم حتى مجلت يدها، وربا، و اثر قطب الرحى فى يدها» (3)
فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آنقدر با دست خود آسياب كرد كه دستش تاول زد، و ورم كرد، و آثار دستاش در دستش نمايان گشت.
25- در «مسند احمد» كه از معروفترين منابع اهل سنت است از انس بن مالك چنين نقل شده كه: روزى بلال براى نماز صبح، دير به خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم آمد، رسول خدا فرمود: چرا دير آمدى؟
عرض كرد: از كنار خانه‏ى فاطمه عليهاالسلام مى‏گذشتم در حالى كه با دست خود آسيا مى‏كرد، و كودكش گريان بود، گفتم: اگر اجازه فرمائى من آسيا مى‏كنم و شما كودك را آرام كنيد، و اگر اجازه فرمائيد من كودك را آرام مى‏كنم و شما آسيا كنيد.
او گفت: من نسبت به فرزندم از تو مهربانترم، (و من مشغول آسيا كردن شدم و او كودكش را آرام كرد) و اين امر باعث تأخيرم شد.
پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود:
«فرحمتها رحمك اللَّه» (4)
تو نسبت به فاطمه رحم و محبت كردى، خداوند تو را مشمول رحمتش كند!
فضائل اخلاقى بانوى اسلام از جمله شجاعت و شهامتش در مقام دفاع از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم در مقابل مشركان مكه، و آمدنش به ميدان احد براى بستن زخمهاى پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مطلبى است كه بر كسى پوشيده نيست، و در احاديث گذشته اسناد و مدارك آن آمد.
او از لحظه‏ى تولد در مسير عبوديت و بندگى خدا بود و اين امر تا آخرين لحظات عمرش ادامه داشت، حديث زير شاهد گوياى اين معنى است:
26- در داستان تولد بانوى اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام و انعقاد نطفه او از ميوه بهشتى و آمدن چهار زن با شخصيت جهان- همچون مريم و...- به هنگام تولد او آمده است:
«فولدت فاطمة عليهاالسلام فوقعت حين وقعت على الارض ساجدة»(5)
به اينگونه فاطمه متولد شد و در حين تولد براى خدا سجده كرد.
27- مقام عفت او به آن حد بود كه در همان كتاب از اسماء بنت عميس داستان عجيبى به اين شرح نقل شده است:
روزى فاطمه عليهاالسلام به من فرمود: من از كار مردم مدينه كه زنان خود را بعد از وفات به صورت ناخوشايندى براى دفن مى‏برند، و تنها پارچه‏اى بر او مى‏افكنند كه حجم بدن از پشت آن نمايان است ناخرسندم.
اسماء گفت: من در سرزمين حبشه چيزى ديده‏ام كه با آن جنازه‏ى مردگان را حمل مى‏كردند، سپس شاخه‏هائى از درخت نخل را برداشت و به صورت تابوت مخصوصى درآورد كه پارچه‏اى را روى چوبهاى آن مى‏افكندند، و بدن را درون آن مى‏گذاردند،به گونه‏اى كه بدن پيدا نبود.
هنگامى كه فاطمه بانوى بزرگ اسلام عليهاالسلام آن را مشاهده كرد فرمود: بسيار خوب و عالى است (و هنگامى كه من از دنيا رفتم مرا با آن برداريد)...
و در ذيل همين حديث آمده است: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام چشمش به آن افتاد تبسم فرمود، و اين تنها تبسم او بعد از وفات پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم بود.



1ـ ذخائرالعقبى 54.
2ـ سوره‏ى حديد (57)، آيه‏ى 23.
3ـ الصواعق‏المحرقه 109.
4ـ حليةالاولياء 2/ 41.
5ـ مسند احمد 3/ 150.
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) فرمود : وقتى‌ آيه‌ 63 سوره‌ نور نازل‌ شد كه‌ : " اى‌ مسلمانان‌ ، رسول‌ خدا را آن‌ گونه‌ كه‌ همديگر را مى‌خوانيد ، صدا نكنيد " ترسيدم‌ كه‌ رسول‌ خدا را با لفظ " اى‌ پدر " بخوانم‌ ، من‌ هم‌ مانند ديگران‌ پدر را با نام‌ " يا رسول‌ الله‌ " صدا زدم‌ . دو سه‌ بار كه‌ پدر را با اين‌ نام‌ خواندم‌ ، رو به‌ من‌ كرده‌ فرمودند : اى‌ فاطمه‌ ! اين‌ آيه‌ درباره‌ تو و خانواده‌ تو و نسل‌ تو نازل‌ نشده‌ است‌ ، فاطمه‌ جان‌ ، تو از منى‌ و من‌ از تو ، همانا اين‌ آيه‌ براى‌ ادب‌ كردن‌ آدم‌هاى‌ خشن‌ و درشت‌ خوهاى‌ قريش‌ ، انسان‌هاى‌ خودخواه‌ و متكبر ، نازل‌ شده‌ است‌ . دخترم‌ تو با جمله‌ " پدر جان‌ " خطاب‌ كن‌ كه‌ مايه‌ حيات‌ قلب‌ من‌ است‌ و خداوند را خوشنود مى‌كند
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه كسى را بجاى على انتخاب كردند؟


من الذي استبدلوه بعلي
ألا هلم فاسمع و ما عشت أراك الدهر عجباً (1) ، و إن تعجب فقد أعجبك الحادث!(2) (إلى أي نحو اتجهوا)؟ (3) و إلى أي سناد(4) استندوا؟ (5) (و على أي عماد اعتمدوا)؟(6) و بأية (7) عروة تمسكوا؟ (و على أية ذرية أقدموا و احتنكوا)؟ (8) (و لمن اختاروا و لمن تركوا)؟ (9) لئبس (10) المولى و لبئس العشير و بئس (11) للظالمين بدلاً. (12)
استبدلوا واللَّه الذنابى (14) بالقوادم، (والحرون بالقاحم) (15) ، والعجز بالكاهل.(16)
فرغماً لمعاطس قوم (17) يحسبون أنهم يحسنون صنعاً! ألا إنهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون. (18)
ويحهم! (19) أفمن يهدي إلى الحق أحق ان يتبع، أمن لا يهدى إلا أن يهدى؟ فما لكم، كيف تحكمون؟ (20)
چه كسى را بجاى على عليه‏السلام انتخاب كردند؟!
به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به او (على عليه‏السلام) سپرده بود خوددارى مى‏كردند (21) با او انس مى‏گرفت و آنان را چنان به آرامى سير مى‏داد كه محل بستن مهار را زخمى نكند و حركت‏دهنده‏ى آن خسته نشود و سواره‏ى آن به اضطراب نيفتد. و آنان را بر سر آبى فراوان و گوارا و زلال و وسيع مى‏بُرد كه آب آن از دو طرف نهر لبريز باشد و دو سوى آن گل‏آلود نشود، و آنان را از آنجا سيراب بيرون مى‏آورد. و در حالى كه (22) براى آنان سيرابى را پسنديده است ولى خود از آن استفاده نمى‏كرد مگر بقدر رفع عطش سيراب و دفع شدت گرسنگى.
و اگر خلافت را به او مى‏سپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مى‏شد، ولى آنان از حق روى گردانيدند، پس بزودى خداوند آنان را به آنچه براى خود كسب كرده‏اند مؤاخذه مى‏نمايد و كسانى كه ظلم نمودند بزودى سزاى آنچه كسب كرده‏اند به آنان مى‏رسد و نمى‏توانند مانع چنين عاقبتى شوند.

پيش‏بينى عاقبت غصب خلافت
انذارهم بعاقبة الاغتصاب
أما (23) لعمر اللَّه (24) لقد لقحت، فنظرة ريثما تنتج.(25) ثم (26) احتلبوا طلاع (27) القعب (28) دما عبيطا و ذعافاً (29) ممقراً. (30)
هنالك (31) يخسر (32) المبطلون، و يعرف (33) التالون غب ما أسس (34) الأولون. ثم (35) طيبوا (بعد ذلك) (36) عن أنفسكم (37) نفساً(38)، و اطمإنوا (39) للفتنة جأشا، و أبشروا (40) بسيف صارم (41) (و سطوة معتد غاشم) (42) و هرج (43) (دائم) (44) شامل و استبداد (45) من الظالمين، يدع فيئكم (46) زهيداً و جمعكم (47) حصيداً.
فيا حسرةً لكم! (48) و أنى (49) بكم (50) و قد عميت عليكم (51)، انلزمكموها و أنتم لها كارهون؟! (52)

پيش‏بينى عاقبت غصب خلافت
هان، بيا و بشنو. و تا زنده‏اى روزگار امر عجيبى را به تو نشان خواهد داد! و اگر تعجب كنى بدانكه همين حادثه تو را به تعجب واداشته است!
به كدام سو روى آوردند؟! و به كدام تكيه‏گاهى إتكا نمودند؟! و به كدام پايه‏اى اعتماد نمودند؟! و به كدام دستاويزى چنگ زدند؟! و بر ضد كدامين ذريّه‏اى اقدام كردند و بر آنان چيره شدند؟! و براى چه كسى انتخاب كردند و براى چه كسى رها نمودند؟! چه بد سرپرستى و چه بد دوستانى! و براى ظالمين چه بد جايگزينى است.
به خدا سوگند پس ماندگان را به جاى پيشتازان، و ترسوى نادان را بجاى دلير آگاه، و فرومايگان را بجاى معتمدان خود قرار دادند. بينى‏شان بر خاك ماليده باد و پشيمان شوند قومى كه گمان مى‏كنند كار درستى انجام مى‏دهند. بدانيد كه آنان مفسدند ولى خود نمى‏دانند.
واى بر آنان! آيا كسى كه به حق هدايت مى‏كند سزاوارتر به پيروى است يا كسى كه خود هدايت نيافته مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده است؟! چگونه حكم مى‏كنيد؟!



1ـ «ألف»: ألا فاسمعن و من عاش أراه الدهر العجب. «ك»: فهلم فاسمع، فما عشت أراك الدهر عجبا. «ب» و «ى»: ألا هلمن فاسمعن و ما عشتن أراكن الدهر عجبا. «و» و «م»: ألا هلم فاستمع و ما عشت أراك الدهر عجبه، و في «و» مكان «عجبه»: عجباً. «ه» و «ع»: ألا هلم فاعجب و ما عشت... و في «ل» مكان «عجباً»: العجب.
2ـ كذا فى «ج» و «م» و «ل». والعبارة ليست في «ه» و «ب». و في «ألف» هكذا: و إن تعجبن فانظرن. و في «د» هكذا: و إن تعجب فعجب قولهم، ليت شعري إلى أي سناد. و في «و» هكذا: و إن تعجب فعجب لحادث. و في «ك» هكذا: و إن تعجب بعد الحادث فما بالهم؟ بأي سند استندوا أو بأية عروة...
3ـ الزيادة من «ألف».
4ـ هكذا في «د» و في «الف» هكذا: و على أي سند استندوا. و في «ك» هكذا: بأي سند استندوا. و في «ج» هكذا: إلى لجا اسندوا. و في «ب» و «م» هكذا: إلى أي لجأ أستندوا. و في «ل»: أي سناد استندوا. و في «و» إلى أي‏ى ملجأ استندوا.
5ـ «د»: إلى أي سناد لجأوا و استندوا.
6ـ الزيادة من «د». و من قوله «و إن تعجب...» إلى هنا ليست في «ى» و مكانه: «إلى أي ركن لجأوا».
7ـ هكذا في «د» و «ك» و «ل»، و في سائر النسخ: «أىّ».
8ـ الزيادة من «د». احتنك أي استولي عليه.
9ـ الزيادة من «ألف».
10ـ «ب»: و لبئس.
11ـ «ب» و «م»: و لبئس.
12ـ قوله «و بئس للظالمين بدلاً» ليس في «ألف» و «ل» و «و». و في «ل»: و بأية عروة تمسكوا استبدلوا.
13ـ «ك»: استبدلوا الذناب. «ل»: استبدلوا الذنابى واللَّه بالقوادم. والذنابى: ذنب الطائر والمراد السفلة من الناس و الاتباع. والقوادم: مقدم جناح الطائر.
14ـ الزيادة من «ك». الحرون: فرس لا ينقاذ و اذا اشتدت به الجرى وقف. و القاحم: الرامى بنفسه فى الامر من غير رويه. استعير الاول للجبان والجاهل، والثاني للشجاع والعالم بالأمور الذي يأتي بها من غير احتياج الى ترو و تفكر.
15ـ من «و إن تعجب...» إلى هنا ليس في «ه» و «ع». العجز: مؤخر الشى‏ء، والكاهل، ما بين الكتفين. والمراد بالعجز مؤخر القوم و بالكاهل عمدتهم فى المهمات و عدتهم للشدائد والملمّات.
16ـ «ك»: فتعساً لقوم. «ى» فبعداً و سحقاً لقوم.
17ـ هنا آخر ما في نسخة «ى».
18ـ كلمة «ويحهم» ليست في «ألف» و «ك» و «ل».
19ـ سورة يونس: الآية 35.
20ـ «ه» و «ك»: اگر بر مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به على عليه‏السلام سپرده بود متحد مى‏شدند... و در «د» چنين است: به خدا قسم، اگر از جاده‏ى روشن روى گردان مى‏شدند و از قبول برهان واضح سر بازمى‏زدند، ايشان را به سوى آن بازمى‏گرداند و بر قبول آن وادارشان مى‏نمود.
21ـ «د»: و پنهان و آشكارا براى آنان دلسوزى مى‏نمود، و از دنيا استفاده‏اى نمى‏برد و براى خويش برنمى‏داشت مگر بقدر سيراب شدن عطشان و سير شدن گرسنه، و زاهد از راغب در دنيا شناخته مى‏شد و راستگو از كاذب تشخيص داده مى‏شد، و اگر اهل آبادى‏ها ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنها باز مى‏كرديم...
22ـ من «ألا إنهم هم المفسدون...» إلى هنا ليس في «ه» و «ع»، و في «ألف» خ ل مكان كلمة «أما»: ألا، و في «ه» و «ع» مكانة «و».
23ـ كذا في «ألف» و «ه» و «م». و في «د»: لعمري. «ج» و «ل» و «و»: لعمر إلهك. «ب»: لعمر إلهكن.
24ـ «ألف»: لقحت فانظروها تنتج. «ل»: تنتجوا. و في «ك» هكذا:.. تحكمون لقحت قطرة ريث ما تصبح ثم... و ريثما أي قدر ما.
25ـ «ألف» خ ل: و.
26ـ «د»: مل‏ء. والطلاع بمعنى الملى‏ء.
27ـ «ك»: القصب. «م»: العقب. والقعب: القدح، و احتلاب طلاع القعب هو أن يمتلى‏ء من اللبن حتّى يطلع عنه و يسيل.
28ـ «ك» و «م»: زعافاً. الذعاف والزعاف بمعنى سمّ يقتل.
29ـ «د»: مبيداً. «ك»: ممضا، بمعنى الموجع. والممقر بمعنى المر. والمبيد: المهلك.
30ـ «ألف» خ ل و «د» و «ع»: فهنالك.
31ـ «ألف» خ ل: خسر.
32ـ «ألف» خ ل: عرف.
33ـ «ك»: أسكن، و كلمة «غب» ليست في «ألف» خ ل. و غب كل شي‏ء: عاقبته.
34ـ «ألف» خ ل و «ه» و «ع»: فطيبوا. «ألف» خ ل: فليطيبوا.
35ـ كذا في «ألف» و «ك».
36ـ كلمه «عن أنفسكم» ليست في «ألف» خ ل، و في «د» هكذا: ثم طيبوا عن دنياكم أنفساً.
37ـ في «د» و «ج» و «و» و «ألف» خ ل: أنفسا، و في «ك» هكذا: عن أنفسكم لفتنها ثم اطمانوا.
38ـ في «ه» و «ب» و «و» و «ع»: و طأمنوا («ع»: الفتنة). و في «ج» فطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطمأنوا. و طمان أي اخفض و سكن، و اطمأنوا للفتنة جأشا، أي اجعلوا قلوبكم مطمئنة لنزول الفتنة.
39ـ في «ه» و «ب» و «و» و «ع»: و طأمنوا («ع»: الفتنة). و في «ج» فطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطمأنوا. و طمان أي اخفض و سكن، و اطمأنوا للفتنة جأشا، أي اجعلوا قلوبكم مطمئنة لنزول الفتنة.
40ـ «ألف» خ ل: قاصل، بمعنى القطاع.
41ـ الزيادة من «د».
42ـ «ب»: و بقرح. «و»: و بهرج.
43ـ الزيادة من «د».
44ـ «ألف» خ ل: استبدال. و عبارة «و استبداد من الظالمين» ليست في «ه» و «ع».
45ـ في «ك» مكان «يدع فيئكم»: فزرع فيئكم.
46ـ «ل»: زرعكم. «ع»: و جمعكم فيكم حصيداً.
47ـ «ألف»: فيا خسرى لكم. «د»: فسا حسرتا بكم. «ه» و «م» و «ع»: فيا حسرة عليكم.
48ـ «ك»: لهم «ل»: فيا حسرتى لكم.
49ـ «ألف» خ ل: كيف. و «ع»: فأنّى.
50ـ «ج» و «م»: لكم. و عبارة «و أنّى بكم» ليست في «ك» و «و».
51ـ «ك»: عليهم و زاد هنا في «ك»: «الأنباء»، و ليست في آية سورة هود و إنما هو بعبارة اخرى في سورة القصص: الآيه 66 هكذا: فعميت عليه الانباء يومئذ فهم لا يتسائلون.
52ـ إشارة إلى سورة هود: الآية 28: «فعميت عليكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون».
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسارت امت با غصب حق حضرت على


خسارة الأمة بغصب حق على عليه‏السلام و تاللَّه (1) لو تكافوا(2) عن زمام نبذه إليه(3) رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لاعتلقه (4) ، و (5) لسار (6) بهم (7) سيرا (8) سجحا لايكلم خشاشهُ (9)(و لايكل سائره) (10)و لا يتعتع راكبه(11)، و لأوردهم منهلاً نميراً (12) رويا (13) (صافياً) (14) فضفاضا (15) تطفح ضفتاه (16)(و لا يترنق جانباه) (17)،و (18) لأصدرهم بطانا قد (19) تخير لهم (20) الرى، غير متحل (21)منه (22)بطائل إلا بغمر الناهل (23) و (24)ردعة (25) سورة الساغب (26)، و لفتحت (27)عليهم بركات من (28)السماء والأرض.
(ولكنهم بغوا) (29)فسيأخذهم (30) ، (والذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين). اللَّه (31) بما كانوا يكسبون (32)
خسارت امت با غصب حق على عليه‏السلام
بدانيد قسم به لايزالى خداوند، هم‏اكنون فتنه باردار شده است! پس زمان كوتاهى منتظر بمانيد تا ثمره‏اش ظاهر گردد. آنگاه از آن كاسه‏اى لبريز از خون تازه و سم تلخ كشنده بدوشيد. آنگاه است كه اهل باطل زيان مى‏كنند، و آيندگان از نتيجه‏ى آنچه پيشينيان پايه گذارده‏اند آگاه مى‏شوند. سپس خيال خود را راحت كنيد و قلب خود را براى نزول فتنه قوى كنيد و بشارت باد شما را بر شمشيرى برنده، و قهر و غلبه‏ى متجاوز ظالم، و هرج و مرج دائمى و عمومى، و زورگوئى ظالمين كه اموال عمومى را غارت مى‏كند و براى شما چيز كمى باقى مى‏گذارد و جمع شما را درو كرده و نابود مى‏نمايد.
افسوس بر شما! چگونه خواهيد بود هنگامى كه دچار سردرگمى مى‏شويد؟ آيا حق را به زور به شما بقبولانيم در حالى كه خودتان مايل نيستيد؟!



1ـ «ألف» و «ه» و «ع»: و أيم اللَّه. «ل» و «ى»: واللَّه.
2ـ «ه»: تكافأوا على زمام... «ك»: تكافؤوا عليه من زمام... «ى»: لقد تكافوا على... والتكاف: الامتناع، والتكافؤ: التساوى والاتحاد.
3ـ كلمة «إليه» ليست في «ل».
4ـ «ألف» خ ل و «و» و «ى»: لا عتقله. و اعتلق أي أحب، و لعله هنا بمعنى تعلق به.
5ـ «ألف» و «ك»: ثم. و كلمة «لا عتقله و» ليست في «ه» و «ب» و «ع».
6ـ «ألف» خ ل: سار. و في «د» العبارة من «تاللَّه» إلى هنا هكذا: و تاللَّه لو مالوا عن المحجة اللائحة و زالوا عن قبول الحجة الواضحة لردهم إليها و حملهم عليها و لسار...
7ـ «م»: إليهم.
8ـ «ك»: سيرة. والكلمة ليست في «و».
9ـ «د»: لا يكلم حشاشه. «م»: لا تكلم حشاشته. «ك»: لا يكتلم حشاشه. و جاء في «ك» عبارة طويلة كما ذكرناها في الهامش و هي هكذا:... سجحا فانّه قواعد الرسالة و رواسى النبوة و مهبط الروح‏الأمين والطبين أمر الدين والدنيا والآخرة ألا ذلك هو الخسران المبين. واللَّه لا يكتلم... والسجح: اللين السهل، والكلم: الجرح، والخشاش: ما يجعل في أنف البعير و يشد به الزمام ليكون أسرع لا نقياده، والحشاش: الجانب.
10ـ الزيادة من «د».
11ـ «د»: يمل. وتعتع أي أقلق و أزعج.
12ـ كلمة «نميرا» ليست في «الف» و «ك». و في «ى»: موردا نميرا. و المنهل النمير: الذى فيه ماء كثير.
13ـ كلمة «رويا» ليست في «ه» و «ج» و «ب» و «م» و «ل» و «ع».
14ـ الزيارة من «ألف» و «د». و في «د» هكذا: صافيا رويا.
15ـ الكلمة ليست في «د». الفضفاض: الواسع.
16ـ «ك»: صفته. «ع» و ضفتاه. «ى»: تمير ضفتاه. تطفح ضفتاه أي تمتلى‏ء جانباه حتى تفيض.
17ـ الزيادة من «د». و معناه: انه لا ينقص الماء حتى يظهر الطين من جانبى النهر و يتكدر الماء بذلك.
18ـ «ألف»: ثم.
19ـ «و» و قد. والبطان: الممتلى‏ء من الأكل والشرب.
20ـ كذا في «ألف» و «ل». و في «ب» و «م»: تحير بهم، أي جمعهم على الرى. و في «و» تحيز بهم، أي ساقهم برفق. و في «ك»: خثر بهم، أي اثقلهم. و في «ج»: تختربهم، أي استرخى اجسادهم. و في «ع»: يخترق بهم الرى.
21ـ «و»: مستحل. «ع»: منجلي.
22ـ كلمة «منه» ليست في «ك» و «ب» و «م».
23ـ «ك»: إلا تغمر الناهل. «ألف»: بغمر الماء. «و» خ ل: تغمز الناهل. التغمر: الشرب دون الرى. والغمر: الكثير من الماء، والغمر: القدح الصغير. و الناهل: العطشان والريان بالمعنيين، نهز الدلو البئر: إذا ضرب بها الماء لتمتلى‏ء.
24ـ «و»: أو.
25ـ «ك»: ردع. و في أكثر النسخ: «ردعه» بالهاء، و لعل معناه: لايتحلى منه إلا بقدر ما يمنع و يرفع شدة العطش أو الجوع. والردعة: الوجم و تغير اللون إلى الصفرة.
26ـ «ك»: سغب. من كلمة «إلا» إلى هنا ليست في «ه» و «ع»، بل فيه هكذا:.. بطائل و لفتحت.. سورة الساغب: حده الجوع، والمراد تسكين حدته.
27ـ «ألف»: و لا نفتحت. و في «د» من قولها عليهاالسلام «قد تخير لهم» إلى هنا هكذا: و نصح لهم سرا و إعلاناً و لم يكن يتحلى من الدنيا بطائل و لا يحظي منها بنائل غير ريّ الناهل و شعبة الكافل و لبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الكاذب و لو أنّ أهل القرى آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم....
28ـ كلمة «من» ليست في «ج» و «ل».
29ـ الزيادة من «ألف»، و في «د» هكذا: ولكن كذبوا فاخذناهم. و كلمة «والأرض» ليست في «و»، و في «ى» هكذا: ولكن كذبوا و سيعذبهم.
30ـ في «ك» و «ج» و «ب» و «م» و «ل» و «و» مكان «الفاء»: «الواو».
31ـ من «ولكنهم» إلى هنا ليست في «ه» و «ع».
32ـ الزيادة من «د». سورة الزمر: الآية 51.
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
اللهم صل علي فاطمه و ابيها و بعلها و بينيها و سرالمستودع فيها به عدد ما احاط به علمك
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
روايت لولا فاطمه لما خلقتکما.....

روايت لولا فاطمه لما خلقتکما.....

سند روایت «...لولا فاطمه لما خلقتکما» چیست و معنای این روایت چیست؟

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]این روایت را مؤلف «جنة العاصمة»، از «کشف اللئالی» تالیف صالح بن عبد الوهاب عرندس، نقل می کند. همچنین در «مستدرک سفینة البحار»، از «مجمع النورین» مرحوم فاضل مرندی نقل شده و نویسندۀ «ضیاء العالمین» جد امی صاحب جواهر نیز این روایت را در کتاب خود آورده است.

توضیح عبارت «لولا فاطمه لما خلقتکما» بطور اجمال
این است که اگر به خاطر مقام عبودیت نبود نبوت و امامت به غایت خود نرسیده بود چرا که نبوت و امامت مقدمه ای برای رسیدن به مقام عبد مطلق است. این مقام در خود پیامبر(ص) و علی(ع) نیز بود ولی در فاطمه(س) منحصراً همین مقام تجلی کرد. بنابراین در این روایت تکیه اصلی بر آن حضرت سلام الله علیها شده است.

روایات در مورد مقام و منزلت حضرت فاطمه بسیار است و مضامین برخی از این روایات حاکی از مقاماتی منحصر به فرد و حیرت آور در مورد ایشان است. بر اساس روایات، لغت فاطمه به معنای کسی است که مردم توان رسیدن به معرفت او را ندارند و دستشان از شناخت او کوتاه است[1]. گو اینکه سرّ مخفی خداوند نیز در فاطمه نهان است و شناخت خدا و عرفان حق رابطه تنگاتنگی با شناخت حضرت فاطمه دارد همچنانکه فاطمیت هم صفت امتناع از شناخت و در حجاب بودن و مقیم حرم الاهی بودن را تداعی می کند.

می دانیم که حضرت فاطمه(س) به ظاهر نه پیامبر بود و نه امام پس این گوهره ای که باعث شد از چنین جایگاهی در عالم برخوردار باشد غیر از نبوت و امامت ظاهری است. این گوهرۀ قدسی را هر چه بنامیم مسلم است که به کنه معرفت آن باز هم نخواهیم رسید اما در عالمِ عبارت، می توان از آن به گوهرۀ عبودت تعبیر کرد. عبد بودن به معنای واقعی کلمه یعنی از خود هیچ نداشتن و همگی خدا شدن، پس عبد خدا آینه خداست. از همین روی است که امام صادق(ع) در مورد حقیقت عبودیت می فرماید: عبودیت گوهره ایست که کنه آن ربوبیت است[2]. این گوهره همان گوهر گمشده انسان و همان سر الاسرار عرفان است.

در روایتی دیگر آمده است که شناخت فاطمه همان شناخت شب قدر است[3] و غایت همه عارفان درک حقیقت شب قدر است و عارف واصل کسی است که شاهد بر واقعه نزول قرآن در شب قدر باشد.

از طرفی امام در مقام باطنی خود صاحب مقام قرآن ناطق است یعنی سر امامت مربوط به دریافت حقیقت غیبی قرآن است و اینگونه است که ذات امامت نیز رابطه خاصی با حقیقت حضرت فاطمه (س) دارد.

آنچه برای عموم مردم آشکار می شود مقام نبوت است و امامت به عنوان کمال دین به واسطۀ نبوت ابلاغ می شود و گروهی خاص آن را در می یابند و آنچه از مقام امامت نیز که مصون از شناخت اغیار باقی می ماند (مگر برای محرمان سرّ خدا) همان سر ّ وجود فاطمه است که در نقاب عصمت و غیرت الاهی مخفی مانده است.

پس امامت سر نهان نبوت است وجوهره عبودت هم سر نهان امامت است اما نکته در اینجاست که این سه مرتبه و مقام در وجود پیامبر اسلام در وحدت کامل و در حد کمال حضور دارند. این است که مقام خود پیامبر از همه چهارده معصوم بالاتر است با این حال مقام امامت محمدی در علی (ع) و مقام عبودیت هم در حضرت فاطمه (س) تجلی یافته و به عنوان مشخصۀ اصلی آشکار شده است. به این ترتیب در مورد سیر ظهور حقیقت وجودی حضرت محمد(ص) باید گفت که مقام عبودیت از مقام نبوت و امامت برتر است و از همین روی آنچه در وجود حضرت فاطمه محقق شده است نهایی ترین مقام برای یک انسان است که غایت نبوت و امامت محسوب می شود.

حدیث «لولا فاطمه»
مجموعه روایاتی که در مورد مقام و منزلت حضرت فاطمه (س) از جانب پیامبر و سایر معصومین نقل شده همچنین احادیث قدسی بسیار زیادی که در مورد آن حضرت در ضمن سخنان قدسی خداوند آمده است[4] خود به خود به مضمون مطالب پیشین دلالت دارد اما آنچه به صراحت به مقام خاصی در مورد حضرت فاطمه اشاره دارد و برخی از علما آن را در کتب خود آورده اند این حدیث قدسی در مقام خطاب به پیامبر اسلام است که:

« لولاک لما خلقت الافلاک . و لولا علی لما خلقتک . و لو فاطمه لما خلقتکما»[5]

در مورد سند این روایت باید گفت که اگر چه این روایت طبق موازین علم رجال جزو احادیث ضعیف محسوب می شود با این حال بسیاری از علمای بزرگ شیعه آن را در کتب خود آورده اند. قسمت اخیر روایت (لولا فاطمه لما خلقتکما) را جنة العاصمة/148 از «کشف اللئالی» تالیف صالح بن عبد الوهاب عرندس نقل می کند. مستدرک سفینة البحار هم در ج3، ص 334 از «مجمع النورین» مرحوم فاضل مرندی نقل می کند و از نویسندۀ ضیاء العالمین جد امی صاحب جواهر نیز نقل شده است .

میرزا ابو الفضل تهرانی در «شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور» /84 و ... نقل می کند که، صالح بن عبد الوهاب و برخی روات سائق او مجهول هستند ولی این نکته دلیلی بر کذب روایت نیست.

بعلاوه اینکه باید توجه داشت که در اینگونه روایات که مربوط به مقاماتی خاص در مورد معصومین هستند مجهول بودن راوی امری متوقع است چراکه در عصر ائمه بخلاف راویان احکام فقهی که مشکلی در رفت و آمد و معاشرت نداشتند راویان اعتقادات (بدلیل شرایط تقیه) افرادی منزوی از معاشرت معمول بوده و چندان اهل تماس در مجامع مطرح در مباحث روز نبوده اند وعدالت و وثاقت آنها هم مورد کلام و بحث واقع نمی شد. بنابراین مجهول بودن آنها ضرری به اعتبار حدیث نمی زند ؛ خصوصا وقتی مطابق با قواعد باشد وهمین امر که این افراد مورد خطاب امام در این گونه مسائل بوده اند معلوم می شود که از «اصحاب سرّ» بوده اند کما اینکه برخی دیگر از سخنان مشابه در مورد مقامات ائمه هم از طرف همین گونه افراد نقل شده است[6].

در مقام بیان مضمون این روایت باید گفت که این روایت از چند بخش تشکیل شده است:

1- غایت بودن انسان کامل برای خلقت عالم

2- برتری مقام امامت نسبت به نبوت

3- برتری مقام عبودیت نسبت به هر مقامی دیگر

به این سه مقام ِ بحث، در این روایت با این عبارات اشاره شده است که:
[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]1- «اگر تو نبودی افلاک و کائنات را نمی آفریدم»؛ این بخش از روایت با روایات دیگری هم تایید می شود که در جای خود ذکر شده است و منظور از آن این است که «انسان کامل» هدف اصلی از خلقت عالم وکانون اصلی توجه خدا و مجرای اراده او در عالم خلقت است. در مقام توضیح این مطلب توسط حکما و عرفا مطالب بسیاری عنوان شده که در اینجا به یکی از تقریرات آنها اشاره می شود:
اگر جهت وحدت عالم نبود کثرت تحقق نمی یافت.سنخیت علت و معلول اقتضا می کند میان علت نخستین جهان که واحد من جمیع جهات است و هیچ جهت تکثر در او نیست و میان معلولات عالم که متکثرات و مختلفات می باشند یک جهت وحدتی تحقق داشته باشدکه از جهتی ارتباط با وحدت کل و از جهتی تناسب با عالم کثرت داشته باشد واین امر فقط در عالم نفس متحقق است. و این کار هر موجودی نیست بلکه فقط نفوس پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) هستند که می توانند این مهم را به عهده بگیرند پس اگر نفس پیامبر نبود جهت وحدت عالم تحقق نمی یافت و آن گاه کثرات هم تحقق نمی یافتند[7].

2- و اما فقره بعدی روایت که می فرماید:«لولا علی لما خلقتک»؛ این بخش از روایت مربوط به برتری مقام امامت نسبت به نبوت است. می دانیم که نبوت به معنای پیام آوریست اما امامت مقامی بالاتر است و آن مقام رسیدن به توحید کامل و رسیدن به خدا بعد از فنای از خویشتن است. بر اساس آیات قرآن حضرت ابراهیم بعد از طی مراحل و ابتلائاتی خاص در عین حالی که پیامبر بود در نهایت به مقام امامت نائل شد. البته پیامبر اسلام نیز دارای مقام امامت بود ولی چون مشخصۀ اصلی حضرت علی (ع) مقام امامت است و مشخصه ظاهری پیامبر هم نبوت، از این روی در مورد مقام امامت نسبت به علی (ع) تاکید شده است.

بنابراین در اینجا به هیچ وجه بحث بر سر برتر بودن علی (ع) نسبت پیامبر نیست بلکه سخن بر سر برتری امامت نسبت به نبوت است چرا که با دلایلی بدون تردید، می دانیم که مقام پیامبر از حضرت علی (ع) بالاتر است و مهم ترین دلیل این مطلب سخن خود علی (ع) است که :«انا عبد من عبید محمد»[8]؛ من بنده ای از بندگان محمدم.

3- و اما در مقام سوم از بحث یا فقره سوم از روایت که می فرماید: «اگر فاطمه نبود شما دو تن را نمی آفریدم» - به همان سیاق فقره قبلی - اشاره به مقامی دارد که هرچند این مقام در خود پیامبر (ص) به نحو کمال وجود داشت اما در فاطمه (س) به عنوان مشخصۀ اصلی آشکار شد و آن مقام عبودیت است.

بنابراین توضیح عبارت «لولا فاطمه لما خلقتکما» این خواهد بود که اگر به خاطر مقام عبودیت نبود امامت و نبوت هم ناقص بود و به غایت خود نرسیده بود چرا که نبوت و امامت مقدمه ای برای رسیدن به مقام عبد مطلق است. البته این مقام در خود پیامبر(ص) و علی(ع) نیز بود ولی در فاطمه(س) منحصراً همین مقام تجلی کرد. بنابراین در این روایت تکیه اصلی بر آن حضرت سلام الله علیها شده است. حال آنکه هیچ دوئیت و کثرتی در ذات این انوار مقدس متصور نیست.

به این ترتیب مسلم است که مقام عبودیت در کمال خود اگر در کسی محقق شود حتی از نبوت و امامت هم بالاتر است و خود نبی و امام هم به دلیل عبودیت به آن مقام رسیده اند و مسئولیت نبوت و امامت را متحمل شده اند و از طرفی بالاترین مقامی که در نزد خدا دارند در نهایت مقام عبودیت آنان است.

به بیان دیگر نبوت و امامت مشتمل بر نسبت آنان با خلق است اما عبودیت بیان کنندۀ جهت الاهی آنان است که بالاتر از نبوت و امامت است.

[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]-----------------------------
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]منابع:[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][1] « َ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا » مجلسی، بحار الانوار، ج 43، ص 65

[2] « العبودية جوهر كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد في الربوبية و ما خفي عن الربوبية أصيب في العبودية». مصباح الشریعه، ص7، موسسه الاغلمی للمطبوعات.

[3] «مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ عُبَيْدٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْر...» مجلسی، بحار الانوار، ج43، ص 65.

[4] تنها در کتاب «القدیسه فی الاحادیث القدسیه» تالیف اسماعیل الانصاری ، تعداد 252 حدیث قدسی در شان و منزلت حضرت فاطمه گرد آوری شده است. انتشارات دلیل ما .

[5] الأسرار الفاطمیة شیخ محمد فاضل مسعودی : ( یا أحمد لولاک لما خلقت الأفلاک ، ولولا علی لما خلقتک ، ولولا فاطمة لما خلقتکما ) (الجنة العاصمة : 148 ، مستدرک سفینة البحار : 3 / 334 عن مجمع النورین : 14 ، عن العوالم : 44 . ) هذا الحدیث من الأحادیث المأثورة التی رواها جابر بن عبد الله الأنصاری عن رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم عن الله تبارک وتعالى .( الشیخ محمد فاضل المسعودی - ص 231 ).

[6] گرامی، محمد علی، «لولا فاطمه» ص141-143 نقل به مضمون، ناشر: دفتر آیت الله محمد علی گرامی، 1385.

[7] همان، ص34.

[8] کلینی، الکافی، ج1، ص
[/FONT]

برگرفته از ....
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
صلوات بر حضرت فاطمه (س)
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرّ المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک؛
مضمون این صلوات در بسياري از کتاب ها ذكر شده است، از جمله:
اللهم صلّ علي فاطمة بنت نبيّك و زوجه وليّك و امّ السبطين الحسن و الحسين ...؛(بحارالانوار، ج 99 ، ص 45)
اللهم و صلّ علي الطاهرة البتول، الزهراء ابنة الرسول، امّ الائمة الهادين ... و مستودعاً لحكمة؛ (همان ، ص 181)
اين صلوات را از زيارت هاي منقوله مأثوره گرفته‌اند. اين ذكر صلوات با نثري زيبا و كوتاه و جامع انشا شده و مضمون آن اين است: "خدايا بر فاطمه و پدرش و شوهر و فرزندانش درود بفرست و بر آن سرّ نهفته‌اي كه درون فاطمه به وديعه گذارده شده (كه حضرت مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف است) درود بفرست".
با ذكر اين صلوات بر تمامي ائمه و فاطمه زهرا علیهم السلام و پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم درود و سلام فرستاده شده است و فضیلت صلوات شامل این مورد هم می شود چنانچه امام صادق علیه السلام می فرمایند: سنگين ترين چيزي كه در روز قيامت در ترازوي اعمال بنده گذاشته مي شود، صلوات فرستادن بر محمد و خاندان مطهر او است.
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
کرامات حضرت فاطمه(س) در جبهه ها​




در قرآن کریم برای بعضی از اولیاء و بندگان شایسته خدا مقام کرامت اثبات شده است، مانند آیه شریفه: «هر وقت زکریا داخل محراب عبادت مریم می شد، رزقی را نزد او می یافت. (به او) می فرمود: ای مریم! این (غذا) از کجا آمده است؟(مریم) پاسخ می داد: از نزد خداست.» (آل عمران. 37)
کرامت هر چیز، نفیس و عزیز شدن آن است. لغویان در معناى کرم آورده‏اند کرامت در مقابل (هوان) و حقارت است.
علامه طباطبایى (رضوان لله تعالى علیه) مى‏فرمود: کرامت معادل دقیق فارسى ندارد و براى بیان آن باید از چند لفظ استفاده کرد آن ‏گاه مى‏فرمودند اگر انسان به مقامى برسد که عبودیت محض پیدا کند و حاضر نشود در مقابل غیر خدا سر بر زمین بساید، مى‏توان گفت که به مقام کرامت رسیده است.
کلام ایشان را این‏گونه مى‏توان تبیین کرد انسان هر چه به عبودیت محض نزدیک‏تر شود، به همان مقدار، از حقارت رها مى‏شود و به کرامت مى‏رسد. در زیارت جامعه، ائمه (ع) به عنوان اصول و ریشه‏هاى کرامت معرفى شده‏اند (و أصول الکرم) زیرا تمام خیرات و برکات موجود در نظام هستى، اعم از برکات مادى و معنوى، به وساطت آن ذوات مقدس افاضه مى‏شود (إن ذُکر الخیرُ کنتم أَوّلَه و أصلَه و فرْعَه و معدِنه و مأواه و مُنتهاه).
ما در طول تاریخ وقایع زیادی را شنیده ایم که حکایت از نظر خاص ائمه روی محبین و شیعیانشان دارد. در روزهای هشت سال دفاع مقدس این امر به وضوح در بین مردم چه رزمندگان و چه کسانی که عزیزی را رهسپار جبهه ها کرده بودند دیده می شد.
تا جایی که فرمانده هان، نیروها و حتی خانواده ها به این امر اعتقاد داشتند.
شهید مجید زینلی فرمانده گردان ابالفضل العباس(ع) لشکر 41 ثار‌الله(ع) قبل از عملیات «کربلای 4»، که برای نیروهای گردان صحبت می‌کرد، می‌گفت: اگر می‌خواهید توی عملیات موفق باشید و فاطمه زهرا(س) شب عملیات به فریادتان برسد، نماز شب را ترک نکنید ما از نظر نظامی در برابر عراقی‌ها چیزی نیستیم، پس همین نماز شب‌ها و توسل به ائمه(ع) است که ما را پیروز می‌کند. می‌گفت: هر چه داریم،‌ از فاطمه زهرا(س) داریم.

یا همسر شهید برونسی نقل می کردند که هر زمان که شهید برونسی در منطقه بودند ما مشکلی نداشتیم . وقتی این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم گفتند شما را به امام رضا (ع) سپرده ام .
و زیاد است از این قبیل کرامات و توجهاتی که ائمه اطهار در این زمینه ها داشته اند .
آنچه پیش روی شماست گوشه ای از کرامات حضرت صدیقه طاهره (س) در طول جنگ تحمیلی است :

• تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. گردان ما زمین گیر شد و نمی دانم چرا بچه ها حرف شنوی نداشتند؛ همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتش، با جان و دل می رفتند! جور خاصی شده بودند، نه می شد بگویی ضعف دارند، نه می شد بگویی ترسیدند، هیچ حدسی نمی شد بزنی. هر چه براشان صحبت کردم، فایده نداشت. اصلاً انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند، نشد.
سرم را بلند کردم رو به آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه ها فاصله گرفتم. اسم حضرت صدّیقه (سلام الله علیها) را، از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم، خودتون کمک کنین، منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم، وضع ما رو خودتون بهتر می دونین. یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلاً منتظر عنایت بودم؛ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه ها. محکم و قاطع گفتم : دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی خوام؛ فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد، دیگه هیچی نمی خوام.
زل زدم به شان. لحظه شماری می کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد، یکی از بچه های آرپی جی زن. بلند گفت: من می آم. نگاهش مصمم بود و جدی. به چند لحظه نکشید، یکی دیگر، مصمم تر از او بلند شد. گفت: منم می آم... تا به خودم آمدم، همه ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم.
پیروزی مان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. عنایت امّ ابیها (سلام الله علیها) باز هم به دادمان رسیده بود. (شهید برونسی)
بغض گلویم را فشرد.شب جمعه بود با ناراحتی به خواب رفتم .در عالم خواب بانوی مجلله ای،به سویم آمد،باورم نمی شد ،به نظرم آمد حضرت زهرا سلام الله علیها را زیارت می کنم .خودش بود، جذبه معنوی اش چنان بود که با سنگینی خاصی لفظ مادر بر زبانم جاری شد. وقتی گفتم :مادر.در جواب شنیدم:من مادرت خواهم بود به یک شرط! عرض کردم:چه شرطی؟ فرمود:به شرط آن که پیمان ببندی جنگ و جهاد در راه خدا را هیچگاه ترک نکنی. خواستم چیزی بگویم که آ ن بزرگوار از نظرم ناپدید شد. (شهید فاضل دهکردی فرمانده گردان یازهرا تیپ44قمربنی هاشم)
• مادر شهید بسیجی؛ حمید شیخ الاسلامی ـ که از سادات رضوی می باشد ـ می گوید: قبل از شهادت حمید، شبی در خواب دیدم که خواهر مرحومم با حالتی بسیار آشفته و پریشان آمد. خیلی از حالت او نگران شدم و به او گفتم: آبجی! چی شده؟ چرا این قدر پریشانی؟ خواهرم در جواب به من گفت: آبجی جان! شهادت حمید را مادرمان امضا کرده است!
• همراه نیروهای عراقی مشغول جست و جو بودیم. فرمانده این نیروها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، حق آب خوردن ندارند. هم کلام شدن با ایرانی ها خشم این افسر را در پی داشت. روزی همین افسر به من التماس می کرد که تو را به خدا این سربند رو امانت به من بده. من همسرم بیماره، به عنوان تبرک ببرم. براتون بر می گردونم. روی سربند نوشته شده بود «یا فاطمه الزهرا(س)» داخل یک نایلون گذاشتم و تحویلش دادم. اول بوسید و به چشماش مالید. بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسید و به سینه و سرش کشید و تحویلمون داد. از آن به بعد سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد. سر سفره دعا می کردیم، دعا را هم این افسر عراقی می خواند: «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»
• شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد.

همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم تا وقتی که به سوی خدا پرواز کنم و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتی که گفته بود، به زیبایی تعبیر شد.
• بعد از عملیات بیت المقدس و پاتک های عراق من و [سردار] شهید رمضان علی عامل تصمیم گرفتیم جهت آوردن مجروحین اقدام کنیم. لذا با تعدادی از نیروهای داوطلب دو گروه تشکیل دادیم ؛ یک گروه به سرپرستی شهید عامل و یک گروه به سرپرستی بنده (کریمی) و بعد از اذان صبح راه افتادیم.
در حین جستجو یکی از برادران صدا زد: این جا یک مجروح است. خیلی از آن رزمنده خون رفته و بی حال بود. تا بلندش کردیم گفت: یک لحظه صبر کنید قمقمه ی من کجاست؟
گفتم: حالا قمقمه چه ارزشی دارد؟
اما ایشان اصرار کرد. من قمقمه را برداشتم ، در آن هوای گرم پر از آب سرد بود با این که جلد هم نداشت!
جریان را از خودش پرسیدم، گفت: «دیروز ظهر که من در اثر خون ریزی زیاد ، عطش شدید داشتم به حضرت زهرا- سلام الله علیها- متوسل شدم و از ایشان کمک خواستم و صدایشان زدم تا از حال رفتم و در همان حال صدای یک نفر آمد که می گفت: این قمقمه کنار توست ، چرا از آن آب نمی خوری؟ من از دیروز به برکت عنایت حضرت زهرا- سلام الله علیها- از این قمقمه آب می خورم.»
به هر حال من قمقمه را با چفیه ی خودم ، زیر شکم آن برادر مجروح بستم و او را به عقب بردیم.
وقتی به سنگر کمین رسیدیم ، شهید عامل آن جا بود. پرسید: چرا این قدر دیر آمدید؟ من جریان را گفتم.
بعداً هر چه گشتم قمقمه را پیدا نکردم. از همه پرسیدم، اما هیچ کس خبر نداشت. شهید عامل پرسید: حالا از آن آب خوردید؟
گفتم: نه، می خواستم بیاورم پشت خط که همه با هم بخوریم.به هر حال همه متأسف شدیم.
بعد شهید عامل به من گفت: آقای کریمی! من می خواهم بروم، شاید قمقمه را پیدا کنم ، حالا اگر می توانید با من بیایید.
من قبول کردم. هوا روشن شده بود. من و شهید عامل همان مسیر را برگشتیم تا جایی که همان برادر مجروح را پیدا کرده بودیم. جای قمقمه و خونی که از او رفته بود بر روی شن ها مانده بود. شهید عامل کمی از خاک آن جا را در دستمالش ریخت و گفت: این هم تبرک است!
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
صل الله عليكِ يا فاطمه الزهرا س و رحمه الله و بركاته

خوشنودي زهرا س در برپايي ظهورست ! براي خوشنودي مادرمان ظهور برنامه زندگيمان را براي ظهور فرزندشان عج الله تنظيم كنيم .... باشد كه خودشان زندگيمان را برنامه ريزي كنند
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
عذرى كه پذيرفته نيست !


عذر لايقبل بعد التقصير قال (1) سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها عليهاالسلام على رجالهن، فجاء إليها قوم من وجوه المهاجرين والانصار معتذرين و قالوا: يا سيدة النساء لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الأمر من قبل أن نبرم(2) العهد و نحكم العقد لما عدلنا عنه إلى غيره.
فقالت عليهاالسلام: إليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم و لا أمر بعد تقصيركم.
عذرى كه پذيرفته نيست
سويد بن غفله مى‏گويد: زنان عيادت‏كننده فرمايشات حضرت زهرا عليهاالسلام را براى مردان خود بازگو كردند.
پيرو آن عده‏اى از بزرگان مهاجرين و انصار بعنوان عذرخواهى نزد حضرت آمده و گفتند: اى سيدةالنساء، اگر ابوالحسن (على عليه‏السلام) اين مسئله را قبل از آنكه پيمانى ببنديم و عقدى را محكم كنيم بما يادآور مى‏شد، ما او را رها نكرده، و سراغ ديگرى نمى‏رفتيم.
حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: از من دور شويد (بس كنيد)، كه با بهانه‏هاى بيهوده‏تان عذر شما پذيرفته نيست و با كوتاهى‏هاى شما جاى هيچ سخنى باقى نمانده است!



1ـ من هنا إلى «بعد تقصيركم» من «د».
2ـ «د» خ ل: يبرم العهد و يحكم العقد.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولايت اميرالمؤمنين در خطبه‏هاى حضرت زهرا


دختر گرامى پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله پس از رحلت رسول خدا و غصب فدك، در ميان گروهى از زنان مدينه به مسجد رسول‏اللَّه آمده و در آنجا خطبه‏ى پرمحتوايى را ايراد كرد و مردم را متأثر ساخت و آن چنان عاطفه‏ى مردم را تحريك كرد كه تاريخ نظير آن را نديده است. (1)
در اين خطبه پس از حمد خدا و درود بر پيامبر؛ آنگاه كه به اصل مطلب مى‏پردازد، در چندين جا سخن از مولاى متقيان به ميان آورده و از شخصيت بى‏نظير او تعريف و توصيف كرده است. اينك فرازهايى چند از جملات آن حضرت را در اين باره تقديم خوانندگان عزيز مى‏نماييم: ايها الناس! اعلموا انى فاطمة و ابى‏محمد... فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابى دون نسائكم، و اخا ابن عمى دون رجالكم.
اى مردم! بدانيد كه من فاطمه دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله هستم، اگر بخواهيد پدرم را خوب بشناسيد، خواهيد ديد كه رسول خدا پدر من است، نه پدر زنان شما و برادر پسر عمويم على عليه‏السلام، نه برادر مردان شما...
قابل توجه است كه فاطمه عليهاالسلام نه تنها على عليه‏السلام را برادر پيامبر خدا مى‏داند، بلكه بعكس رسول خدا را برادر اميرالمؤمنين مى‏داند. (دقت فرماييد). سپس در جاى ديگر خطبه مى‏فرمايند:
قذف اخاه فى لهواتها، فلا ينكفى‏ء حتى يطأ صماخها باخمصه، و يخمد لهبها بسيفه، مكرودا فى ذات اللَّه، مجتهدا فى امراللَّه، قريباً من رسول‏اللَّه، سيداً فى اولياء اللَّه، مشمراً، ناصحاً، كادحاً... پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله برادرش على عليه‏السلام را در كام مرگ و خطر مى‏افكند، و او نيز برنمى‏گشت مگر اينكه با شجاعت خود دشمن را مغلوب كند و شر آتشين آنان را با شمشيرش خاموش سازد. على عليه‏السلام آنقدر در راه خدا تلاش كرد كه فرسوده شد و در امر الهى كوشيد، مردى بود كه محرم رازهاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به حساب مى‏آمد، او سرور اولياءاللَّه، آماده جهاد و خدمت، دلسوز مردم، پرتلاش و فعال بود...
مطرح كردن اين صفات والايى آن هم در محضر جمع آشفته و پرغوغاى غاصبين بسيار ارزشمند و براى منافقين كوبنده بود، تا جايى كه خليفه‏ى اول، در آغاز سخنانش- در جواب فاطمه- به برترى اميرالمؤمنين و اخوت او با رسول خدا اعتراف مى‏كند.
و در خطبه‏اى كه فاطمه عليهاالسلام براى زنان مدينه ايراد كرد، صريحاً فرمود: و ما الذى نقموا من ابى‏الحسن؟ نقموا منه واللَّه نكير سيفه، و قلة مبالاته بحتفه، و شدة و طأته، و نكال و قعته، و تنمره في ذات اللَّه واللَّه لو تكافوا عن زمام نبذه رسول‏اللَّه اليه لاعتلقه، و لساربهم سيراً سجحا، لايكلم خشاشه، و لا يتعتع راكبه و لاوردهم منهلا صافيا...
چه باعث شد از اميرالمؤمنين اعراض كنند؟ اعراض نكردند مگر به خاطر شمشير او كه سران مشركين را درو كرد و به اينكه او نسبت به مرگ بى‏اعتنا بود و در جنگ آن چنان پيش مى‏رفت كه دشمنان را مى‏گرفت و مى‏كشت و براى رضاى خدا خشم مى‏گرفت....
سوگند به خدا اگر زمام خلافت را كه رسول خدا در اختيار على عليه‏السلام قرار داده بود، از كف او خارج نمى‏ساختند، وى مردم را بدون مشكل پيش مى‏برد و قافله را سالم به مقصد مى‏رسانيد و هيچ درد و رنجى متوجه آنان نمى‏شد، ولى...
فاطمه عليهاالسلام در اين فراز به طور صريح از ولايت به حق اميرالمؤمنين كه از جانب خدا، پيامبر اسلام در اختيار وى قرار داده، سخن به ميان آورده و مسير صحيح خلافت علوى را ترسيم نموده و سپس به ستمهاى وارده از سوى حكومت غاصبين پرداخته است(2).



1ـ متن كامل اين خطبه‏ها در فصل قبلى گذشت.
2ـ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 16، ص 212.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاطمه زهرا از مهاجرين و انصار يارى مى‏طلبد!


چون غاصبين با توطئه قبلى، خلافت على عليه‏السلام را اشغال كردند، فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام، در كنار شوهر و فرزندانش به يك تلاش همه‏جانبه دست زد و شبانه به در خانه‏هاى مهاجرين و انصار آمد و گفت:
«اى مهاجرين و انصار! به يارى خدا بشتابيد. من دختر پيامبر شما هستم و شما با آن حضرت بيعت كرده‏ايد كه از او و فرزندانش مثل خود و فرزندانتان دفاع كنيد. بنابراين بر تعهدات خويش عمل نماييد. (ولى كسى او را يارى نكرد.)»
در اين حديث آمده است كه فاطمه عليهاالسلام چهل شب متوالى اين دعوت را ادامه داد، ولكن با بى‏مهرى و بى‏تفاوتى آنان روبرو گشت.(1)
حضرت امام باقر عليه‏السلام در اين زمينه مى‏فرمايند:
ان عليا حمل فاطمة على حمار، و ساربها ليلا الى بيوت الانصار يسألهم النصرة، و تسألهم فاطمة الانتصار له... (2)
على عليه‏السلام فاطمه عليهاالسلام را شبانه در حالى كه وى را بر مركب سوار مى‏كرد، به در خانه‏هاى انصار مى‏آورد و علاوه بر خود على عليه‏السلام، فاطمه از آنان براى خلافت حضرتش استمداد مى‏كرد.
مرحوم شُبّر با سند معتبر از طريق سليم بن قيس از حضرت سلمان و عموى پيامبر خدا (عباس) نقل نموده، كه حضرت على عليه‏السلام به همراه فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام به همه‏ى اصحاب بدر مراجعه نموده و از آنان براى گرفتن خلافت خويش استمداد نمود ولكن جز عده‏اى قليل اعلان آمادگى نكردند.
حضرت به آن گروه افرادى كه جواب مثبت داده بودند فرمود: فردا صبح همگى به نشانه‏ى بيعت براى مرگ، سرهاى خويش را تراشيده و سلاح بر دست در فلان جا آماده شويد. در اين حديث آمده است كه جز سلمان، ابوذر، مقداد و زبير كس ديگرى به صحنه نيامد. (3) و در يك حديث ديگر (خطبه‏ى طالوتيّه) مى‏خوانيم كه در پى دعوت آن حضرت و فاطمه‏ى زهرا عليهماالسلام، شبانه سيصد و شصت نفر اعلان آمادگى كردند و اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمودند: هركس مى‏خواهد فردا در كنار من با تمام وجود، با دشمنان به مبارزه برخيزد، سرهاى خويش را تراشيده و با حمل سلاح و شمشير در فلان مكان (احجارالزّيت) حاضر گردد.
اميرالمؤمنين به نشانه‏ى آمادگى براى مرگ، خود سرش را تراشيد و در احجارالزيّت حاضر شد و در آن روز جز پنج نفر: (ابوذر، مقداد، حذيفه، عمار و سلمان)از كسى خبرى نشد... (4)
و معاويه بن ابوسفيان در نامه‏اى كه براى اميرالمؤمنين نوشته، به اين قضيه تلخ اشاره نموده، مى‏گويد:
«به ياد مى‏آورم آن روزگار را كه زن خود را بر چهارپايى سوار مى‏كردى و دست حسن و حسين را مى‏گرفتى و از همه‏ى اهل بدر و ساير اصحاب پيامبر استمداد مى‏نمودى، ولى جز چهار و يا پنج نفر اعلان آمادگى نكردند. (5)
آنچه از اين احاديث و قضاياى تاريخى به بحث ما مربوط مى‏باشد، اين است كه فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام براى خلافت اميرالمؤمنين و مبارزه با غاصبين خلافت،از آبرو و شخصيت خويش مايه گذاشته و سعى مى‏كرد على عليه‏السلام را در رسيدن به اين هدف يارى نمايد، ولى...



1ـ عوالم، ج 11 ، ص 600.
2ـ ابن ابى‏الحديد، ج 6، ص 13.
3ـ جلاءالعيون، ج 1، ص 191.
4ـ كافى، ج 8، ص 33.
5ـ ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 47: «و اعهدك امس تحمل قعيده بيتك ليلا على حمار و يداك فى يدى ابنيك الحسن والحسين، فلم تدع احدا من اهل بدر والسوابق الا دعوتهم الى نفسك... فلم يجبك منهم الا اربعة او خمسة... »
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
گريه حضرت زهرا بر مظلوميت اميرالمؤمنين


حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه در فقدان على عليه‏السلام و غصب خلافت او، محروميت و رنج همه انسانها تا قيامت را مى‏ديد، و همين بود كه شب و روز اشك مى‏ريخت و بى‏تابى مى‏كرد. حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه به خاطر ستمى بزرگ كه به همه انسانها تا قيام قيامت رفته بود، به اندازه‏ى همه‏ى آنها مى‏گريست، تا آنجا كه بيشترين گريه‏كننده‏ى تاريخ شد و «رأس البكائين» نام گرفت.
او آنقدر مى‏گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، آنچناكه تنها جبرئيل مى‏توانست او را در فقدان نبى و ظلم بر وصى تسليت دهد.
رنج زهرا عليهاالسلام رنج محروميت انسانها تا هميشه تاريخ است. او به راحتى مى‏ديد كه ادامه‏ى سقيفه، نينوا است، او واقعه‏ى حره را مى‏ديد، او صفين و جمل را و خلافت معاويه و... را و خلافت عباسى و عثمانى را مى‏ديد و محروميت امروز ما را هم شاهد بود. در حجم نگاه او انسان امروز هم جا داشت. او حق داشت. او حق داشت اينگونه بگريد و ناله كند.
آنجا كه فريادهايش كارساز نيست. شايد اشكهايش بر دلهاى سنگى اين جماعت مفلوك نفوذ كند و اين سؤال را در اذهان مرده‏ى آنها شكل دهد كه به راستى چرا زهرا سلام‏اللَّه‏عليه محبوبه‏ى خدا و دخت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اينگونه ضجه مى‏زند و اشك مى‏ريزد. به سبب چه چيزى و كدامين حقى؟ شايد غيرتى بيدار شود و ساحت رفعت خورشيد ولايت را لبيك گويد و چهل ياور بر او گرد آيند و همه‏ى انسانهاى تاريخ را از محروميت و رنج هميشه برهانند.
اما باز هم افسوس و صد افسوس در حسرت غيرتى!
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
سكوت حضرت زهرا مشتى بر دهان نفاق


ديگر اقدام زهرا عليهاالسلام براى رسوا كردن باند نفاق و اتمام حجت با مردم، همان سكوت اوست. او تصميم گرفت ديگر هرگز با ابوبكر و عمر سخن نگويد و تا پايان حياتش هم بر سر تصميم خود ماند.(1)
او به ابوبكر- در حالى كه حقش را غصب كرده بود- فرمود: «واللَّه لادعون اللَّه عليك واللَّه لا اكلمك بكلمة ما حييت» (2) (به خدا سوگند تو را نفرين مى‏كنم و به خدا سوگند تا زنده‏ام با تو كلمه‏اى سخن نخواهم گفت.) و نيز در حالى كه عمر به خانه‏اش حمله برده بود و آن جا را به آتش كشانده بود به او فرمود: «واللَّه لا اكلم عمر حتى القى اللَّه» (3)(به خدا سوگند تا زنده‏ام با عمر سخن نخواهم گفت.) و در هنگام عيادت از او به آن دو فرمود: «واللَّه لا اكلمكما من رأسى كلمة حتى القى ربى فاشكونكما اليه بما صنعتما به و ما ارتكبتما منى». (4)و اين مبارزه‏ى منفى و سكوت زهرا عليهاالسلام براى خلفا خيلى سنگين و رسواساز بود. او هر كجا با آنان برخورد مى‏كرد از ايشان رو برمى‏گرداند. (5)
گاهى بلندترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد.



1ـ كشف‏الغمة، ص 103؛ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 6، ص 46؛ تاريخ مدينة، ج 1، ص 197.
2ـ كشف‏الغمة، ج 2، ص 37؛ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 16، ص 214.
3ـ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 1، ص 137 و ج 2، ص 19.
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 203، شرح ابن ابى‏الحديد، ج 16، ص 218، الامامة والسياسة، ج 1، ص 13.
5ـ بحارالانوار، ج 43، ص 203.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخواست حضرت زهرا از بلال جهت اذان گفتن و بيدارى غيرتها


اقدام ديگر زهرا عليهاالسلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلى اللَّه عليه و آله بود. او مى‏خواست با احيا و يادآورى آن دوران، در كالبد فسرده‏ى آنان بدمد و دريچه‏اى به سوى نور و نقبى به روشنايى بزند و با طرح سؤالى در اذهان و يادآورى دوران رسول، ابرهاى ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتى، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد. به راستى زهرا عليهاالسلام آموزگار بيدارى و ظرافت است.
وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و وصى او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مى‏آمدند، امتناع مى‏كرد و عذر مى‏آورد. (1) او در ادامه‏ى اعتراض خود به شام تبعيد شد. (2)و در آنجا پيامبر را در خواب ديد كه از او شكايت مى‏كند كه چرا به زيارت من نمى‏آيى از اين رو براى زيارت پيامبر به مدينه آمد (3)و با ورود او به مدينه زهرا عليهاالسلام از او خواست كه اذان بگويد، گفت: «بسيار مشتاقم كه صداى مؤذن پدرم را بشنوم».
بلال بر بالاى بام مسجد رفت. آواى گرم بلال در مدينه پيچيد. «اللَّه اكبر». همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگرى را مى‏كشيد و با شتاب به سوى مسجد مى‏آورد. همه حتى زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد همه به طنين روح‏افزاى بلال گوش مى‏دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول صلى اللَّه عليه و آله افتادند. فرياد هاى هاى گريه‏ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايى به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مى‏كردند، چرا بلال اذان نمى‏گفت؟ چه شده به درخواست زهرا عليهاالسلام اذان مى‏گويد؟ چرا زهرا عليهاالسلام گريه مى‏كند؟ به يكديگر نگاه مى‏كردند، سپس سرها را به زير مى‏انداختند و از خود و بيعت‏شان با ابوبكر شرمشان مى‏آمد. زهرا عليهاالسلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر و غدير و... افتاده بود و هم چون باران مى‏باريد و اشك مى‏ريخت.
در فضاى مدينه پيچيد. «اشهد ان محمدا رسول‏اللَّه». زهرا عليهاالسلام ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله‏اى زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را كشتى!.
بلال اذان را نيمه رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا عليهاالسلام رساند. زهرا عليهاالسلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه‏هاى مردم، زهرا عليهاالسلام از خواسته خود درگذشت(4) يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت‏ها بيدار شود.
اما افسوس...!
اين گريه‏ها مرا به ياد اشك‏هاى آن جماعتى مى‏اندازد كه در كربلا در بالاى بلندى جمع شده بودند و براى حسين عليه‏السلام و مصايب اهل‏بيت مى‏گريستند. به آنان گفتند: «چه جاى گريه است. به كمك حسين عليه‏السلام بشتابيد» و آنان بى اعتنا تنها به گريه قناعت مى‏كردند. من به واقع درشگفتم از خمودگى و سستى آن جماعت. اگر چه باند كودتا و نفاق نفس‏شان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلى و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهى براى سستى و ننگ ابدى‏شان نيست. اقدامات رسول صلى اللَّه عليه و آله و گامهاى عميق و پيچيده‏ى زهرا عليهاالسلام جاى هيچ عذرى را باقى نمى‏گذارد. تنها اين مى‏ماند اين كه مردم به جاى دست بردن بر قبضه‏هاى شمشير، به گريه قناعت مى‏كردند شرمشان باد!.
نگرانى من هميشه اين بوده كه نكند من نيز همين گونه‏ام و به جاى دفاع از انقلاب و مكتب و ولايت، به اشكى قانع شده‏ام و به جاى سازندگى و تربيت، تنها به حرف قناعت كرده‏ام. الهى تو از ما بگذر. و ما را رها نكن تو بصيرتى ده تا در جايگاه عمل، به حرف بسنده نكنيم و فرقانى ده تا جايگاه هر يك را بازبشناسيم.



1ـ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه).
2ـ در سفينة البحار آمده است كه بال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. «و روى ان بلالا ابى ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الى الشام...» سفينة البحار، ج 1، صص 104- 105.
3ـ اسدالغابة،ج 1،ص 185.
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابة حسنين عليهماالسلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مى‏رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكى در زمان صديقه‏ى كبرى عليهاالسلام و به وسيله‏ى آن حضرت و ديگرى پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهماالسلام. ر. ك: الحياة السياسة للامام الحسن عليه‏السلام، جعفر مرتضى عاملى، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصيت حضرت زهرا سندى بر مظلوميت اميرالمؤمنين


زهرا عليهاالسلام از هر فرصتى بهره مى‏جست تا بتواند در اذهان مردم سؤالى ايجاد كند و سندى بر مظلوميت على عليه‏السلام و رسوايى خلفا باقى گذارد. او در اين فكر بود كه شايد اين جماعت مرده، حركتى كنند و بيش از اين تن به حقارت و ذلت ندهند و با دست خويش آتش دوزخ خود را فراهم نسازند.
و اگر هم به پا نخاستند، دست كم به عنوان گواه و حجتى روشن در تاريخ ثبت و ضبط خواهد شد تا آيندگان آزادانديش و طالبان حقيقت‏جو بتوانند «اسلام ولايت» را از «اسلام خلافت»، تميز دهند و سره را از ناسره جدا كنند، و به شهادت «آيه‏ى اكمال» كه در غدير نازل شد، بدانند كه دين مرضى و خداپسند، دين همراه ولايت است.
او آن گونه زندگى كرد كه رفتنش هم ادامه‏ى حياتش بود. او مى‏خواست همان گونه كه حياتش دشمن سوز و بيدارى بخش بود، مرگش نيز همين گونه باشد.
از اين رو مصيت كرد. على جان! مرا شبانه غسل بده و كفنم كن و به خاك بسپار و اجازه نده آنان كه بر من ستم كردند و آزارم نمودند، در تشييع جنازه‏ام حاضر شوند و بر من نماز گذارند، زيرا آنان دشمنان خدا و رسول صلى اللَّه عليه و آله مى‏باشند.
«اذا انامت فادفنى باليل و لا تؤذنن رجلين ذكرتهما» و «اوصت فاطمة ان لا يعلم اذا ماتت ابوبكر و لا عمر، و لا يصليا عليها».(1)
از على عليه‏السلام پرسيدند. چرا زهرا عليهاالسلام را شبانه دفن كردى؟ گفت: به خاطر بيزارى و غضب زهرا عليهاالسلام بر آن جماعت. (2)



1ـ بحارالانوار، ج 43، صص 159 و 182 و 183 و ج 78، ص 255، معانى الاخبار، ص 356، كشف الغمة، ج 2، ص 68، تاريخ مدينة، ج 1، ص 197.
2ـ امالى صدوق، ص 523. «عن ابن نباته قال. سئل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه‏السلام عن علة دفنه فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ليلا؟ فقال: انها كانت ساخطة على قوم كرهت حضورهم جنازتها...» و در علل‏الشرايع، ص 185 نيز آمده است. «سألت اباعبداللَّه لاى علة دفنت فاطمة عليهاالسلام بالليل و لم تدفن بالنهار؟ قال: لانها اوصت ان لا يصلى عليها الرجلان الاعرابيان».
 

YAALIASGHAR

عضو جدید
تو بالا تر ز بالا بی قرینی
تو هرشب با خدایت همنشینی
پیامبر را بهشت جاودانی
تو محبوب تمام عرشیانی
تو را یکتا و بی همتا چو دیدند
برای تو علی را آفریدند
تو صدها مرتبه اعجاز کردی
گره از کار مولا باز کردی
فراز آسمان ها خانۀ تو
تو شمعی و علی پر وانه تو
اگر احمد به تو اکرام می کرد
دلش را نام توآرام می کرد
اگر گل بوسه از روی تو می چید
خدا را در دو چشمان تو می دید
نه فخر مصطفی فخر خدایی
که تو بنیان گذار کر بلایی
فدای ذکر یارب یا رب تو
دو عالم خاک پای زینب تو
شود قلب محبان پاره پاره
چو می آیی تو در محشر سواره
تو می آیی ولی پهلو شکسته
به روی ناقه ای غمگین و خسته
تو می آیی و چشمت پر ز الماس
به روی دست داری دست عباس
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضرت زهرا ركن اميرالمؤمنين


قال الصادق عليه‏السلام: قال جابر بن عبداللَّه: سمعت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يقول لعلى بن ابى‏طالب عليه‏السلام قبل موته بثلاث: سلام عليك يا ابالريحانتين. اوصيك بريحانتى من الدنيا، فعن قليل ينهد ركناك، واللَّه خليفتى عليك. فلما قبض رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله قال على هذا احد ركنى الذى قال لى رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال على: هذا الركن الثانى الذى قال رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله. (1)
حضرت امام صادق عليه‏السلام از طريق امام باقر عليه‏السلام از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل مى‏كند كه او مى‏گويد شنيدم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله سه روز پيش از وفاتش به على عليه‏السلام مى‏فرمودند: سلام بر تو اى پدر دو ريحانه‏ى من! من دو فرزندم حسن و حسين عليهم‏السلام را به تو سفارش مى‏كنم. به زودى دو ركن اساسى تو دنيا را ترك مى‏كنند، آنگاه خداوند جانشين و خليفه من است براى تو.
جابر مى‏گويد: چون پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله وفات كردند، اميرالمؤمنين فرمودند: اين يكى از ركنهاى من كه رسول خدا خبر داده بود و پس از شهادت فاطمه عليهاالسلام نيز گفت: اين هم ركن دوم من كه رسول گرامى اسلام به آن خبر كرده بودند.
آنچه قابل توجه است، اينكه: فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام در اين حديث شريف، از نظر نقش و حمايت از على عليه‏السلام و ولايت او، در برابر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و ركن اساسى او خوانده شده است.



1ـ بحارالانوار، ج 43، ص 173، ح 14.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقدان حضرت زهرا و انزواى اميرالمؤمنين


از احاديث متعدد و تواريخ معتبر استفاده مى‏شود كه اميرالمؤمنين على عليه‏السلام با وجود فاطمه عليهاالسلام دلگرم بود و براى مبارزه با غاصبين آمادگى بيشترى داشت، ولى فقدان آن بانوى گرامى، اميرالمؤمنين را مأيوس ساخت.- چون فاطمه عليهاالسلام ركن اصلى على عليه‏السلام و پشتوانه‏ى ولايت بود- اينك دلائل خود را به طور اختصار تقديم مى‏داريم:
وقتى فاطمه‏ى زهرا به شهادت رسيد، اميرالمؤمنين او را در كنار قبرش قرار داد،آنگاه خطاب به رسول خدا عرض كرد:
يا رسول‏اللَّه! با شهادت فاطمه عليهاالسلام صبر و شكيباييم كاسته شد و طاقت و توانايى از دستم رفت. بعد از اين پيوسته در حزن و اندوه بسر مى‏برم و شبها را به بيدارى مى‏گذرانم. (1) اين عبارات نشان مى‏دهد كه فاطمه عليهاالسلام چه نقش اساسى‏يى در شخصيت على عليهاالسلام داشته، كه با داشتن آن همه صبر و ايمان و... در فقدان بانوى گرامى، گرفتار چنان رنج و دردى شده، كه صبرش را از دست داده و خواب راحتى نداشته، و براى هميشه خود را محزون و متألم يافته است.
ابن ابى‏الحديد در نقش فاطمه عليهاالسلام در ولايت و شخصيت مولاى متقيان، عبارات گوناگونى دارد، كه ما به عنوان نمونه يك فراز از آنها را نقل مى‏كنيم:
كانت وجوه الناس اليه (على) و فاطمة باقية، فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام انصرفت وجوه الناس عنه... (2)
بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، تا وقتى فاطمه عليهاالسلام زنده بود توجه اصلى مردم به سوى اميرالمؤمنين دوخته شده بود ولكن بعد از وفات آن بانوى عزيز اسلام، توجه آنان از على عليه‏السلام برگشت.
و حتى در عباراتى دارد كه شيخين جرأت و جسارت به على عليه‏السلام را بعد از فاطمه عليهاالسلام آن چنان شدت بخشيده و شخصيت بى‏نظير وى را آنگونه لگدمال كردند، كه وى را در ميان مردم به فراموشى سپردند. (3)
مرحوم علامه محمد تقى مجلسى به نقل از بخارى در اين باره مى‏نويسند:
و كان لعلى عليه‏السلام من الناس وجه حياة فاطمة عليهاالسلام فلما توفيت استنكر على عليه‏السلام وجوه الناس فالتمس مصالحة ابى‏بكرٍ و مبايعته(4) تا فاطمه عليهاالسلام زنده بود، على عليه‏السلام شخصيت مورد توجه مردم بود، ولى بعد از شهادت آن بانو، اميرالمؤمنين احساس غريبى كرد و لذا از ابوبكر خواست كه بيعت او را بپذيرد.
در اين فراز آمده است كه على عليه‏السلام ابوبكر را به طور خصوصى به منزلش دعوت كرد و از پذيرفتن عمر خوددارى نمود و در آن مجلس مطالب دوستانه‏اى مطرح شد، كه ابوبكر گريه كرد و چون على عليه‏السلام آماده بيعت بود، ابوبكر گفت: من درآمد فدك را به همان كيفيت خرج مى‏كنم كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله مى‏كرد. سرانجام همان شب اميرالمؤمنين در ميان مردم بيعت نمود.



1ـ نهج‏البلاغه خطبه 193، ص 651- فيض الاسلام: قل يا رسول‏اللَّه! عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى... اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد.
2ـ نهج‏البلاغه خطبه 193، ص 651- فيض الاسلام: قل يا رسول‏اللَّه! عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى... اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد، ج 2، ص 22، شبيه آن، ج 6، ص 46.
3ـ ابن ابى‏الحديد،ج 9، ص 28: ان عليا دحضه الاولان و اسقطاه و كسرا ناموسه بين النّاس فصار نسيا منسيّا.
4ـ شرح من لايحضر، ج 11، ص 217.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفاع از حريم ولايت


وقتى اميرالمومنين على عليه‏السلام را با آن طرز فجيع و دلسوزانه براى بيعت اجبارى با خليفه غاصب ابوبكر به مسجد مى‏بردند و آن بى‏احترامى‏ها را نسبت به حضرت روا داشتند، اميرالمؤمنين عليه‏السلام در تمامى مدت نگاهش را به در دوخته بود و كلامش را طول مى‏داد، گويا منتظر است، تا شايد زهرايش از در رسد و او را از چنگال آنان برهاند.
زهراى (س) زخمى، زهراى خسته و تن به تاول نشسته همين كه از فرياد بچه‏ها و اشهاى زينب و ام‏كلثوم كه به صورتش مى‏ريخت براى لحظه‏اى به هوش آمد، بلافاصله پرسيد «اين على؟» فضه على كجاست؟ و تا شنيد كه او را به مسجد بردند تاب نياورد. گرچه توان ايستادنش نبود اما على را هم نمى‏توانست در چنگال دشمن تنها بگذارد. بى‏درنگ به طرف مسجد دويد! نمى‏دانم كدام توان او را اينگونه برپا نگه داشته بود؟ همه فكرش على (ع) بود، در دلش هم درد خودش نبود، درد على (ع) بود، او خوب مى‏دانست كه اگر دير برسد چه بسا ديگر هرگز امامش، على عليه‏السلام را نبيند. در راه نمى‏دانم چند بار اما بارها از سر درد نشست! فضه و زنان بنى‏هاشم گردش را گرفته بودند. ناگهان تمامى نگاه‏ها به در دوخته شد. هان زهرا (س) آمد و چه به موقع، با پيراهن رسول (ص) بر سر، و دست حسنين در دست، اما با بالى شكسته و چشمى پراشك. فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏عليها، چندين بار صيحه زد درد توانش را برده بود، گريه امانش نمى‏داد. همه چشمها به اشك نشست، صداى هق هق گريه مسجد را برداشت، همه بر معصوميت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه و مظلوميت على عليه‏السلام مى‏گريستند. در و ديوار هم مى‏گريست ناگهان طنينى خدايى در فضاى مسجد پيچيد گويا پيامبر است كه سخن مى‏گويد:
«خلو عن ابن عمى فوالذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لاشترن شعرى و لاضعن قميص رسول‏اللَّه على راسى و لاصرخن الى اللَّه تبارك و تعالى فما ناقه صالح باكرم على اليه منى و لا الفصيل باكرم على اللَّه من ولدى».
رها كنيد پسر عمويم را، قسم به خدايى كه محمد را به حق فرستاد اگر دست از وى (اميرالمؤمنين عليه‏السلام) برنداريد سر خود برهنه كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد برخواهم آورد و همه‏تان را نفرين مى‏كنم. به خدا نه من از ناقه‏ى صالح كم‏ارج‏تريم و نه كودكانم از بچه‏ى او كم‏قدرتر
 

m sadeq

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاطمه دریای نور بود
اوج غرور بود
هستی علی بود
مادر حسین بود
ناجی حسن بود
مدرس زینب بود
دخت پیمبر به کنار
او بهانه خلقت هستی بود
 
بالا